مبارزه ي جواني كه پدرش در ميدان جنگ شهيد شده بود
پس از او؛ جواني كه پدرش در معركه ي جنگ شهيد شده بود آماده ي رزم در ميدان نبرد شد، او به همراه مادرش در كربلا حضور داشت، مادرش گفت: فرزندم! برو و در پيشگاه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنگ كن.
هنگامي كه از خيمه بيرون آمد، امام حسين عليه السلام فرمود: اين جواني است كه پدرش كشته شده، شايد مادرش دوست نداشته باشد كه به ميدان جنگ برود.
جوان فداكار گفت: مادرم مرا به كارزار مأمور كرده است.
پس او در حالي كه رجز مي خواند قدم به ميدان نبرد گذاشت، و مي گفت:
أميري حسين و نعم الأمير
سرور فؤاد البشير النذير
علي و فاطمة والده
فهل تعلمون له من نظير؟
له طلعة مثل شمس الضحي
له غرة مثل بدر المنير
امير من حسين عليه السلام است و خوب اميري است؛ او موجب سرور و خوشحالي دل پيامبر
مژده دهنده و ترساننده است.
حضرت علي و فاطمه عليهماالسلام پدر و مادر او هستند؛ آيا نظير و مانندي بر او سراغ داريد و مي دانيد؟
او داراي طلعتي همانند آفتات روز است؛ و براي او پيشاني سفيد و نوراني همانند ماه تمام نورافشان است.
وي با شهامت تمام جنگيد تا اين كه كشته شد، رحمت خدا بر او باد.
دشمنان زبون سر او را از تن جدا كرده و به طرف لشكر امام حسين عليه السلام پرتاب كردند. مادر مهربانش سر او را برداشته و مي گفت: اي سرور دلم! و اي نور چشمم!
بعد از نوازش آن، سر را به طرف دشمن انداخت و به يكي از افراد دشمن اصابت كرده و او را به هلاكت رسانيد.
آن گاه مادرش عمود خيمه را برداشت و بر لشكر ابن سعد ملعون حمله كرد و مي گفت:
أنا عجوز سيدي ضعيفة
خاوية بالية نحيفة
أضربكم بضربة عنيفة
دون بني فاطمة الشريفة
اي آقاي من! من پيرزني ناتوان هستم؛ كه در اثر پيري افتاده، لاغر و نحيف شده ام.
اما دشمنان را با ضربه اي سخت مي زنم؛ و اين كار را در پيشگاه فرزند حضرت فاطمه ي شريفه عليهماالسلام انجام مي دهم.
سپس بر دشمن حمله كرد و دو نفر را از پاي درآورد. امام حسين عليه السلام دستور داد كه او از ميدان به خيمه ها برگردانند، و در حق او دعا فرمود [1] .
پاورقي
[1] بحارالأنوار: 45 : 27 و 28.