بازگشت

رفتار شاميان با اسرا و سرهاي مطهر


سهل گويد: در اين ميان؛ پنج نفر زني را ديدم كه از پنجره ي بلندي نگاه مي كردند كه از جمله ي آنها پيرزني ملعونه و پشت خميده اي بود. چون سر اطهر حجت خدا - روحنا و روح العالمين فداه - در برابر آن قرار گرفت پيرزن - لعنها الله - برخاست و سنگي را به دندانهاي پيشين امام عليه السلام زد.

چون اين جسارت را از آن ملعونه ي خبيثه ديدم عرض كردم: خدايا! او را و آن زنهايي را كه با آن ملعونه هستند هلاك گردان، به حق محمد و اولاد او، صلوات الله عليهم.


سهل گويد: هنوز سخن من تمام نشده بود كه پنجره خراب شد و سقوط كرد و آن پيرزن ملعونه با آن زنان ملعون هلاك گرديدند، پايان اين روايت [1] .

در روايت ديگر آمده است: وقتي كه اهل بيت عليهم السلام كنار آن پنجره رسيدند، پيرزن ملعونه اي به نام ام هجام - لعنها الله - به همراه كنيزان و دختران خويش نگاه مي كردند، وقتي كه آن خبيثه سر مقدس امام حسين عليه السلام را كه در بالاي نيزه ي بلندي بود و محاسن مباركش به خون آغشته بود؛ ديد گفت: اين سر كه پيشاپيش همه ي سرهاست سر چه كسي است؟ و اين سرهايي كه بعد از او هستند، سرهاي چه كساني هستند؟

گفتند: اين سر؛ سر اطهر حسين بن علي ابي طالب عليهم السلام است، و اين سرها، سرهاي اصحاب (و اهل بيت) او هستند.

آن ملعونه، خيلي خوشحال شد و به كنيزان خود گفت: سنگي به من بدهيد تا به سر حسين بزنم، چون پدر او، پدر و شوهر مرا كشته است.

يكي از كنيزان سنگي به او بداد، او سنگ را به صورت نوراني و مطهر امام عليه السلام زد كه در اثر آن، خون به محاسن شريفش جاري شد.

پس از اين كار، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام متوجه برادرش شد، ديد خون از صورت انور و محاسن شريف آن حضرت جاري است. پس سيلي به صورت خود زد، و گريبانش را چاك نمود و فرياد زد:

وا غوثاه، وا مصيبتاه، وا محمداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه!

آن گاه بي هوش افتاد، چون به هوش آمد فرمود: چه كسي اين جسارت را به برادر و نور چشم من نمود؟

گفته شد: اين پيرزن.

حضرت ام كلثوم عليهاالسلام از سوز دل نفرين كرد و فرمود:

الله اهجم عليها قصرها، و احرقها بنار الدنيا قبل نار الآخرة.

خدايا خانه ي او را بر سرش ويران كن، و آن ملعونه را پيش از آتش آخرت با آتش دنيا بسوزان.

راوي گويد: به خدا قسم! هنوز كلام آن مخدره عليهاالسلام تمام نشده بود كه ساختمان فروريخت و بر سر عجزه ي ملعونه ويران شد و قصرش آتش گرفت و شعله بلند شد و در همين ساعت سوختند و مردند، خدا آنها را رحمت نكند.


در كتاب «اقبال» مي نويسد: در كتاب «مصابيح» روايتي از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده كه: حضرت فرمود:

پدرم محمد بن علي - صلوات الله عليها - فرمود: از پدر بزرگوارم حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام پرسيدم: يزيد لعين تو را به چه شتري سوار نمود؟

فرمود: مرا بر شتري كه مي لنگيد سوار كرد، و آن شتر برهنه بود و جهاز نداشت، سر مطهر حسين عليه السلام بر بالاي نيزه اي قرار دادند و زنان و اهل حرم ما پشت سر من، بر استران بي زين سوار كرده بودند، و گروه ستمگران - و يا گروه شتاب كنندگان - و يا جماعت پيش روندگان به سوي تحصيل آب - پشت سر ما بودند، يعني در رفتن شتاب مي نمودند، و ما را با اين حالت شتاب، راه مي بردند اطراف ما را با نيزه ها احاطه كرده بودند.

اگر كسي از ما گريه مي كرد و اشك مي ريخت با نيزه بر سر او مي زدند.

و با اين حال وارد دمشق شديم وقتي كه وارد دمشق شديم ملعوني فرياد زد: اي اهل شام! اينها اسيران اهل بيت ملعون!! هستند [2] .

و در «امالي صدوق» آمده است:

هنگامي كه وارد شهر شام شديم، زنان و اسيران را در روز با روي گشاده وارد شهر كردند، و چون چشم ناپاك مردم شام ستم پيشه به اسراي اهل بيت عليهم السلام افتاد گفتند: ما اسيراني نيكوتر از اينها نديده ايم، شما كيستيد؟

سكينه دختر حسين عليهماالسلام فرمود:

نحن سبايا آل محمد عليهم السلام.

ما اسيران آل محمد عليهم السلام هستيم.

آن گاه آنها را روي پله هاي در مسجد در مكاني كه اسيران را نگاه مي داشتند؛ نگاه داشتند، و در ميان ايشان، امام سجاد عليه السلام بود، و آن حضرت در اين روز جوان بود [3] .


پاورقي

[1] مقتل الحسين عليه‏السلام: 197 - 193 با اندکي تفاوت، مدينة المعاجز: 110 - 108 :4.

[2] بحارالانوار: 154:45.

[3] بحارالانوار: 155:45.