بازگشت

شب عاشورا و اعلام وفاداري اصحاب براي ياري امام حسين


آن گاه مسلم بن عوسجه رحمة الله برخاست و گفت:

آيا ما از تو جدا شويم؟ و با كدام عذر در اداي حق تو به سوي خداي تعالي پوزش طلبيم؟ نه؛ سوگند به خدا! (دست از ياري تو برنمي دارم) تا با نيزه ام سينه ي دشمنان را هدف قرار دهم، و تا قبضه ي شمشير در دست من است دشمنان را خواهم زد، و اگر سلاحي نداشته باشم با سنگ جنگ خواهم كرد.

سوگند به خدا! از تو جدا نخواهيم شد تا خداي تعالي بداند كه ما در نبود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تو را حفظ كرديم (و حرمت پيامبرش را درباره ي تو رعايت نموديم).

آگاه باش! سوگند به خدا! اگر يقينا بدانم كه كشته خواهم شد سپس زنده مي شوم سپس زنده مرا بسوزانند، و خاكستر مرا به باد مي دهند، و اين كار را هفتاد بار تكرار مي كنند، از تو جدا نخواهم شد تا در پيشگاه تو بميرم. چگونه ياري نكنم؟ و حال آن كه فقط يكبار كشته شدن است. پس از آن، كرامت و سعادتي است كه هرگز پايان ندارد.

پس از او، زهير بن قين به پا خاست و عرض كرد:

دوست دارم كشته شوم، بعد پاره پاره شوم بعد زنده شوم دوباره به همين كيفيت


كشته شوم، و اين كار هزار مرتبه تكرار شود و خداوند به سبب اين گونه كشته شدن من، بلا را از جان تو و از جان اين جوانان از اهل بيت تو بردارد.

پس از آن، بقيه ي اصحاب امام حسين عليه السلام نيز با چنين سخناني، اظهار وفاداري و جانفشاني نمودند، امام حسين عليه السلام از همه ي آنها سپاسگزاري فرمود و براي آنان دعاي خير نمود [1] .

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:

هنگامي كه اصحاب امام حسين عليه السلام سرگرم اظهار وفاداري به حضرتش بودند به يكي از اصحاب، به نام محمد بن بشر حضرمي گفتند: پسر تو در سرحد ري به اسارت گرفته شده.

گفت: براي اسارت او، و (صبر) خودم (بر اين مصيبت) در پيشگاه خدا جزاي خير مي خواهم، دوست نمي دارم كه او اسير شود و من بعد از او زنده بمانم.

امام حسين عليه السلام سخن او را شنيد و فرمود: خداي تو رحمت كند! بيعت از تو برداشتم، تو براي آزادي پسرت اقدام كن.

گفت: مرا درندگان زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.

حضرت فرمودند: پس اين لباسهاي بردي را بگير، و به فرزند ديگرت بده تا به وسيله ي آن براي رهايي برادرش اقدام نمايد.

سپس حضرت پنج عدد لباس فاخر و قيمتي به او بخشيد كه قيمت آنها هزار دينار بود [2] .


پاورقي

[1] الارشاد: 2 : 443 و 444، بحارالأنوار: 44 : 393 و 394.

[2] بحارالأنوار: 394 : 44.