بازگشت

آمدن فرشتگان و جنيان به ياري امام حسين


شيخ صدوق رحمة الله در «الامالي» روايتي را از ابان بن تغلب نقل مي كند، ابان گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

روز عاشورا؛ چهار هزار ملك از آسمان براي ياري امام حسين عليه السلام فرودآمدند تا با آن كفار جهاد نمايند، ولي امام عليه السلام به آنان اجازه ي جنگ نداد، آنان بازگشتند تا از خداي تعالي اذن بگيرند، هنگامي فرودآمدند كه امام حسين عليه السلام شهيد شده بود.

آنان در كنار قبر مطهر حضرت هستند و با وضع و حال غبارآلود و پريشان، تا روز قيامت گريه مي كنند، رئيس و بزرگ آنان ملكي به نام «منصور» است.

در كتاب «منتخب» مي نويسد، روايت شده است:


چون امام حسين عليه السلام روز عاشورا در عرصه ي ميدان كربلا قرار گرفت گروههايي از جن به پرواز درآمده و عرض كردند: اي حسين! ما ياوران تو هستيم، آنچه مي خواهي براي ما دستور بده، اگر به ما امر كني كه همه ي دشمنان تو را نابود كنيم، انجام مي دهيم.

حضرت براي آنان پاداش خير و نيكو خواست، و فرمود:

من با جد خودم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت نمي نمايم، ايشان به من امر فرمودند كه به زودي حركت كنم. من همين الان لختي خوابيدم، پس جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه مرا به سينه ي مبارك خود چسبانيد و ميان دو چشمانم را بوسيد و فرمود:

يا حسين! ان الله عزوجل قد شاء أن يراك مقتولا ملطخا بدمائك، مذبوحا من قفاك، و قد شاء الله أن يري حرمك سبايا علي أقتاب المطايا.

و اني و الله؛ سأصبر حتي يحكم الله بأمره و هو خير الحاكمين.

اي حسين! مشيت خداوند بر اين بوده كه تو را كشته، در خون خود غلطان و از قفا مذبوح ببيند. مشيت خدا بر اين علاقه بسته كه حرم تو را بر روي جهاز شتران اسير ببيند.

سوگند به خدا! من صبر مي كنم تا اين كه خداوند به امر خود حكم فرمايد كه او بهترين حاكمان است [1] .

در روايت ابي مخنف آمده است: راوي گويد: آن گاه امام حسين عليه السلام به لشكر نزديك شد و فرمود:

يا ويلكم! علي م تقاتلوني؟ علي حق تركته؟ أم علي سنة غيرتها؟ أم علي شريعة بدلتها؟

واي بر شما! براي چه با من جنگ مي نماييد؟ آيا حقي را ترك كرده ام؟ يا سنتي را تغيير داده ام؟ يا شريعتي را تبديل نموده ام؟

آن ملاعين گفتند: بلكه ما به جهت بغض و عنادي كه نسبت به پدر تو داريم، و آنچه او در جنگ بدر و حنين نسبت به نياكان ما انجام داده است با تو مي جنگيم.

چون حضرت سخن آن ملاعين را شنيد سخت گريست و به راست و چپ مي نگريست و مي ديد كه همه ي يارانش در خاك و خون غلطيده و پيشاني بر زمين گذاشته اند... تا آنجا كه راوي گويد:



پاورقي

[1] المنتخب: 450.