بازگشت

مبارزه ي عابس شاكري و غلام او


محمد بن ابوطالب گويد: عابس بن شبيب شاكري كه به همراه شوذب - غلام آزادكرده شاكر - در كربلا حاضر شده بود، به شوذب گفت: اي شوذب! مي خواهي چه كار كني؟

گفت: مي خواهم چه كار كنم؟ مي خواهم بجنگم تا اين كه كشته شوم.

گفت: نظر من هم اين بود كه تو همين كار را انجام مي دهي. پس به خدمت اباعبدالله الحسين عليه السلام برو تا به كشته شدن تو نيز - مانند ديگران - از خداوند متعال، طلب پاداش نمايد، زيرا امروز؛ روزي است كه سزاوار است آنچه كه توان داريم در طبق اخلاص بگذاريم و از خداي پاداش بخواهيم، زيرا كه بعد از امروز؛ ديگر عملي نيست، و پس از اين، موقع حساب است.

او رفت و در پيشگاه امام حسين عليه السلام قرار گرفت و بر حضرت سلام نمود و گفت: اي اباعبدالله! سوگند به خدا! در روي زمين فاميل و بيگانه اي كه بر من عزيزتر و محبوب تر از تو باشد؛ نيست. اگر مي توانستم ستمي را از تو دفع نمايم و جلو كشته شدن تو را بگيرم با چيزي كه عزيزتر از جان و خون خودم باشد، انجام مي دادم.

سلام بر تو اي اباعبدالله! شاهد باش كه من به طريقه ي حق و هدايت تو و پدرت هستم.

سپس شمشير را به دست گرفته و به سوي آن كافران روانه شد.

ربيع بن تميم گويد: چون او را از رو به رو ديدم شناختم، من در جنگها او را ديده بودم، وي از شجاعان لشكر بود، گفتم: اي لشكر! اين شخص شير شيران است، اين پسر شبيب است، كسي از شما به نبرد او خارج نشود.

او شجاعانه در مقابل لشكر ايستاد و فرياد زد: آيا مردي نيست به نبرد من بيايد؟ آيا مردي نيست؟

عمر سعد لعين گفت: او را از هر طرف سنگ باران كنيد.

لشكر از هر جهت، شروع به پرتاب سنگ كردند، چون شبيب ديد كه لشكر سنگ باران مي كنند زره خود را پوشيد و كلاه جنگي بر سر گذاشت و بر لشكر حمله نمود.

ربيع گويد: سوگند به خدا! با چشمان خود ديدم كه در حمله ي خود، صفوف لشكر


را درهم مي شكند، بيش از دويست نفر از لشكر پا به فرار گذاشتند. سپس، لشكر از همه ي جهات بر او حمله كردند و دور او را گرفتند تا اين كه به درجه ي شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد.

راوي گويد: سر او را در دستان مردان جنگي كه صاحب سلاح بودند، ديدم كه يكي مي گفت: من او را كشتم و ديگري مي گفت: من او را كشتم (و بر كشتن چنين شجاعي افتخار مي كردند و با همديگر مخامصه مي نمودند).

ابن سعد ملعون گفت: با همديگر دعوا و بگو مگو نكيند، اين كسي نبود كه تنها يك نفر او را كشته باشد. و با اين حرف، آنان را از همديگر جدا كرد [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 45 : 28 و 29.