بازگشت

سر اطهر امام حسين در مجالس يزيد لعين


سهل گويد: سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد مجلس يزيد لعين نمودند، من نيز به همراه مردم وارد شدم، تا از نزديك شاهد كارهاي يزيد ملعون شوم. آن ملعون دستور داد كه سر مطهر را از نيزه پايين آورده، و در ميان تشتي از طلا بگزارند و با دستمال مصري روي آن را بپوشانند، آن گاه سر مبارك را به مجلس آن ملعون وارد نمايند.

ملاعين دستورات او را اجرا كردند و با همان كيفيت سر مطهر را وارد مجلس نمودند، هنگامي كه سر مطهر را در برابر آن ولدالزنا گذاردند متوجه صداي، كلاغي


شد كه بانگ مي زد، يزيد در پاسخ صداي كلاغ اين اشعار را خواند:



يا غراب البين! ما شئت فقل

انما تندب امرا قد فعل



كل ملك و نعيم زائل

و بنات الدهر يلعبن بكل



ليت اشياخي ببذر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لأهلوا واستهلوا فرحا

ثم قالوا! يا يزيد! لا تشل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



قد اخذنا من علي ثارنا

و قتلنا الفارس الليث البطل



و قتلنا القرم من ساداتهم

وعدلنا هم ببدر فاعتدل



اي كلاغ جدايي! هر چه مي خواهي بگو؛ تو، به امري نوحه مي كني كه واقع شده است.همه ي حكومت ها و نعمت ها فاني و نابود خواهند شد؛ و دختران روزگار- يعني حوادث آن - با همه ي آنها بازي خواهند كرد.

كاش نياكان من كه در جنگ بدر به دست مسلمانان به هلاكت رسيدند؛ شاهد جزع و ناشكيبايي قبيله ي خزرج و زدن نيزه بودند.

آنها از شادي و سرور فرياد مي زدند، سپس مي گفتند: اي يزيد! دست تو شل نشود. من از قبيله ي خندف نيستم اگر انتقام نگيرم از فرزندان احمد در مقابل آنچه او كرده.

فرزندان هاشم با ملك و حكومت بازي كردند، و گرنه؛ نه خبري حقي از گذشتگان رسيده، و نه وحيي از جانب خدا نازل شده است.

ما از علي خونبهاي خود را گرفتيم؛ و سوار بنام، شير درنده ي دلير را كشتيم.

ما مهتر و سيد بزرگان آنها را كشتيم؛ و در مقابل جنگ بدر با آنها برابر شديم، پس امر به اعتدال رسيد [1] .

ابن نما رحمة الله گويد: از تاريخ دمشق روايتي را از ربيعة بن عمر جرشي براي من نقل كردند كه ربيعه گويد:

من در مجلس، نزد يزيد لعين بودم، ناگاه صداي مخفر حرامزاده را شنيدم كه مي گفت: اين مخفر بن ثعلبه است كه گروه لئيمان فاجران!! را نزد اميرالمؤمنين!! آورده است.

يزيد ولدالزنا در پاسخ آن ملعون گفت: آنچه مادر مخفر زائيده بدتر و لئيم تر و


ناكس تر است [2] .

و در روايت شيخ مفيد رحمة الله آمده است:

امام سجاد عليه السلام در پاسخ مخفر ملعون فرمود: آنچه مادر مخفر زائيده است شرورتر و ناكس تر است [3] .

ابومخنف - پس از نقل سخن كسي كه قضاياي روز كربلا را به يزيد لعين رساند، و پس از نقل سخن يزيد لعين كه گفت: من بدون كشتن حسين نيز از شما راضي مي شدم - گويد: سهل اين روايت را چنين ادامه داد:

آن گاه زن يزيد كه دختر عبدالله بود اين خبر را شنيد كه يزيد لعين خيلي به او محبت داشت و مفتون او بود.

سهل گويد: زن يزيد لعين چادري را خواست و آن را پوشيد و در پشت پرده ايستاده و به يزيد لعين گفت: آيا نزد تو كسي است؟

گفت: آري، آن گاه يزيد لعين به كساني كه نزد او بودند امر كرد تا از مجلس بيرون روند. وقتي آنها بيرون رفتند به زنش گفت: وارد شو، پس زن وارد شد.

