بازگشت

آغاز مبارزه ي امام حسين


آن گاه حضرت با جان شريفش - كه جان من و جان همه ي عالميان فداي او باد - بر دشمنان حمله نمود، و مانند شير غضبناك حمله ي سختي بر آنان كرد كه در اين حمله، هزار و پانصد نفر سواره را به خاك انداخت و هلاك نمود [1] .

در كتاب «المنتخب» مي نويسد: امام حسين عليه السلام رو به عمر سعد ولدالزنا كرد و فرمود: تو را در سه امر اختيار مي دهم.

گفت: آن سه امر چيست؟

حضرت فرمود: از من دست بردار، بگذار به حرم جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برگردم.

گفت: راهي بر اين كار ندارم.

حضرت فرمود: جرعه اي آب به من بدهيد كه جگرم از شدت تشنگي مي سوزد.

آن ملعون گفت: بر اين كار هم راهي ندارم.

حضرت فرمود: اگر چاره اي جز كشتن من نداريد، پس يك نفر يك نفر به مبارزه ي من بياييد.

گفت: اين را مي پذيرم [2] .

در «بحارالانوار» مي نويسد:

(در اين هنگام) حضرت مبارز طلبيد، و هر كس از مردان و جنگجويان بنام، به مبارزه مي آمدند امام عليه السلام او را هلاك مي نمود و مي كشت، تا اين كه كشتار عظيمي از اجساد پليد آنان در ميدان جنگ فراهم آمد [3] .

در كتاب «اللهوف» مي نويسد: حضرت در اين هنگام مي فرمود:



القتل أولي من ركوب العار

و العار أولي من دخول النار



كشته شدن بهتر از سوار شدن بر ننگ و عار و تحمل آن است؛ و تحمل عار بهتر از داخل شدن به آتش جهنم است.

باز در «بحارالانوار» مي نويسد:

آن گاه امام حسين عليه السلام به سمت راست لشكر ابن سعد ملعون حمله ور شد در حالي كه مي فرمود:


الموت خير من ركوب العار.

مرگ بهتر از سوار شدن بر ننگ و عار و تحمل آن است.

سپس به سمت چپ لشكر حمله مي نمود و مي فرمود:



أنا الحسين بن علي

آليت أن لا أنثني



أحمي عيالات أبي

أمضي علي دين النبي



من حسين فرزند علي عليه السلام هستم؛ سوگند خورده ام كه از جنگ روي نگردانم.

از اولاد فرزندان پدرم حمايت كنم؛ و بر دين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا مي روم [4] .

سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «اللهوف» مي نويسد:

برخي از راويان اخبار شجاعت آن فرزند حيدر كرار را چنين بيان كرده اند:

سوگند به خدا! هرگز نديده بودم كسي را كه در محاصره ي سپاه دشمن باشد و فرزندان و اهل بيت و اصحابش كشته شوند با اين حال، قوي دل تر ازامام حسين عليه السلام باشد.

آري! همين كه مردان و جنگجويان لشكر بر آن حضرت حمله مي كردند شمشير مي كشيد و چنان بر آنان حمله مي كرد و صف ها را مي شكافت مانند گرگي بي باك كه در ميان گله ي بزها بيفتد.

هنگامي كه حضرت بر لشكر سي هزار نفري دشمن حمله مي كرد آنان مانند ملخهايي كه از ديدن اشخاص فرار مي كنند از مقابل حضرت فرار مي كردند، سپس حضرت به مركز خود برمي گشت و مي فرمود:

لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم؛

هيچ حول و قوه اي نيست جز از خداي علي و عظيم [5] .

در كتاب «المعدن» مي نويسد: حميد بن مسلم گويد:

سوگند به خدا! آن حضرت را نظاره گر بودم، محاسن شريفش به خون آغشته شده بود، زره وي آن قدر به خون آغشته بود مثل بنايي كه اصل آن نمايان نباشد. در عين حال، وقتي آن حضرت حمله مي كرد آن ملاعين از مقابل حضرت مانند گوسفنداني كه از مقابل گرگ فرار مي كنند؛ فرار مي كردند.

