بازگشت

پاسخ نامه ي ابن زياد لعين به عمر سعد ملعون


چون عبيدالله ملعون، نامه ي ابن سعد را خواند، گفت: اين نامه ي شخصي پنددهنده و ناصح است كه بر افراد خودش دلسوز و مهربان است.

شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا كه در مجلس ابن زياد لعين بود بپا خاست و گفت: آيا اين سخن را از حسين مي پذيري و حال آن كه در سرزمين تو فرودآمده و در نزديكي توست؟ سوگند به خدا! اگر از سرزمين تو برود و دست در دست تو نگذارد او نيرومندتر گشته و تو، ناتوانتر خواهي شد (يعني او قدرت پيدا مي كند و تو در دست او ناتوان مي شوي). پس، اين فرصت (و منزلت) را بر او نده كه اين كار نشانه ي ضعف رأي تو، يا سستي سلطنت تو است، بايد او و اصحابش بر حكم تو گردن نهند كه اگر مؤاخذه كني، تو به عقوبت كردن سزاوار هستي، و اگر ببخشي آنهم در دست توست.


ابن زياد لعين گفت: اين پيشنهاد خوبي است، و تدبير نيز همين است كه تو گفتي (بايد چنين شود)، من نامه اي مي نويسم و تو آن را نزد عمر سعد ببر كه او بايد بر حسين و اصحابش پيشنهاد كند كه بر حكم من گردن نهند، اگر قبول كردند آنان را سالم به سوي من بفرستد، و اگر امتناع ورزيدند با آنان جنگ نمايد.

و اما تو؛ اگر ابن سعد از امر من اطاعت كرد تو از او فرمان ببر و اطاعت كن، و اگر از جنگ با آنان امتناع نمود تو سردار لشكر هستي، گردن عمر سعد را بزن و سر او را براي من بفرست.

ابن زياد لعين، نامه اي بدين مضمون به عمر سعد حرامزاده نوشت:

من تو را به سوي حسين نفرستادم كه خود را از جنگ با او بازداري و مسامحه كني و جنگ با او را به درازا بكشي، و براي او آرزوي سلامتي و زندگي داشته باشي، يا از جانب او عذر بخواهي و از او به من، شفاعت نمايي، بنگر و ملاحظه كن! اگر حسين و اصحابش به حكم من فرودآمدند، گردن نهادند و تسليم شدند آنان را سالم به سوي من بفرست، و اگر امتناع ورزيدند با لشكر بسياري بر آنان هجوم آور تا اين كه آنان را كشته و مثله كني (يعني اعضاي بدن آنها را ببر)، زيرا آنان سزاوار اين كارند.

هنگامي كه حسين كشته شد اسبان را بر جنازه ي او بتازان تا سينه و پشت او زير سم اسبان لگدمال شود، زيرا او بي فرمان!! و تفرقه افكن و قاطع پيوندها و ستم پيشه است!! و نمي پندارم كه اين لگدمال كردن بعد از كشته شدن، ضرري به حال او داشته و اين كار ثمري داشته باشد؛ ولي سخني است كه گفته ام كه اگر او را بكشم با جنازه ي او چنين رفتار خواهم كرد.

و اما تو؛ اگر از فرمان ما اطاعت نمايي پاداش فرمانده فرمانبردار و مطيع را به تو خواهم داد، واگر از فرمان ما سرپيچي كني از پرچم و لشكر ما دوري گزين و لشكر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار، كه ما او را بر مأموريتي فرمان داده ايم، والسلام.

آن گاه شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا با نامه ي عبيدالله بن زياد ملعون به سوي عمر سعد لعين حركت كرد، و چون نزد عمر سعد رسيد نامه را به او داد.

