بازگشت

توبه و بازگشت حر


حر، پس از شنيدن اين سخنان، از ياران خود جدا شده و به گوشه اي رفت. مردي با نام قرة بن قيس - كه از طايفه اش بود - به همراه او بود، حر به او گفت: اي قره! آيا امروز اسب خود را آب داده اي؟

گفت: نه.

گفت: آيا نمي خواهي آبش بدهي؟

قره گويد: سوگند به خدا! من گمان كردم او مي خواهد از لشكر جدا شود، و نمي خواهد در جنگ شركت كند، و دوست ندارد من در اين حال او را ببينم به او گفتم: من اسبم را آب نداده ام مي روم آب بدهم.

حر، از آن جايي كه بود، دور شد، به خدا سوگند! اگر مي دانستم و از اراده ي او خبر داشتم، هر آينه من هم با او به سوي امام حسين عليه السلام مي رفتم [1] .

نگارنده گويد؛ ابومخنف گويد:

(در اين هنگام،) حر رو به پسرعموي خود (قره) كرد و گفت: اي پسرعمو! آيا مي بيني امام حسين عليه السلام استغاثه مي كند و ياري مي طلبد و كسي به ياري او نمي رود؟ مي خواهي با هم به سوي او برويم و در پيشاپيش او جهاد كنيم؟ زيرا مردم از اين دنيا كوچ خواهند كرد، و كرامات و عزتهاي اين دنيا زايل خواهد شد، شايد ما به درجه ي شهادت فائز شده و از جمله ي اهل سعادت باشيم.

آن فرزند (قره) گفت: آري! دوست دارم و گرامي مي دارم (يعني هرچه مي گويي قبول است) [2] .

شيخ مفيد رحمة الله گويد:

حر، آرام آرام به امام حسين عليه السلام نزديك شد.

مهاجر بن اوس گفت: اي فرزند رياحي! چه مي خواهي؟ آيا مي خواهي حمله كني؟ حر به او پاسخ نداد. لرزه به اندام حر افتاده بود و بدنش مي لرزيد.

مهاجر گفت: كار تو مرا به شك انداخت، به خدا سوگند! در هيچ معركه اي تو را به اين حال نديده بودم، و اگر از من بپرسند شجاع ترين مردم كوفه كيست؟ از تو


نمي گذرم و تو را بر همه ي شجاعان اهل كوفه ترجيح مي دهم، اين چه حالتي است كه از تو مشاهده مي كنم؟ (چرا مي لرزي؟)

حر گفت: به خدا قسم! خودم را در ميان بهشت و دوزخ متحير مي بينم (يعني در ميان بهشت و جهنم قرار گرفته ام و الان به يكي از آنها خواهم رسيد)، به خدا سوگند! چيزي را بر بهشت ترجيح نمي دهم گرچه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند.

سپس اسب خود را حركت داد و به لشكر امام حسين عليه السلام ملحق شد.

سيد بن طاووس رحمة الله گويد: پس از آن نهيبي بر اسب خود زد و به قصد آمدن به درگاه امام حسين عليه السلام حركت كرد. او در حالي كه دو دست خود را بر سرش گذاشته بود مي گفت: خداوندا! به سوي تو انابه مي كنم، توبه ي مرا بپذير، زيرا من دوستان تو و فرزندان دختر پيامبر تو را ترسانيدم.

شيخ مفيد رحمة الله پس از آن گويد:

حر، به امام حسين عليه السلام عرض كرد: فداي تو گردم اي فرزند رسول خدا! من آن رفيق و مصاحب تو هستم كه تو را از بازگشتن بازداشتم و در اين راه، دست از تو برنداشتم و جدا نشدم. و در اين مكان، تو را محاصره كرده و كار را بر تو دشوار گرفتم. گمان نمي كردم آنان پيشنهاد تو را نپذيرند، و كار را به اينجا برسانند، به خدا سوگند! اگر مي دانستم كه كار را به اينجا مي كشد به چنان عملي مرتكب نمي شدم، من از كرده ي خود به سوي خدا توبه مي كنم، آيا توبه ي من پذيرفته است؟

امام حسين عليه السلام فرمود: آري! خداوند توبه ي تو را از فضل خود مي پذيرد، پياده شو.

حر گفت: اگر سواره در راه تو بجنگم بهتر است كه پياده باشم، ساعتي بالاي اسبم با آنان مي جنگم كه سرانجام از اسب فرودخواهم آمد [3] .

ابن نما رحمة الله گويد: با سلسله سند خودم چنين روايت شده:

حر، به امام حسين عليه السلام عرض كرد: ابن زياد لعين مرا از قصر خود به جنگ تو فرستاد، هنگامي كه از قصر خارج مي شدم صدايي از پشت سر خودم شنيدم كه مي گفت: اي حر! مژده باد به تو خير.

پست سرم نگاه كردم و كسي را نديدم، با خودم گفتم: به خدا سوگند! اين چه مژده اي است؟ در حالي كه من به سوي امام حسين عليه السلام مي روم، و پيش خود فكر


نمي كردم كه ياور تو خواهم شد.

حضرت فرمود: به راستي كه هم به پاداش و هم به خير رسيدي [4] .

ابومخنف گويد: پس از آن، حر به فرزند خود گفت: پسرم! تو بر گروه ستمكاران حمله كن.

فرزند حر، بر آن گروه حمله كرد و كشتاري به راه انداخت تا اين كه هفتاد نفر سواره را به هلاكت رساند، پس از آن شهيد شد، خداي او را رحمت كند.

ابومخنف گويد: هنگامي كه پدرش حر، كشته ي فرزندش را ديد خيلي خوشحال شد، و گفت: سپاس خدايي را كه شهادت را در پيشگاه مولاماي ما امام حسين عليه السلام نصيب تو گردانيد.

آن گاه حر به خدمت امام حسين عليه السلام آمد و گفت: اي مولاي من! مي خواهم اجازه بفرماييد تا به سوي ميدان بروم، زيرا من اولين كسي بودم كه سر راه تو را گرفتم، و دوست دارم در پيشگاه شما كشته شوم.

امام حسين عليه السلام فرمود: برو به سوي كارزار! خداوند بر تو مبارك گرداند [5] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 10 : 45.

[2] مقتل الحسين عليه‏السلام: 120.

[3] بحارالأنوار: 11 : 45.

[4] مثير الأحزان: 59 و 60.

[5] مقتل الحسين عليه‏السلام: 120 و 121.