در «بحارالانوار» مي نويسد:

حضرت پيوسته با آنها مي جنگيد تا آن كه غير از مجروحين، هزار و نه صد و پنجاه


نفر را به هلاكت رسانده و به جهنم فرستاد [6] .

در «المنتخب» مي نويسد:

حضرت پيوسته بر آن گروه حمله مي نمود و با آنها مي جنگيد تا آن كه هزاران نفر از آنها را كشت.

هنگامي كه شمر ملعون اين منظره را ديد رو به عمر سعد لعين كرد و گفت: اي امير! سوگند به خدا! اگره همه ي اهل زمين به مبارزه ي حسين بروند همه ي آنها را نابود خواهد كرد، مصلحت اين است كه متفرق شويم و ميدان نبرد را از سواران، نيزه داران و تيراندازان پر كنيم و او را از هر سمت محاصره نماييم.آن ملاعين چنين كردند، امام حسين عليه السلام يك دفعه بر سمت راست و دفعه ي ديگر بر سمت چپ لشكر حمله مي نمود تا آن كه - بنابر روايتي - هزار نفر سواره را كشت، و از بس آن لشكر زياد بودند كه كشتن شدن افراد محسوس نبود [7] .

صاحب اصل گويد: در تأييد اين روايت كه حاكي از شجاعت امام است نقل شده است: پس از واقعه ي كربلا، مردم جنگهاي اميرمؤمنان علي عليه السلام را فراموش كردند، و شجاعت و شهامت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا را ياد مي كردند.

باز صاحب اصل گويد: در برخي از كتب معتبر آمده است:

هنگامي كه گروه كافران، شهامت و شجاعت امام حسين عليه السلام را ديدند ملعوني از آنها - گفته شده: عمر سعد ملعون چنان كه در «بحارالانوار» ذكر گرديده - گفت: واي بر شما! آيا مي دانيد با چه كسي مي جنگيد؟ اين فرزند مردي انزع بطين است [8] ، اين فرزند كشنده ي عرب است، پس از همه ي جهات بر او حمله كنيد.

در اين هنگام، چهار هزار تيرانداز امام عليه السلام را تيرباران كردند، و ميان آن حضرت و خيمه ها حايل شدند [9] .

پس از آن؛ در «بحارالانوار» گويد:

ابن ابوطالب و صاحب «مناقب» و سيد بن طاووس رحمة الله گويند:


امام حسين عليه السلام بر آنها فرياد زد:

ويحكم يا شيعة آل أبي سفيان! ان لم يكن دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحرارا في دنياكم هذه، و ارجعوا الي أحسابكم اذ كنتم أعرابا.

واي بر شما! اي پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد نمي ترسيد در دنياي خود آزادمرد باشيد، و به اصل و حسب خود بازگرديد؛ اگر شما از اعراب هستيد.

شمر ولدالزنا گفت: اي فرزند فاطمه! چه مي گويي؟

حضرت فاطمه فرمود: مي گويم:

أنا الذي اقاتلكم، و تقاتلوني، و النساء ليس عليهن جناح، فامنعوا عنانكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا.

من با شما مي جنگم و شما با من مي جنگيد، زنها كه گناهي ندارند، پس تا من زنده هستم نگذاريد اين سركشان و ياغيان بر حرم من متعرض شوند.

شمر ملعون گفت: اين مطلب تو رواست، آن گاه شمر لعين فرياد زد: از حرم اين مرد دور شويد و خود او را مورد هدف قرار دهيد، به جان خودم كه او شخص كريم و بزرگوار است.

راوي گويد: لشكر بر امام عليه السلام روآوردند. در اين حال حضرت مي خواستند جرعه اي از آب فرات بياشامند، و هر وقت با اسب خود به سوي فرات حمله مي نمود آن ملاعين بر حضرتش حمله نموده و او را از فرات دور مي كردند [10] .

