گفتگوي سر اطهر امام حسين با نصراني
وي سر خود را بلند كرده و گفت: پروردگارا! تو را سوگند مي دهم به حق حضرت عيسي عليه السلام امر فرما تا اين سر با من سخن گويد.
پس سر مطهر به سخن درآمد، و فرمود: اي راهب چه مي خواهي؟
راهب گفت: تو كيستي؟
فرمود:
أنا ابن محمد المصطفي، و أنا بن علي المرتضي، و أنا ابن فاطمة الزهراء، و أنا المقتول بكربلاء، أنا المظلوم، أنا العطشان.
من، فرزند حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم هستم، من فرزند علي مرتضي عليه السلام هستم، و من فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هستم، و منم كشته شده در كربلا، منم
مظلوم و ستمديده، و منم تشنه و عطشان.
آن گاه سر مطهر سكوت اختيار فرمود.
راهب نصاري صورت خود را به صورت حضرت نهاد و گفت: صورت از صورت تو برنمي دارم تا بفرمايي كه در روز قيامت شفيع تو هستم.
سر مطهر به سخن درآمد و فرمود: به دين جدم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم بازآي.
راهب گفت:
اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمداً رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم
گواهي مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست، و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر خداست.
حضرت شفاعت او را پذيرفت.
چون صبح شد، آن ملعون ها سر مطهر را با درهم ها از او گرفته و حركت كردند، وقتي در بيابان به درهم ها نگاه كردند ديدند كه همه ي آنها سنگ شده است [1] .
پاورقي
[1] بحارالانوار: 303:45 و 304.