بازگشت

سخنان حر با مردم كوفه


شيخ مفيد رحمة الله گويد:

حر از خدمت امام حسين عليه السلام حركت كرد و در مقابل لشكر ايستاد و گفت:

اي مردم كوفه! مادران شما به عزاي شما بنشينند! آيا اين بنده ي صالح و شايسته ي خدا را دعوت كرديد كه ميان شما آيد و او را ياري كنيد و خيال كرديد كه در راه او جانبازي مي كنيد، بعد او را فريب داديد كه او را بكشيد؟ در مقابل او ايستاديد و از گريبانش گرفتيد، و از همه ي جهات او را محاصره كرديد، تا اين كه نگذاريد به شهرهاي وسيع خدا برود، اينك مانند اسير در دستان شما گرفتار است، نه مي تواند مالك سودي شود، و نه ضرري از خود دفع كند.

حرم و دختران و اهل بيتش را از آب فرات منع كرديد، آبي كه جريان دارد و يهود، نصاري و مجوس از آن مي نوشند، و خوكان آبادي و سگان آنها از آن مي خورند. اكنون آگاه باشيد كه بر اثر تشنگي همه ي آنان بي حال روي زمين افتاده اند.


شما نسبت به پيامبر خدا درباره ي اهل بيتش بدرفتاري در پيش گرفتيد، و چه بد رفتار كرديد، اميد دارم خداوند شما را در روز قيامت از آب رحمتش سيراب ننمايد. وقتي سخن حر به اينجا رسيد تيراندازان لشكر عمر سعد لعين، بر او حمله كرده و او را مورد هدف تيرباران شديد قرار دادند. او سخن خود را ادامه نداد و خدمت امام حسين عليه السلام بازگشت و در برابر حضرتش ايستاد.

شيخ مفيد رحمة الله گويد: در اين هنگام؛ مبارزان لشكر اشقيا مبارز طلبيدند، و يسار، غلام زياد بن ابي سفيان وارد ميدان شد، عبدالله بن عمير از لشكر امام حسين عليه السلام براي مبارزه با او به ميدان شتافت.

يسار گفت: كيستي؟

عبدالله، نسب خود را به آن ملعون بيان كرد.

آن ملعون گفت: من تو را نمي شناسم، بايد به جنگ من؛ زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر آيند.

عبدالله بن عمير گفت: اي زنازاده! آيا از مبارزه ي شخصي اعراض مي كني و ديگري را مي خواهي؟

سپس بر او حمله كرد و چنان ضربه اي بر او زد كه به درك واصل شد. در اين هنگام كه مشغول جدا كردن سر از تن او بود، سالم، غلام عبدالله بن زياد ولدالزنا بر او حمله كرد، يارانش فرياد زدند: غلام، به تو حمله كرد.

ابن عمير متوجه نشد، تا اين كه آن غلام، پيش دستي نمود و شمشيري بر ابن عمير حواله كرد، او با دست چپ خود، ضربه ي شمشير را دفع كرد، و انگشتانش قطع شد، آن گاه بر او حمله نمود و با ضربه اي او را كشته و وارد درك نمود.

او در حالي كه هر دوي آن ملاعين را كشته بود روي به سوي امام عليه السلام آورد رجز مي خواند و مي گفت:



ان تنكروني فأنا ابن الكلب

اني امرء ذومرة و عصب



و لست بالخوار عند النكب

اگر مرا نمي شناسيد من پسر كلب هستم؛ من مردي قوي و صاحب ضرب هسستم، و در موقع حادثه ناتوان و ضعيف نيستم.



در اين هنگام؛ عمرو بن حجاج با گروهي از اهل كوفه بر سمت راست لشكر امام حسين عليه السلام حمله كردند، چون نزديك شدند اصحاب حضرت روي زانوهاي خود


نشسته و نيزه هاي خود را به طرف آنان گرفتند. اسبان آنان نتوانستند از نيزه ها عبور كنند بناچار عقب نشيني كردند.

هنگامي كه برمي گشتند اصحاب امام حسين عليه السلام از پشت سر، آنان را تيرباران كردند، عده ي زيادي از آن ملاعين هلاك شده و عده ي ديگر زخمي شدند [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 13 - 11 : 45.