سهل گويد: زن يزيد وارد شد چون چشمش به سر مطهر امام عليه السلام افتاد فرياد زد و گفت: اين سر كيست؟

آن ملعون گفت: سر حسين بن علي بن ابي طالب است.

سهل گويد: زن يزيد چون اين سخن را شنيد گريست و گفت: به خدا سوگند! بر فاطمه عليهاالسلام سخت است كه سر فرزند خود را در برابر تو ببيند، اي يزيد! تو مرتكب جنايتي شده اي كه به سبب آن مستحق لعنت خدا و رسول او هستي، سوگند به خدا! من ديگر زن تو نيستم، و تو نيز شوهر من نيستي.

يزيد ملعون در پاسخ او گفت: تو با فاطمه چه كار داري؟

گفت: خدا به وسيله ي پدر، شوهر و فرزندان او ما را هدايت فرموده و اين پيراهن هدايت را بر اندام ما پوشانيده. واي بر تو اي يزيد! با چه رويي خدا و رسول او را ملاقات خواهي كرد؟

آن ملعون به او گفت: اي هند! اين سخنان را واگذار، زيرا كه من كشتن او را اختيار نكردم.

آن گاه آن زن گريه كنان از پيش آن ولدالزنا بيرون رفت.


هنگامي كه شمر ولدالزنا وارد مجلس آن ملعون شد اين اشعار را خواند:



املأ ركابي فضة او ذهبا

اني قتلت السيد المهذبا



قتلت خير الناس أما و أبا

و أكرم الناس جميعاً حسبا



سيد اهل الحرمين و الوري

و من علي الخلق معا منتصبا



طعنته بالرمح حتي انقلبا

ضربته بالسيف كانت عجبا



شتر بار مرا از نقره و يا طلا پر كن، زيرا كه من، سيد و آقاي پاكي را كشته ام. من؛ بهترين مردم را از جهت مادر و پدر كشتم؛ كسي كه بزرگوارترين همه ي مردم از حيث شأن و بزرگي بود.

كسي كه آقاي اهل دو حرم - يعني مكه و مدينه - و آقاي همه ي خلق بود؛ و كسي را كه بر همه ي خلق برتري داشت.

من با نيزه او را زدم تا كه بر زمين افتاد، و چنان ضربه ي شمشيري بر او زدم كه ضربت من شگفت آور بود.

سهل گويد: چون اشعار شمر ملعون به آخر رسيد يزيد لعين نگاه غضبناكي به او كرد و گفت: اگر مي دانستي او بهترين مردم از جهت پدر و مادر است پس چرا او را كشتي؟ خدا بار شتر تو را از آتش و هيزم پر كند؟

شمر گفت: مي خواستم بدين وسيله از تو جايزه بگيرم.

يزيد لعين با سر شمشير خود او را به عقب راند و گفت: من براي تو جايزه اي نمي دهم.

پس شمر پشت كرد و پا به فرار گذاشت.

شيخ مفيد رحمة الله مي گويد:

هنگامي كه سرهاي اطهر را با سر امام حسين عليه السلام در برابر يزيد لعين گذاشتند، يزيد لعين گفت:



نفلق هاماً من رجال اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما



ما سرهاي مرداني كه بر ما غالب آمده بودند؛ مي شكافيم، در حالي كه آنها نافرمان و ستم گر بودند.

يحيي بن حكم؛ برادر مروان بن حكم - لعنتهما الله - كه در مجلس يزيد لعين حضور داشت در پاسخ يزيد گفت:



لهام بادني الطف ادني قرابة

من ابن زياد العبد ذي الحسب الوغل



سمية امسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول الله ليس لها نسل




آنها سرهايي هستند كه در جاي بلند عرصه ي كربلا كه از حيث قرابت و خويشي نزديكتر هستند، توسط ابن زياد كه بنده اي پست، فرومايه و رذل و زبون؛ بريده شدند.