عمر، نامه را خواند و رو به شمر ملعون كرد و گفت: تو را چه شده؟ واي بر تو! خدا آواره ات كند و بااين بلايي كه بر سر من آوردي روي تو را زشت گرداند. سوگند به خدا! من گمان مي كنم از آنچه به او نوشته بودم تو بازداشتي، و امري كه اميد به اصلاح آن داشتم تو آن را به فساد و تباهي كشاندي، سوگند به خدا! هرگز حسين تسليم


نخواهد شد، و همانا غيرت و حميت پدرش در دل او جاي گرفته (يعني غيرت پدرش در جان او است و او مانند پدرش غيور است)

شمر ملعون گفت: اكنون بگو تو چه خواهي كرد؟ آيا از دستور اميرت فرمان مي بري و با دشمن او مي جنگي؟ وگرنه ميان من و حسين و ميان لشكر را رها كن و اين امر را بر من واگذار.

عمر لعين گفت: هرگز، چنين نخواهم كرد و امارت لشكر را به تو واگذار نمي كنم، خودم اين كار را انجام مي دهم و تو امير بر پيادگان لشكر باش [1] .

در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» از «مناقب» نقل مي كند:

ابن زياد ملعون، فرمان حكومت ري را براي ابن سعد لعين نوشته بود، عمر لعين شروع به گفتن اين ابيات كرد:



فو الله ما أدري و اني لحائر [2] .

أفكر في أمري علي خطرين



ءأترك ملك الري و الري منيتي

أم أرجع مذموما بقتل حسين



ففي قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قرة عيني [3] .



به خدا سوگند! من نمي دانم و حيران هستم؛ در حالي كه ميان دو خطرم، بر كار خود مي انديشم.

آيا من حكومت ري را رها كنم و حال آن كه اين آرزوي من است؛ يا به سبب كشتن حسين با مذمت مردم، بازگردم.

در كشتن حسين آتشي است كه بالاتر از آن؛ حجاب و پرده اي نيست كه از سوزاندن آن مانع شود، و حكومت ري موجب سرور و چشم روشني من است.

در كتاب «مقتل ابي مخنف» همه ي ابيات آن لعين را ديدم، كه بعد از اين ابيات گويد:



حسين بن عمي و الحوادث جمة

لعمري ولي في الري قرة عين



لعل اله العرش يغفر زلتي

و لو كنت فيها أظلم الثقلين



ألا انما الدنيا بخير معجل

و ما عاقل باع الوجود بدين



يقولون: ان الله خالق جنة

و نار و تعذيب و غل يدين



فان صدقوا فيما يقولون انني

أتوب الي الرحمان من سببين



و ان كذبوا فزنا بري عظيمة

و ملك عقيم دائم الحجلين






و اني سأختار التي ليس دونها

حجاب و تعذيب و غل يدين



حسين پسرعموي من و حوادث در اين امر بسيار است؛ به جان خودم قسم! سرور و شادي قلب من در حكومت ري است.

شايد كه خداي عرش، خطاي مرا بيامرزد؛ گر چه در اين خطا؛ از ظالمترين جن و انس باشم.

آگاه باش! كه دنيا خير و سود نقدي است؛ و هيچ عاقلي نقد را به نسيه نمي فروشد.

مردم مي گويند: خدا بهشت را آفريده است؛ و اوست كه آتش و عذاب را آفريده كه در آنجا دست ها را به زنجير مي كشند.

اگر در آنچه مي گويند راستگو باشند همانا من؛ از دو جهت به سوي خدا توبه مي كنم (يكي براي كشتن امام حسين عليه السلام كه سبب محرومي از آخرت است، و ديگري براي حكومتي كه سبب رسيدن به لذات دنيا است).

و اگر دروغ بگويند، ما به حكومت عظيم ري نائل شديم؛ حكومتي كه عقيم است و بجز صاحبش نفعي نمي رساند، و همواره داراي دو حجله است (يعني هميشه مانند دو حجله ي عروس است، يكي براي آسايش زمستان، و ديگري براي آسايش تابستان) و من حكومت ري را برمي گزينم كه بالاي آن؛ حجاب و پرده اي نيست كه مانع شود، و عذاب و زنجيري نيست كه دست ها را ببندد.


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 391- 389 : 44.

[2] در اين منبع آمده: «لواقف».

[3] تظلم الزهراء عليهاالسلام.