در كتاب «معدن» از كتاب «انساب النواصب» از كتاب «فتوحات القدس» روايتي بدين مضمون نقل مي كند:

هنگامي كه تشنگي بر امام حسين عليه السلام غلبه كرد، مرد سياحي ظرفي چوبين را كه پر از آب بود به حضرتش تعارف كرد. حضرت آن را گرفت و به زمين ريخت، و فرمود: اي سياح! خيال مي كني كه ما قادر بر تهيه ي آب نيستيم؟ نگاه كن.

چون سياح نگريست، ديد چشمه هاي آب جاري است.

حضرت ظرف او را با ريگ پر كرد، ناگاه ديد كه همه جواهر شدند.

در «بحارالانوار» مي نويسد: ابن شهراشوب گويد: ابومخنف از جلودي چنين


روايت كرده است:

امام حسين عليه السلام بر اعور سلمي و عمرو بن حجاج زبيدي كه با چهار هزار مأمور شريعه فرات بودند حمله كرد و با اسب خود وارد شريعه شد، چون اسبش خواست آب بخورد حضرت فرمود:

أنت عطشان و أنا عطشان و الله؛ لا ذقت الماء حتي تشرب.

تو تشنه هستي من نيز تشنه ام، به خدا سوگند! آب نمي خورم تا اين كه تو آب بخوري.

چون اسب سخن امام حسين عليه السلام را شنيد سر خود را بلند كرد و آب نخورد، گويا سخن امام عليه السلام را فهميده بود.

امام حسين عليه السلام فرمود: بياشام كه من نيز مي آشامم.

بعد دست مبارك خود را دراز كرد و كفي از آب برداشت.

سواري از گروه كفار گفت: اي اباعبدالله! تو از خوردن آب لذت مي بري در حالي كه دشمن به اهل حرم تو حمله كرده و غارت مي كنند.

حضرت آب را از دست خود ريخت و بر دشمن حمله كرد و آنان را پراكنده نمود ناگاه ديد كه خيمه ها سالم است [11] .

در نقل ديگري آمده است:

چون امام حسين عليه السلام خواست آب بخورد حصين بن نمير ملعون تيري به ران مبارك حضرت زد، امام عليه السلام تير را از ران مباركش كشيد و دستش پر از خون شد، آن را به طرف آسمان انداخت و عرض كرد:

يا رب! اليك المشتكي من قوم أراقوا دمي، و منعوني من شرب الماء.

پروردگارا! به سوي تو از گروهي كه خون مرا مي ريزند و از خوردن آب منع مي نمايند؛ شكايت مي كنم.

حضرت خواست دوباره آب بياشامد، عمر سعد لعين فرياد زد: سوگند به پيماني كه با يزيد بن معاويه بسته ام؛ اي حسين! به خيمه ها برگرد كه با آتش سوزاندند، و تو آزادمرد هستي.

حضرت آب از دستان مبارك بر زمين ريخت و به خيمه ها بازگشت، ديد خيمه ها سالم است، فهميد كه مكر و حيله ي آن ملاعين بوده است، خداي آنها را لعنت كند.



پاورقي

[1] مقتل الحسين عليه‏السلام: 132 و 134.

[2] المنتخب: 439.

[3] بحارالأنوار: 49 : 45.

[4] بحارالأنوار: 49 : 45، با اندکي تفاوت.

[5] بحارالأنوار: 50 : 45.

[6] بحارالأنوار: 50 :45.

[7] المنتخب: 50، با اندکي اختلاف.

[8] انزع: مردي را گويند که موي سر او از دو طرف پيشاني نروئيده باشد، و بطين مرد بزرگ شکم را گويند. «مؤلف رحمة الله» البته در روايات ديگري مراد از انزع بطين اين است که: کنده شده از شرک و مملو و پر از علم و ايمان و آن وجود نازنين علي عليه‏السلام بود، (مجمع البحرين: ماده‏ي نزع) «بازنويس»..

[9] بحارالأنوار: 45 : 50 و 51.

[10] بحارالأنوار: 51 : 45.

[11] بحارالأنوار: 51: 45، با اندکي تفاوت.