نسل سميه - مادر زياد كه منسوب به ابي سفيان است - به تعداد سنگريزه ها گرديد؛ در حالي كه نسلي براي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيست.

يزيد لعين از اين پاسخ يحيي ناراحت شد و با دست خود به سينه ي يحيي بن حكم زد و گفت: ساكت شو [4] .

ابومخنف گويد: آن گاه يزيد لعين با چوب به دندان هاي مبارك امام عليه السلام مي زد و آن ولدالزناي ملعون اين شعار را مي خواند:



نفلق هاما من رجال اعزة

علينا و هم كانوا اعف و اصبرا



و اكرم عندالله منا محلة

و افضل في كل الامور و افخرا



عدونا و ما العدوان الا ضلالة

عليهم و من يعدوا علي الحق يخسرا



فان تعدلوا فالعدل القاه آخراً

اذا ضمنا يوم القيامة محشرا



ولكننا فزنا بملك معجل

و ان كان في العقبي نار تشعرا



ما سرهاي مرداني را كه بر ما غالب و پيروز بودند؛ مي شكافيم، كساني كه پرهيزكارتر و شكيباتر در مصايب بودند.

آنها در نزد خداي تعالي از حيث مكان از ما گرامي تر هستند؛ و در همه ي امور برتر و قابل فخر هستند.

ما بر آنها ظلم كرديم و ظلم بر ايشان نيست مگر گمراهي و نارستگاري؛ و كسي كه بر حق ستم نمايد و يا از حق تجاوز نمايد زيانكار مي شود.

اگر با عدل و انصاف رفتار نماييد پس در آهر مي اندازد، در آن موقعي كه ما را در روز قيامت حشر نمايند به عدالت خواهيم رسيد.

ولي ما به حكومت حاضر رسيديم، اگر چه اين حكومت در آخرت آتشي برافروخته مي شود.

و در برخي از نسخه هاي كتاب ابومخنف اين شعار ذكر شده است:



يا حسنه يلمع باليدين

يلمع في طشت من اللجين



كانما حف بوردتين

كيف رايت الضرب يا حسين



شفيت قلبي من دم الحسين

اخذت ثاري و قضيت ديني






يا ليت من شاهد في حنين

يرون فعلي اليوم بالحسين



اي كسي كه حسن و زيبايي او در دو دست او مي درخشد؛ الان حسن و روشني او در ميان تشتي زرين مي درخشد.

گويا كه گونه هاي او به وسيله ي دو تا گل زينت داده شده است، اي حسين! ضربت شمشير را چگونه ديدي؟

من، دلم را از خون حسين شفا دادم؛ و خونبهاي خود را - خونبهاي خويشان خود را - از او گرفته و دين خود را ادا كردم.

اي كاش! كساني كه در جنگ حنين حاضر بودند؛ امروز كار مرا با حسين مي ديدند.

آن ملعون شقي با شادي و سرور فخر مي كرد و با خوردن شراب مي نازيد.

در«بحارالانوار» از شيخ مفيد رحمة الله چنين نقل مي نمايد:

آن گاه يزيد لعين رو به اهل مجلس خود كرد و گفت: اين شخص بر من فخر مي كرد و مي گفت: پدر من از پدر يزيد بهتر است و مادر من، از مادر او بهتر است و جد من از جد او بهتر است و من از وي بهتر هستم، پس اين گفته ها است كه او را كشت.

اما اين كه او گويد: پدرم از پدر يزيد بهتر است، پدرم با پدر او محاجه نمود، پس خدا به نفع پدر من و به ضرر پدر او حكم فرمود.

و اما اين كه او گويد: مادر من بهتر از مادر يزيد است، قسم به جان خودم حقيقتاً راست گفته است، زيرا كه فاطمه، دختر رسول خدا از مادر من بهتر است.

و اما اين كه او گويد: جد من بهتر از جد اوست، پس كسي كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده است نمي تواند بگويد: او بهتر از محمد صلي الله عليه و آله و سلم است.

