بازگشت

سخنان امام حسين به عمر سعد لعين


آن گاه امام عليه السلام فرمود: عمر سعد كجاست؟ عمر را صدا بزنيد.

عمر ملعون را صدا زدند، او اكراه داشت و دوست نداشت كه نزد حضرت بيايد.

حضرت رو به عمر ملعون كرد و فرمود:

يا عمر! أنت تقتلني و تزعم أن يوليك الدعي ابن الدعي بلاد الري و جرجان؟ و الله؛ لا تتهنأ بذلك أبدا، عهدا معهودا، فاصنع ما أنت صانع، فانك لا تفرح بدنيا و لا آخرة، و كأني برأسك علي قصبة قد نصب بالكوفة، يتراماه الصبيان و يتخذونه غرضا بينهم.

اي عمر! تو مرا مي كشي و خيال مي كني كه آن حرامزاده ي پسر حرامزاده تو را حاكم شهرهاي ري و جرجان مي كند؟ سوگند به خدا! هرگز اين حكومت بر تو گوارا و خوش نخواهد شد، كه اين عهدي است معهود كه از پدرم به من رسيده است.

پس آنچه كه مي خواهي انجام ده، زيرا كه تو بعد از من، نه به دنيا و نه به آخرت شاد نخواهي شد. گويا مي بينم سر تو را بالاي نيزه اي كه در كوفه نصب شده و كودكان آن را هدف قرار مي دهند و با آن بازي مي كنند.

عمر ملعون از كلام حضرت به خشم آمد و صورت نحس خود را برگرداند و افراد خود را صدا زد: منتظر چه هستيد؟ همگي حمله كنيد كه او لقمه اي بيش نيست.

پس از آن؛ امام حسين عليه السلام، اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه «مرتجز» نام داشت، طلبيد و سوار شد [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 10 - 8 : 45.