بازگشت

مبارزه ي حضرت علي اكبر


در اين هنگام، حضرت علي اكبر عليه السلام در ميدان نبرد قرار گرفت و به جنگ پرداخت، او رجز مي خواند و مي گفت:



أنا علي بن الحسين بن علي

من عصبة جد أبيهم النبي



و الله؛ لا يحكم فينا ابن الدعي

أطعنكم بالرمح حتي ينثني



أضربكم بالسيف أحمي عن أبي

ضرب غلام هاشمي علوي



من علي، فرزند حسين بن علي عليه السلام هستم؛ از گروهي كه جد آنان پيامبر است.

به خدا سوگند! پسر زنازاده نمي تواند در خصوص ما حكم كند؛ و چنان شما را با نيزه مي زنم كه نيزه ام بشكند.

در حمايت از پدرم شما را با شمشير مي زنم؛ ضرباتي كه جوان هاشمي علوي مي زند.آن گاه مانند شير بر دشمن زبون حمله كرد و جنگ سختي نمود و گروه زيادي را به خاك انداخت تا اين كه از زيادي كشته، ضجه و فرياد لشكريان كافر بلند شد.

از كتاب «فوادح القوادح» نقل شده است:

چون اين شير بيشه ي شجاعت قدم به عرصه ي جنگ نهاد مبارز طلبيد، ابن سعد حرامزاده، طارق بن كثير را صدا زد و گفت: هر چقدر جايزه بخواهي از ابن زياد خواهي گرفت، به مبارزه ي اين جوان بشتاب و سر او را براي من بياور. طارق گفت: تو صاحب حكومت مي شوي و من به مبارزه ي او بروم؟ اگر حكومت موصل را در نزد امير - ابن زياد - براي من ضامن مي شوي با او مبارزه مي كنم.

عمر سعد لعين ضامن شد و او به سوي ميدان آمد، آن ملعون شروع به مبارزه كرد.جنگ سختي درگرفت تا اين كه آن شهزاده ي والاتبار ضربه ي مهلكي بر او وارد نمود و او را به جهنم فرستاد.

پس از او؛ برادر آن ملعون به ميدان آمد، حضرت ضربه اي به چشم او زد و او را هلاك نمود.

پس از او؛ فرزندش به مبارزه برخاست، حضرت او را نيز از پاي درآورد، كسي از آن لشكر به ميدان نمي آمد جز اين كه شير شجاع، حضرت علي اكبر عليه السلام او را به خاك و خون مي كشيد و مي كشت.

در اين هنگام؛ عمر لعين فرياد زد: آيا مردي نيست به مبارزه ي او برود؟


پس بكر بن غانم را صدا زد تا براي مبارزه ي آن حضرت قدم به ميدان مبارزه بگذارد.

بكر ملعون گفت: اين جواني بيش نيست، من با دو هزار مرد جنگي برابر هستم و مبارزه مي كنم، ولي چون گفتي: آيا مردي نيست به مبارزه ي او برود؟ به مبارزه ي او مي روم.

بكر ملعون قدم به ميدان نهاد، در اين هنگام - چنان كه گفته شده - رنگ امام حسين عليه السلام پريد و متغير گرديد، مادرش حضرت ليلا عليهاالسلام عرض كرد: نكند صدمه اي به فرزندم رسيده كه رنگ شما پريد؟

حضرت فرمود: نه، ولي كسي به مبارزه ي او آمد كه از او بر فرزندم مي ترسم، تو خداي را بخوان و دعا كن، زيرا كه از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

دعاء الوالدة يستجاب لولدها.

دعاي مادر؛ در حق فرزندش مستجاب مي شود.

حضرت ليلا عليهاالسلام وارد خيمه شد، سر خود را گشود، دست دعا به طرف خداي عالم دراز كرد و گفت:

يا من رد يوسف علي يعقوب و رجع اليه بصره أردد علي ولدي واحفظه من بكر بن غانم.

اي خدايي كه يوسف را بر يعقوب برگرداندي، تا چشمانش روشن گشت، فرزند مرا برگردان و او را از گزند بكر بن غانم حفظ فرما.

آن گاه بر آن ملعون نفرين كرد.

آري! حضرت علي اكبر عليه السلام با آن ملعون به مبارزه پرداخت، ضرباتي چند بين آن دو رد و بدل شد، با نيزه بر همديگر حمله كردند، ميان آن دو نبرد سخت و عظيمي درگرفت، تا اين كه حضرت متوجه زير بغل او شد، كه زره اش پاره شده بود. حضرت زير بغل او را هدف قرار داده و ضربه ي شمشيري حواله كرد، آن ضربه ي كاري، آن ملعون را به دو قسمت تقسيم كرد، و فوري روح پليد او را به سوي آتش جهنم روانه ساخت.

روايت شده است: آن شاه زاده با تشنگي كه داشت صد و بيست نفر از ملاعين را كشت، سپس با شدت عطش و زيادي جراحت به محضر پدر بزرگوار خود آمد و عرض كرد:

يا أبه! العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد أجهدني، فهل الي شربة ماء من سبيل أتقوي بها علي جهاد الأعداء؟


اي پدر جان! تشنگي جانم را به لب رسانيده، و سنگيني آلات و سلاح آهنين، مرا به زحمت و مشقت انداخته است، آيه به جرعه ي آبي مي توان دست يافت كه با آن قدرتي به دست آورم و با دشمنان جهاد نمايم؟

در كتاب «مهيج الاحزان» از حميد بن مسلم نقل مي كند كه حضرت علي اكبر عليه السلام عرض كرد:

يا أباه! أثقلني الحديد و أخنقني العطش.

اي پدر! سنگيني سلاح آهنين مرا آزرده، و تشنگي مرا خفه مي كند.

امام حسين عليه السلام گريست و فرمود:

وا غوثاه يا بني! اصبر قليلا يسقيك جدك شربة لا ظمأ بعدها.

وا غوثاه! اي فرزندم! بازگرد و لختي صبر كن، كه به زودي جدت محمد صلي الله عليه و آله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد [1] .

در «بحارالانوار» مي نويسد: حضرت فرمود:

اي فرزندم! بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي بن ابي طالب عليه السلام و بر من گران و سخت است كه تو آن ملاعين را دعوت كني و پاسخ ندهند، استغاثه كني و به فرياد تو نرسند.

يا بني! هات لسانك.

اي فرزندم! زبانت را نزديك بياور.

آن گاه امام حسين عليه السلام زبان او را به دهان گرفت و مكيد، و انگشتر خود را به او داد، و فرمود:

آن را در دهانت بگذار، و به سوي جنگ دشمنت برگرد كه من اميدوارم كه امروز و تا شب، جد بزرگوارت تو را با جام سرشاري سيراب خواهد كرد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد.

حضرت علي اكبر عليه السلام به سوي ميدان بازگشت، او رجز مي خواند و مي گفت:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



و الله رب العرش، لا نفارق

جموعكم أو تغمد البوارق



حقايق جنگ آشكار شده است، كه پس از آن مصاديق آن - يعني آراسته شدن صفوف و كشيدن شمشيرها - نيز نمايان مي شود.


سوگند به خدايي كه مالك عرش است از گروه شما جدا نمي شوم؛ و دست از شما برنمي دارم تا اين كه شمشيرها به غلاف گذاشته شود.

آن حضرت پيوسته مي جنگيد تا اين كه دويست نفر از آنان را كشت [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 43 : 45.

[2] بحارالأنوار: 45 : 43 و 44.