و اما اين كه وي گويد: او بهتر از من است، پس شايد او اين آيه را نخوانده كه:

(قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء)

بگو اي پروردگار مالك ملك! ملك را به كسي كه مي خواهي عطا مي فرمايي و از كسي كه مي خواهي بر مي كني! [5] .

در كتاب «تبر مذاب» آمده است: عين القضاة ابوالقاسم علي بن محمد سماني در تاريخ خود مي نويسد:


هنگامي كه سر مطهر حجت خدا عليه السلام در برابر يزيد لعين نهاده شد، در دست آن ملعون چوبي بود، او لبها و دندان هاي مبارك امام عليه السلام را بگشود و آنها را با چوب مي زد و به اين ابيات مشهور تمثل كرد:

ليت اشياخي ببدر شهدوا.

ناگاه متوجه دگرگوني چهره ي اهل شام از عملي كه از آن ملعون مشاهده كردند؛ شد و اين حوادثي كه بر اهل بيت عليهم السلام جاري شد بر آنها سنگين آمد. او از عكس العمل مردم ترسيد، و حيله اي به كار بسته و گفت: آيا مي دانيد كه ابوعبدالله از كجا گرفتار اين امر شد؟

گفتند: خير.

گفت: او فقط از جهت فقه گرفتار اين امر شد، گويا من با او بودم كه مي گفت: من از يزيد بهتر هستم، و پدرم بهتر از پدر او، و مادرم بهتر از مادر او و جدم بهتر از جد او و عم من بهتر از عم او، و خال من بهتر از خال اوست، و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا ديد و بغل گرفت و بر پشت خود حمل نمود، و ريحانه ي خود گردانيد، و براي من گواهي داد كه من آقاي جوانان اهل بهشت هستم، و براي من و نسل من به بركت دعا نمود، پس من به اين امر از يزيد سزاوارترم.

ولكن اين قول خدا را ملاحظه نكرد كه: (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء) [6] .

او با اين سخنان، دگرگوني و گرفتگي چهره ي اهل شام را باز كرد، و آنها چون اين سخنان را از آن ملعون شنيدند گمان كردند امر چنان است كه آن ملعون مي گويد.

در صورتي كه تأويل آيه ي شريفه به آن گونه كه آن ملعون ذكر كرد؛ نيست و اراده ي خداوند عالم غير آن بود كه اين جاهل ملعون اراده كرده بود.

همانا آنچه را كه خداي تعالي اراده فرموده است ملكي است كه به خويش اضافه نموده است، يعني ملك به حق، استحقاق و عدل، و كسي را كه مي خواهد به خاطر طاعتي كه خدا به وسيله ي آن در دنيا و آخرت اطاعت مي شود با بهشت و ثواب، عزيز مي فرمايد، و كسي را كه بخواهد به وسيله ي معصيت، و اجراي حد در دنيا و با عذاب آتش در آخرت ذليل و خوار مي گرداند.

و اما به دست آوردن و غالب شدن به ملك و حكومت و تصرف آن بدون


استحقاق، اين مورد، داخل در آيه ي شريفه نمي شود.

و خداي عزوجل از همه ي كساني كه بر قتل امام حسين عليه السلام اعانت كردند و بر عليه آن حضرت خروج نمودند به دست مختار بن ابي عبيده ي ثقفي انتقام گرفت، و همه ي كساني را كه به قتل حجت خدا عليه السلام حاضر شده بودند، به سخت ترين و بدترين عقوبتها مؤاخذه كرد.

در كتاب «تير مذاب» در آخر خبر سهل بن ساعدي آمده است:

يزيد ملعون دستور داد سر مطهر را بر ظرفي زرين بگذارند، سپس شراب خواست و آن را نوشيد، آن گاه جرعه اي از آن را بر سر مطهر حضرت ريخت!!

آن ولدالزنا گفت: يا حسين! چگونه ديدي! آيا گمان مي كني كه پدر تو ساقي حوض كوثر است، وقتي در آن روز از كنار او عبور كنم مرا از حوض سيراب ننمايد. تو مي گويي: جدم ظروف طلا و نقره را بر امت حرام كرده است، آگاه باش! سر تو را در ميان ظرفي زرين قرار دادم، و پدر تو افتخار مي كرد كه شجاعان و دليران را در جنگ بدر كشته، و امروز در عوض آن روز است.

