بازگشت

حضرت زينب بر بالين حضرت علي اكبر


ابومخنف گويد: عمارة بن واقد گويد:

گويا مي بينم زني را كه از خيمه ي امام حسين عليه السلام بيرون آمد، او در حسن و زيبايي مانند ماه درخشيد، او فرياد مي زد:


وا ولداه! وا قتلاه! وا قلة ناصراه! وا غريبا! وا مهجة قلباه! ليتني كنت قبل هذا اليوم عميا، ليتني و سدت الثري.

واي فرزندم! واي كشته ام! واي از كمي ياوران! واي از غريبي! واي از خون دل من! كاش پيش از اين روز، نابينا بودم، كاش من مرده بودم.

در «بحارالانوار» مي نويسد: حميد بن مسلم گويد:

گويا مي بينم زني را كه با اضطراب و شتاب از خيمه بيرون دويد، او مانند آفتات طلوع كرده بود، و فرياد واويلا و وا هلاكا مي نمود، مي گفت:

يا حبيباه! يا ثمرة فؤاداه! يا نور عيناه!

اي حبيب من! اي ميوه ي دل من! اي نور چشمان من!

پرسيدم: اين خانم كيست؟

گفتند: اين زينب عليهاالسلام دختر علي عليه السلام است.

او آمد و خود را روي نعش مبارك حضرت علي اكبر عليه السلام انداخت. در اين هنگام، امام حسين عليه السلام دست او را گرفت و به خيمه بازگردانيد، و رو به جوانان خود كرد، و فرمود: برادر خود را برداريد.

جوانان بني هاشم، نعش حضرت علي اكبر عليه السلام را برداشتند و آوردند تا اين كه در خيمه اي كه نعش شهدا در آنجا بود، گذاشتند [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 44 : 45.