بازگشت

مبارزه ي احمد بن حسن


ابومخنف گويد: پس از قاسم عليه السلام؛ برادرش احمد بن حسن عليه السلام كه شانزده سال سن داشت، قدم به عرصه ي كارزار گذاشت، و بر دشمن حمله كرد و پيوسته مي جنگيد تا اين كه هشتاد سواره را كشت.


او به سوي عموي بزرگوار خود برگشت در حالي كه از شدت تشنگي چشمانش در كاسه ي سرش فرورفته بود صدا مي زد: عمو جان! آيا شربتي از آب هست تا با آن توانايي جنگ با دشمنان خدا را داشته باشم؟

حضرت به او فرمود: لختي صبر كن تا اين كه جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات كني، او تو را با شربتي از آب سيراب كند كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهي شد.

آن امام زاده ي عالي مقام، به سوي گروه كافران برگشت و در حالي كه رجز مي خواند بر آنان حمله كرد:



اصبر قليلا فالمنا بعد العطش

فان روحي في الجهاد تنكمش



لا أرهب الموت اذ الموت وحش

و لم أكن عند اللقاء ذا رعش



اي نفس! لختي تشنگي را تحمل كن كه آرزو بعد از تشنگي است؛ زيرا كه روح من، در جهاد زياد كوشش مي كند.

موقعي كه مرگ خطرناك گردد؛ از مرگ واهمه ندارم و در موقع مبارزه و جنگ با دشمنان ترسان و لرزان نيستم.

رواي گويد: آن گاه در پي خواندن اين اشعار بر دشمنان زبون حمله نمود، و اين اشعار را انشا كرده و مي خواند:



اليكم من بني المختار ضربا

يشيب لهوله رأس الرضيع



يبيد معاشر الكفار جمعا

بكل مهند عضب قطيع



براي شما از فرزندان پيامبر برگزيده ضربتي است؛ كه از ترس آن موهاي سر طفل شيرخوار سفيد مي گردد.

همه ي گروههاي كفار را هلاك مي كند؛ با هر شمشيري كه از آهن هندي ساخته شده و تيز و بران است.

راوي گويد: پس از آن؛ بر لشكر كفار حمله آورد و شصت نفر از سواران آنان را به هلاكت رساند، آن گاه به درجه ي شهادت رسيد.

در برخي روايات آمده است: آن شاه زاده را ملعوني به نام هاني بن شبيب خضرمي كشت، و روي آن ملعون سياه گرديد [1] .



پاورقي

[1] بحارالأنوار: 36 : 45.