آن گاه بالبديهه و بدون انديشه ي قبلي اين اشعار را بخواند:



هلال بدا و هلال افل

كذلك تجري صروف الدول



لئن سائنا ان جيشاً مضي

لقد سرنا ان جيشا قتل



هلالي ظاهر مي شود و هلالي غروب مي نمايد؛ حوادث دولت ها چنين جاري مي شود.

اگر رفتن لشكري ما را ملول كرد؛ ولي كشته شدن لشكر ديگري ما را شاد و مسرور نمود.

صاحب كتاب «تبر مذاب» گويد: علما و دانشمندان مي گويند:

روايتي كه مي گويد: يزيد لعين بر سر مطهر امام حسين عليه السلام شراب ريخت و آن حضرت را استهزا نمود كه علي عليه السلام ساقي حوض كوثر است، و اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ظرف طلا و نقره را حرام كرده است، و در انتقام از فرزندان احمد مختار صلي الله عليه و آله و سلم به طلب خون از جانب بزرگان كافر خود كه در روز بدر كشته شده بودند شعر گفت، اگر اين روايت صحيح باشد [- كه صحيح است -] آن ملعون كافر است و شكي در اين نيست، زيرا آن ملعون مرتكب اين جنايات نشده مگر اين كه آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورده است انكار نموده است، بديهي است كه تصديق نكردن به شريعت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم موجب كفر است.

در همان كتاب آمده است: ابوالفرج بن جوزي در كتاب «رد علي المتعصب العنيد في تصويب فعل يزيد لعنه الله» گويد:


جنگ ابن زياد لعين با امام حسين عليه السلام، مسلط كردن او عمر سعد لعين را بر كشتن آن حضرت، مسلط كردن شمر لعين، و حمل سرهاي مقدس به سوي او؛ همه ي اين ها جاي تعجب و شگفتي نيست.

تعجب و شگفتي ريختن شراب توسط يزيد لعين بر سر مطهر امام حسين عليه السلام و زدن آن ملعون با چوب به دندان هاي مبارك امام عليه السلام و دستور دادن به ابن زياد لعين به اين كه آل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسير كرده و بر شتران بدون كجاوه حمل كنند، و اراده ي يزيد ملعون كه حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر امام عليه السلام به مردي كه آن خاتون مكرمه را از يزيد لعنة الله خواست؛ ببخشد و سرودن و خواندن اشعار: ليت اشياخي ببدر شهدوا؛ توسط آن ملعون. آيا انجام اين كارها نسبت به خوارج جايز است؟

مگر اجماع مسلمين بر اين نيست كه كشتگان مسلمانان كفن شوند و بر آنها نماز خوانده شده و دفن شوند؟

اين كه يزيد ملعون به حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام - وقتي كه مردي از اهل شام آن خاتون مكرمه را به كنيزي خواست - مي گويد: من مي توانم شما را اسير كرده و به كنيزي بدهم؛ و اين سخني است كه براي گوينده و عمل كننده ي آن به لعنت قناعت نمي شود.

اگر در قلب آن ملعون، كينه هاي جاهليت و كينه هاي جنگ بدر نبود وقتي كه سر مطهر حجت خدا را نزد او آوردند احترام مي نمود، او را با چوب نمي زد، و شراب بر روي او نمي ريخت، بلكه آن را كفن مي نمود و دفن مي كرد، و به فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم احسان و نيكويي مي نمود.

