بازگشت

امام حسين و وداع ديگر


راوي گويد: در اين هنگام، بانوان و كودكان رو به سوي حضرت كردند و از آن امام مظلوم آب مي خواستند، چون ديدند حضرت زخمي شده و بدن مباركش آغشته به خون است فرياد زدند و بر صورت خود زدند و ضجه و ناله ي آنها بالا گرفت.

امام حسين عليه السلام به آنها فرمود:

مهلا فان البكاء أمامكن.

آرام باشيد! كه گريه شما در پيش است.

در كتاب «معدن» مي نويسد: در اين هنگام، حضرت صدا زد:

يا زينب! يا ام كلثوم! يا سكينة! يا رقية! يا فاطمة! عليكن مني السلام. يا زينت! يا ام كلثوم! يا سكينه! يا رقيه! يا فاطمه! سلام بر شما.

حضرت زينب عليهاالسلام آمد و عرض كرد:

يا أخي! أيقنت بالقتل.

برادر جان! آيا بر كشته شدنت يقين كرده اي؟

حضرت فرمود:

كيف لا أيقن و ليس لي معين و لا نصير.

چگونه يقين ننمايم كه يار و ياوري ندارم.

عرض كرد:

يا أخي! ردنا الي حرم جدنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

بردار جان! ما را به سوي حرم جدمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازگردان.

حضرت فرمود:

هيهات! لو تركت ما ألقيت نفسي في المهلكة، و كأنكم غير بعد كالعبيد يسوقونكم أمام الركاب، و يسومونكم سوء العذاب.

چه بسيار دور است، اگر كاري با من نداشتند خود را به مهلكه نمي انداختم. گويا مي بينم كه به زودي شما را مانند بردگان در پيش اشتران سواري مي برند، و به شما شكنجه و رنج سختي مي دهند.

چون حضرت زينب عليهاالسلام اين سخن را شنيد گريست و اشك از چشمان پاك و انورش سرازير شد و صدا زد:

وا وحدتاه! وا قلة ناصراه! وا سوء منقلباه! وا شوم صباحاه!


واي از تنهايي! واي از بي ياوري! واي از بدي روزگار! واي از شومي صباح!

پس لباس خود را پاره كرد، موهاي خود را پريشان نمود و بر صورت خود زد.

حضرت فرمود:

مهلا يا بنت المرتضي! ان البكاء طويل.

آرام باش! اي دختر مرتضي عليه السلام! همانا گريه ي زيادي در پيش داريد.

چون امام عليه السلام مي خواست از خيمه بيرون رود، حضرت زينب عليهاالسلام دامنش را گرفت و گفت:

مهلا يا أخي! توقف حتي أزود من نظري، و أودعك وداع مفارق لا تلاقي بعده.

مهلت بده برادرم! بايست تا خوب نگاهت كنم، از نگاهم توشه بگيرم، و با تو وداعي كنم، وداعي كه ديگر پس از آن ملاقاتي نيست.



فمهلا أخي قبل الممات هنيئة

لتبرد مني لوعة و غليل



برادر جان! پيش از مرگ لختي مهلت بده؛ تا اين سوزش عشق و تشنگي من سرد و خنك گردد.

حضرت زينب عليهاالسلام دست و پاي امام حسين عليه السلام را مي بوسيد. اهل حرم نيز دور حضرت را گرفتند آنها نيز دست و پايش را مي بوسيدند.

صاحب اصل گويد: در برخي از نوشتجات علماي ما ديدم كه نوشته بود:

هنگامي كه لشكر كفار كار را بر امام حسين عليه السلام سخت گرفتند، و در كربلا يكه و تنها ماند به خيمه هاي برادران و (اهل بيت) خود روي آورد و آنها را خالي ديد. پس از آن، به خيمه هاي اصحاب باوفاي خود نگريست، كسي را نديد، پس حضرت بسيار مي گفت:

لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم؛

حول و قوه اي نيست جز از خداي علي و عظيم.