بازگشت

در مكارم اخلاق آن جناب و زهد و عبادت و سخاء آن حضرت


صدوق در امالي از حضرت صادق - عليه السلام - روايت كرد كه:


خبر داد مرا پدرم از پدرش كه حسن بن علي بن ابي طالب اعبد ناس بود در زمانش و زاهدترين مردمان و فاضلترين مردمان بود و چون به حج مي رفت، پياده مي رفت و بسا بود كه با پاي برهنه مي رفت؛ و اگر ذكر مرگ مي شد مي گريست؛ و اگر قبر ذكر مي شد مي گريست؛ و اگر بعث و نشور [1] ذكر مي شد مي گريست؛ و اگر گذشتن بر صراط ذكر مي شد مي گريست؛ و اگر عرض [2] بر خدا ذكر مي شد فرياد مي كرد و غش مي نمود؛ و اگر به نماز برمي خواست مي لرزيد در نزد خداي عزوجل؛ و چون ذكر به بهشت و دوزخ مي شد مضطرب مي شد مانند اضطراب مارگزيده تا آخر خبر. [3] .

ايضا، وارد شد كه:

آن جناب دو دفعه از مالش خارج شد. يعني هر چه را كه مالك بود در راه خدا داد. و سه دفعه با خدا تقسيم كرد مالش را؛ يعني نصف مالش را خود برداشت و نصف ديگر را به فقرا بذل فرمود، به حدي كه نعل خود را يك پايش را به فقرا داد و يك پايش را خود برداشت. و بيست حج پياده به جاي آورد [4] .

ايضا، شيخ ابوالفتوح در مدرسه ي ناجيه املاء فرمود كه:

حسن بن علي به مجلس پيغمبر حاضر مي شد و حال اينكه هفت ساله بود. پس وحي را از جبرئيل كه به پيغمبر نازل مي شد مي شنيد و آن را حفظ مي كرد پس به نزد مادرش مي آمد و به او مي خواند. و هر زمان كه علي داخل خانه مي شد، در نزد فاطمه علمي مي يافت به قرآن. پس، از فاطمه سؤال مي نمود كه از كجا


دانسته. مي گفت از حسن. پس روزي علي در ميان خانه پنهان شد و حسن داخل شد و وحي شنيده بود. پس خواست كه به مادر نقل كند، پس زبانش عاجز از بيان شد. پس فاطمه تعجب كرد. حسن عرض كرد: اي مادر! عجب مدار كه شخصي بزرگ كلام مرا مي شنود و شنيدن او باعث بر لكنت زبان من شد. پس علي بيرون آمد، پس حسن را بوسيد [5] .

و از جمله سخاء آن حضرت اين كه به سائلي بيست هزار تومان عطا فرمود [6] .

و اين مرحله از غير سلاطين شنيده نشده بلكه در سلاطين نيز نهايت نادر الوقوع است.

و از حياء آن جناب اينكه عبدالرحمن بن ابي ليلي گويد كه:

حسن برد خود را پوشيد و داخل در آب فرات شد. پس من عرض كردم كه جامعه را چرا نكني؟ فرمود كه براي آب، سكاني است [7] .

و ازاشعار امام حسن [عليه السلام] است:



ذري كدر الأيام ان صفائها

تولي بايام السرور الذواهب



واگذار كدورت ايام را، به درستي كه صفاء ايام اعراض كرد، به سبب اينكه ايام سرور روندگانند.



و كيف يعز الدهر من كان بينه

و بين الليالي محكمات التجارب



و چگونه فريب مي دهد روزگار كسي را كه ميان او و ميان شبان تجربه هاي


محكم باشد؟

و ايضا از اشعار آن جناب است:



قل للمقيم بغير دار اقامة

حان الرحيل فودع الأحبابا



بگو براي مقيم، يعني اقامه كننده در غير دار الاقامه كه نزديك شد كوچ كردن.

پس وداع كن دوستان را.



ان الذين لقيتهم و صحبتهم

صاروا جميعا في القبور ترابا



به درستي كه آنان كه ملاقات كردي ايشان را، و مصاحبت نمودي ايشان را، گرديدند همه ي ايشان در قبرها خاك.

و ايضا اشعار آن جناب است:



يا اهل لذات دنيا لابقاء لها

ان المقام بظل زائل حمق



اي اهل لذت هاي دنيا، كه بقائي براي آنها نيست! به درستي كه مقام در سايه ي زائل شونده حماقت است.

و ايضا از اشعار آن جناب است:



لكسرة من خسيس الخبز تشبعني

و شربة من قراح الماء تكفيني



هر آينه، يك پاره [اي] از نان پست سير مي كند مرا و يك شربت از آب خالص كفايت مي كند مرا.



و طمرة من رقيق الثوب تسترني

حيا و ان مت تكفيني لتكفيني




و جامه ي كهنه از جامه ي نازك مي پوشاند بدن مرا در حالتي كه زنده ام و اگر بميرم كفايت مي كند براي تكفين من. [8] .

(و در تكفيني، با لتكفيني، جناس است كه از محسنات لفظيه است).

و اما شجاعت حسن - عليه السلام -:

علامه ي مجلسي در كتاب بحار روايت فرمود كه:

در جنگ جمل حضرت اميرالمؤمنين فرزند خود محمد را خواست و نيزه ي خود را به او داد و فرمود كه از اين نيزه شتر را قصد كن. پس محمد رفت و حمله برد. بنوضبة او را منع كردند. چون محمد به نزد پدر آمد، حسن نيزه را از او گرفت و حمله كرد و خود را به شتر رسانيد و نيزه بر او زد، و به نزد والدش برگشت، و حال اينكه به نيزه اش اثر خون بود. پس روي محمد حنفيه سرخ شد از كدورت كه خود كاري نكرد و برادرش كار نماياني كرد. پس اميرالمؤمنين فرمود كه: استنكاف [9] ندار كه او فرزند پيغمبر است و تو پسر علي مي باشي. [10] .


پاورقي

[1] بعث و نشور: کنايه از روز قيامت. چرا که در آن وقت همه‏ي مردگان از زمين برانگيخته خواهند شد و به هر طرف پراکنده خواهند گشت.

[2] عرض: آشکار کردن، کنايه از روز رستاخيز است.

[3] امالي صدوق:150 و 151.

[4] بحار الانوار 339:43.

[5] بحار الانوار 338:43.

[6] بحار الانوار 341:43.

[7] بحار الانوار 340:43.

[8] بحار الانوار 340:43 و 341.

[9] استنکاف: عار داشتن، عيب داشتن، امتناع کردن.

[10] بحار الانوار 345:43.