بازگشت

مبارزه ي هلال بن نافع بجلي


ابومخنف گويد:

پس از او؛ هلال بن نافع بجلي قدم به ميدان مبارزه گذاشت. او پرورش يافته ي اميرمؤمنان علي عليه السلام بود، تيرانداز ماهري كه اسم خود را بر تير مي نوشت و آن را پرتاب مي كرد.

هلال تيري در كمان گذاشت و اين اشعار را خواند:



أرمي بها معلمة أفواقها

مسمومة تجري علي اخفاقها



لأملأن الأرض من اطلاقها

فالنفس لا ينفعها اشفاقها



اذا المنايا حسرت عن ساقها

لم يثنها الا الذي قد ساقها



تيري مي اندازم كه علامت دار است؛ سر آن با زهر مسموم شده كه در فضا با اضطراب حركت مي كند.

زمين را از آن تيرها پر مي كنم؛ پس اي نفس! ترس تو بي فايده است.


موقعي كه مرگ ساق خود را براي رسيدن به صاحبش برهنه كرده و آماده شده است، جلو اين مرگ را كسي نمي گيرد جز خدايي كه آن را به سوي انسانها مي راند.

ابومخنف گويد: آن گاه با شهامت و شجاعت تمام بر دشمن حمله ور شد، مردان جنگي بسياري را به هلاكت رساند و پهلوانان نامي بسياري را از اسب سرنگون كرد تا اين كه هفتاد سواره را از پاي درآورد.

در «بحارالانوار» مي نويسد:

هلال، پيوسته دشمنان را به تير بسته و آنان را تيرباران مي كرد تا اين كه تيرهاي او تمام شد، دست به شمشير برد و آن را از نيام كشيد، و مي گفت:



أنا الغلام اليمني البجلي

ديني علي دين الحسين بن علي



ان اقتل اليوم فهذا أملي

فذاك رأيي و ألاقي عملي



من غلام يمني و از قبيله ي بجلي هستم؛ دين من همان دين حسين بن علي عليه السلام است.

اگر امروز به شهادت برسم اين نهايت آرزوي من است؛ و اين شهادت هدف من است، و من به پاداش عمل خودم مي رسم.

پس با دشمنان جنگيد و سيزده نفر از آن ملاعين را كشت، دشمنان بازوان او را شكسته و او را دستگير كردند. شمر حرامزاده بپا خاست و آن مظلوم را گردن زد.