و بهترين دليل بر صحت اين روايات و اين كه آن ملعون به چنين جناياتي دست زد آن است كه آن ملعون، ابن زياد لعين را طلبيد و به خاطر كارش از او سپاس گزاري نمود، اموال زيادي و تحفه هاي بسياري از بيت المال مسلمانان به او بخشيد، در مجلس، او را كنار خود نشاند، مقام و منزلت او را بلند نمود، و پيش زنان خود برد، و نديم و افسانه گوي شب خود نمود، و در آن شب نشيني به خواننده اي دستور خواندن داد و بالبداهه خودش اين اشعار را خواند:



سقني شربة فرو فؤادي

ثم ملي ء فسق ابن زياد



صاحب السر و الامانة عندي

و لتسديد مغنمي و جهادي



قاتل الخارجي اعني حسيناً

و مبيد الاعداء و الاضداد



مرا با شرابي سيراب كرده، و دلم را خنك نما؛ سپس جامي پر كرده ابن زياد را سيراب كن.


او كه صاحب سر و امانت من است؛ و كسي است كه غنيمت ها و جهاد مرا محكم نموده است.

او كشنده ي خارجي يعني، حسين است؛ و هلاك كننده ي دشمنان و اضداد است.

شيخ صدوق رحمة الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» با اسناد خود از فضل بن شاذان چنين روايت مي كند: فضل گويد: از امام رضا عليه السلام در مورد مجلس يزيد شنيدم كه مي فرمود:

لما حمل رأس الحسين عليه السلام الي الشام أمر يزيد لعنة الله فوضع [و نصبت عليه مائدة، فأقبل هو لعنه الله و اصحابه يأكلون و يشربون الفقاع، فلما فرغوا امر بالراس فوضع] في طست تحت سريره، و بسط عليه رقعة الشطرنج، و جلس يزيد لعنه الله يلعب بالشطرنج، و يذكر الحسين عليه السلام و اباه و جده - صلوات الله عليهم - و يستهزئ بذكرهم، فمتي قمر صاحبه تناول الفقاع، فشربه ثلاث مرات، ثم صب فضلته مما يلي الطست من الارض.

فمن كان من شيعتنا فليتورع عن شرب الفقاع، و اللعب بالشطرنج، و من نظر الي الفقاع و الي الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلام وليلعن يزيد و آل زياد لعنهم الله يمحو الله بذلك ذنوبه و لو كانت كعدد النجوم.

هنگامي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد شام نمودند، يزيد ملعون دستور داد آن را در [كناري نهادند، و سفره ي غذا گستردند، او - كه لعنت خدا بر او باد - با يارانش مشغول خوردن غذا و نوشيدن شراب آبجو شدند، چون فارغ شدند امر كرد سر بريده ي امام حسين عليه السلام را در] ميان تشتي قرار داده و در زير تختش بگذارند، وبر روي آن ميز بساط شطرنج را به راه انداخت، آن گاه يزيد لعين نشست و مشغول بازي شطرنج شد، او امام حسين عليه السلام، پدر و جد بزرگوارش را ياد مي كرد و استهزا مي نمود، پس هر موقع بر طرف بازي خود غلبه مي كرد، شراب؛ (آبجو) را سه مرتبه مي نوشيد - و بقيه ي آن را در كنار تشتي كه سر امام عليه السلام در آن بود مي ريخت.

پس هر كسي از شيعيان ما است بايد از خوردن فقاع پرهيز نمايد، و از بازي كردن با شطرنج اجتناب كند، و هر كسي به فقاع و شطرنج نگاه كند و حسين عليه السلام را ياد نمايد و بر يزيد و فرزندان زياد - لعنهم الله - لعن نمايد، خداي تعالي به سبب اين عمل، گناهان او را محو مي كند گرچه مانند شماره ي


ستارگان باشند [7] .

در كتاب «منتخب» از علي بن الحسين صلوات الله عليهما نقل شده است كه آن حضرت فرمود:

هنگامي كه ما را به سوي يزيد بن معاويه لعنهما الله حركت دادند، ريسمان هايي آوردند و ما را مانند گوسفندان بستند، يك طرف ريسمان در گردن من و طرف ديگر آن در گردن حضرت ام كلثوم عليهاالسلام و در دوش حضرت زينب عليهاالسلام و جناب سكينه عليهاالسلام و دختران اهل بيت عليهم السلام قرار داشت. ما را بدين كيفيت راندند، و هر وقت كه از رفتن خسته مي شديم ما را مي زدند، تا اين كه ما را وارد مجلس يزيد لعين كرده و در برابر او نگاه داشتند، من در حالتي وارد مجلس آن ملعون شدم كه او بر تخت سلطنت خود تكيه داده بود [8] .

