بازگشت

واپسين لحظات زندگي امام حسين


در «بحارالانوار» مي نويسد:

آن گاه امام حسين عليه السلام برخاست و نشست و تير را از حلق خود بيرون كشيد، سپس عمر سعد ولدالزنا به حضرت نزديك شد.

حميد بن مسلم گويد: آن گاه زينب كبري عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان عليه السلام در حالي كه از كثرت اضطراب گوشواره هايش در گوشش تكان مي خورد، از خميه بيرون آمد [1] .

- در «لهوف» مي نويسد: - در اين حال زينب كبري عليهاالسلام فرياد مي زد:

وا أخاه! وا سيداه! وا أهل بيتاه! ليت السماء أطبقت علي الارض! و ليت الجبال تدكدكت علي السهل.

واي برادرم! واي آقاي ما! واي اهل بيت ما! اي كاش! آسمان بر زمين مي افتاد، اي كاش! كوه ها تكه تكه شده و بر صحراها مي ريخت [2] .

در «بحارالانوار» مي نويسد:

حضرت زينب عليهاالسلام رو به عمر سعد ملعون كرد و فرمود:

يا عمر بن سعد! أيقتل أبوعبدالله و أنت تنظر اليه؟

اي عمر سعد! آيا اباعبدالله كشته مي شود و تو ايستاده اي نگاه مي كني؟

اشك چشمان نحس عمر لعين بر صورتش جاري شد، او صورت نحس خود را از آن بانوي عصمت عليهاالسلام برگرداند. حجت خدا امام حسين عليه السلام در حالي كه لباس خزي بر تن داشت؛ نشسته بود، و لشكريان از كشتن آن حضرت اجتناب مي نمودند [3] .


شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «ارشاد» خود مي گويد: عمر ملعون پاسخي به حضرت زينب عليهاالسلام نداد.

در «اللهوف» مي نويسد:

راوي گويد: شمر ولدالزنا به افراد خود فرياد زد: منتظر چه هستيد؟

در اين هنگام، لشكريان گمراه از هر طرف بر آن حضرت حمله كردند، و او را محاصره نمودند. زرعة بن شريك ضربتي بر شانه ي چپ حضرت زد، آن فرزند حيدر كرار نيز با آن حال خستگي و كثرت زخمها چنان ضربتي بر آن ملعون زد كه او را بر خاك انداخت.

ملعون ديگري شمشيري بر دوش مقدس آن حضرت زد كه در اثر آن، امام عليه السلام به صورت بر زمين افتاد. در اين حال، بدن مباركش را ضعف و ناتواني فراگرفته بود، رنج و تعب بر او مستولي شده بود كه گاهي برمي خاست، و گاهي مي افتاد.

در اين هنگام؛ سنان بن انس نخعي نيزه اي بر گلوي حضرت زد و به اين اكتفا نكرد بار ديگر آن را بيرون كشيد و بر استخوانهاي سينه ي او فروبرد، سپس سنان، آن مشرك لعين تيري به سوي آن حضرت انداخت و آن تير بر گلوي آن حضرت اصابت نمود و در اثر آن، حضرتش بر زمين افتاد.

امام عليه السلام، آن مظهر غيرت و مردانگي برخاست و بر روي زمين نشست و تير را از گلوي خود خارج نمود، آن گاه هر دو دست خويش را زير گلوي مبارك مي گرفت و چون از خون پر مي شد بر سر و محاسن خود مي ماليد و مي فرمود:

هكذا ألقي الله مخضبا [بدمي] مغصوبا علي حقي.

با اين حال خدا را ملاقات مي نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب كرده اند [4] .

در خبر ابي مخنف آمده است: حضرت بي هوش شده و بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد برخاست تا جنگ نمايد ولي ضعف و ناتواني بر او چيره شده و نتوانست، پس حضرت با صداي بلند گريه كرد و صدا زد:

وا جداه! وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه!

با حضرت بي هوش شده و به روي خود بر زمين افتاد، سه ساعت از روز گذشت و هنوز در همين حال بود. دشمن در كشتن آن حضرت متحير بودند از ترس اين كه


حضرت زنده است يا شهيد شده است [5] .

در «بحارالانوار» از صاحب «مناقب» و محمد بن ابوطالب چنين نقل مي كند:

شمر ملعون فرياد زد: واي بر شما! منتظر چه هستيد؟ مادرانتان به عزايتان بنشينند! او را بكشيد.

پس زرعة بن شريك ضربه اي بر آن حضرت زد كه سمت چپ حضرت را جدا كرد، آن گاه ضربه اي بر شانه ي مباركش زد، لشكر عقب نشست. حضرت گاهي بر زمين مي افتاد و گاهي برمي خاست.

در همين حال، سنان حرامزاده با نيزه اي بر حضرت حمله كرد و او را بر زمين انداخت، آن ملعون به خولي بن يزيد گفت: سر او را از تن جدا كن.

آن ملعون سست و ضعيف شد، و دستش لرزيد.

سنان به او گفت: خدا بازويت را بشكند و دستت را جدا سازد [6] .

ابومخنف گويد: امام حسين عليه السلام بر روي زمين افتاد و با صورت آغشته به خون سه ساعت از روز به همين حال بود، او به طرف آسمان نگاه مي كرد و مي فرمود:

صبرا علي قضائك يا رب، لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين.

پروردگارا! بر قضاي تو صبر مي نمايم، معبودي جز تو نيست، اي فريادرس فريادخواهان.

آن گاه چهل نفر از آن نامردان براي بريدن سر مطهر آن حضرت به سوي او آمدند، عمر سعد ولدالزنا مي گفت: واي بر شما! عجله كنيد.

اولين كسي كه بر اين كار مبادرت كرد شبث بن ربعي حرامزاده بود، او با شمشير تيزي نزديك شد تا سر شريف حضرت را از تنش جدا نمايد. حضرت نگاهي بر آن ستمكار نمود. آن ملعون، از رعب و سطوت حجت خدا شمشير از دست بينداخت و فرار كرد [7] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 55 : 45.

[2] بحارالأنوار: 54:45.

[3] بحارالأنوار: 55 : 45.

[4] بحارالأنوار: 45 : 54 و 55، با تفاوت.

[5] مقتل الحسين عليه‏السلام: 141.

[6] بحارالأنوار: 45 : 55 و 56.

[7] مقتل الحسين عليه‏السلام: 142 و 143.