بازگشت

حضرت ابوالفضل و حركت به سوي فرات


حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بر اسب خود سوار شد، نيزه اي به دست گرفت و مشك آبي برداشت و به سمت فرات به راه افتاد.

علامه مجلسي رحمة الله گويد: چهار هزار نفر مأمور فرات بودند، آنها دور حضرتش را گرفته و او را تيرباران كردند.

بنابر آنچه روايت شده: آن شير اسداللهي بر آنان حمله نمود و هشتاد نفر از آن ملاعين را به خاك انداخت، و وارد شريعه ي فرات گرديد. تشنگي بر حضرتش غلبه كرده بود، خواست جرعه اي از آب بياشامد، ولي تشنگي امام انس و جان و مولاي مهربان، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت را به ياد آورد و نخورد و آب روي آب ريخت و مشك را پر كرد و آن را بر دوش راست خود انداخت، و به سمت خيمه ها حركت كرد.

هنگامي كه آن ملاعين اين صحنه را ديدند، راه را بر آن حضرت بستند و او را از هر


سمت محاصره نموده و بر او حمله كردند.

آن شير بيشه ي شجاعت بر آن روبه صفتان زبون حمله كرد و جنگيد، در اين حال رجز مي خواند و مي گفت:



لا أرهب الموت اذالموت رقا

حتي اواري في المصاليت لقي



نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني أنا العباس أغدوا بالسقا



و لا أخاف الشر يوم الملتقي

موقعي كه مرگ به سراغم مي آيد من از مرگ هراسي ندارم؛ تا اين كه خود را داخل صفوف دليران مي كنم.



جان من؛ سپر بلاي جان ابي عبدالله عليه السلام است كه جان او جان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؛ من عباس هستم كه با مشك مي آيم.

و از شر روبه رو شدن با دليران هراسي ندارم.

حضرت با شجاعت تمام همه ي آن ملاعين را پراكنده كرد و به حركت خود ادامه داد. زيد بن ورقاء ملعون با همكاري حكيم بن طفيل سنبسي حرامزاده در پشت درخت خرمايي كمين كرد، و غفلتا ضربه اي بر دست راست آن حضرت زد و دست از بدن مباركش جدا كرد.

حضرت شمشير را به دست چپ گرفت، و حمله كرد و رجز مي خواند و مي گفت:



و الله ان قطعتم يميني

اني أحامي أبدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين



به خدا سوگند! اگر دست راست مرا ببريد؛ من همواره از دين خودم؛

و از امام و پيشواي صدق و يقين؛ كه فرزند پيامبر پاك و امين است؛ حمايت مي كنم.

حضرت جنگيد تا اين كه ضعف بر او عارض گرديد، ملعوني به نام حكم بن طفيل طائي پشت درخت خرمايي كمين كرده بود، ضربتي بر دست چپ آن حضرت وارد نمود و از تن جدا كرد، حضرت رجز مي خواند و مي گفت:



يا نفس! لا تخشي من الكفار

و أبشري برحمة الجبار



مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري



فأصلهم يا رب حر النار

اي نفس! از گروه كفار واهمه به دل خود راه مده؛ و به رحمت خداي جبار؛



همراه با پيامبر، آقا و برگزيده مسرور باش؛ آنان با ستمگري دست چپ مرا قطع كردند.


پروردگارا! آنان را در شعله هاي آتش جنهم وارد كن [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 41 - 39 : 45.