در كتاب «انوار نعمانيه»: روايت شده است:

هنگامي كه اهل بيت امام عليه السلام در حالت اسيري بر يزيد بن معاويه لعنهما الله وارد شدند، آن ملعون از آنها پرس و جو مي كرد و از فرد فرد آنها مي پرسيد و آن مظلومان را به ريسمان درازي بسته بودند، كه زجر بن قيس ولدالزنا آنها را مي كشيد، تا اين كه نزد خانمي آمد كه صورت خود را با زانويش پوشانيده بود، زيرا او تكه پارچه اي نداشت كه با آن، صورت خود را بپوشاند.

يزيد ملعون و حرامزاده گفت: اين زن كيست كه پوششي ندارد؟

گفتند: سكينه دختر امام حسين عليه السلام است.

آن ملعون گفت: تو سكينه هستي؟

در اين هنگام، اشك هاي آن مظلومه جاري شد، بغض گلويش را گرفت، و سكوت نمود، نزديك بود كه روح آن مخدره از شدت گريه از تنش بيرون رود.

آن ولد الزنا به او گفت: چرا گريه مي كني؟

فرمود: چگونه گريه نكند كسي كه پوششي ندارد كه با آن صورت و سر خود را از تو و همنشينانت بپوشاند.

يزيد لعين و اهل مجلس او لعنهم الله از اين سخن گريه نمودند، آن گاه آن ملعون گفت: خدا پسر مرجانه؛ عبيدالله بن زياد را لعنت نمايد، دل او نسبت به فرزندان


پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه سخت و باقساوت است؟ [9] .

در كتاب «منتخب» آمده است: نقل شده:

هنگامي كه مخدرات مطهره را وارد مجلس يزيد بن معاويه لعنهما الله كردند، آن ملعون به نواميس خدا نگاه مي كرد و از فرد فرد آنها مي پرسيد، و اين در حالتي بود كه آنها به ريسمان درازي بسته بودند.

در پاسخ آن ملعون، بانوي محترمه را معرفي مي كردند كه: اين زن ام كلثوم كبري، اين زن ام كلثوم صغري، اين زن صفيه، اين زن ام هاني، اين رقيه كه از دختران علي عليه السلام است، اين سكينه، و اين فاطمه از دختران امام حسين هستند، سلام الله عليهم.

پس آن لعين رو به حضرت سكينه عليهاالسلام كرد و گفت: اي سكينه! پدر تو كسي است كه در مورد حق من كفران نمود، و قرابت و خويشي مرا بريد، و با من در ملك و حكومتم منازعه كرد.

حضرت سكينه عليهاالسلام با شنيدن اين سخن گريست و فرمود: به خاطر كشتن پدر من شاد مباش، زيرا او مطيع خدا و رسول او بود، خداي تعالي او را به سوي خود خواند و او اجابت نمود و بدين وسيله به سعادت رسيد.

تو اي يزيد! در پيشگاه خداي تعالي، جايي است كه بايد پاسخ گوي اعمال خود باشي، پس براي پاسخ به سؤالات مهيا باش، و چگونه مي تواني جواب گو باشي؟

آن ملعون به او گفت: اي سكينه! ساكت باش، براي پدر تو نزد من حقي نيست [10] .


پاورقي

[1] مقتل الحسين عليه‏السلام: 199 - 197، با تفاوتي در الفاظ.

[2] مثير الاحزان: 98 بحارالانوار: 131:45.

[3] بحارالانوار: 131:45.

[4] بحارالانوار: 130:45 و 131 با تفاوت.

[5] بحارالانوار: 131:45.

[6] سوره‏ي آل‏عمران آيه‏ي 26.

[7] عيون اخبار الرضا عليه‏السلام: 692:1، بحارالانوار: 176:45.

[8] المنتخب: 473.

[9] انوار نعمانيه: 251:3.

[10] المنتخب: 472 و 473، با اندکي تفاوت.