بازگشت

ابلاغ پيام عمر سعد به امام حسين و پاسخ آن حضرت


آن گاه عمر سعد عروة بن قيس احمسي را پيش امام حسين عليه السلام فرستاد و به او گفت: نزد او برو و بپرس براي چه آمده؟ و چه مي خواهد؟

عروه از جمله كساني بود كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشته بود. به همين جهت از اين كار حيا كرد!

عمر سعد، اين كار را به همه ي بزرگاني كه نامه نوشته بودند پيشنهاد كرد، همه ي آنان امتناع كردند و اين كار را دوست نداشتند.

در اين هنگام، كثير بن عبدالله شعبي كه اسب سواري بنام، شجاع و بي باك بود به پاخاست و گفت: من به سوي او مي روم، سوگند به خدا! اگر بخواهي او را غفلتا مي كشم.

عمر لعين گفت: نمي خواهم او را ناگهاني به قتل برساني، ولي نزد او برو و بپرس براي چه آمده است؟

كثير به طرف (خيام)امام حسين عليه السلام به راه افتاد، چون ابوثمامه ي صيداوي او را ديد رو به امام حسين عليه السلام كرد و گفت: خدايتعالي كار تو را به نيكي پايان دهد اي اباعبدالله! بدترين اهل زمين، جري ترين و خونريزترين آنان به نزد شما مي آيد.

آن گاه ابوثمامه صيداوي برخاست و رو به روي او ايستاد و گفت: شمشيرت را


كنار بگذار.

گفت: نه، به خدا سوگند! و كرامتي در اين كار نيست چرا كه من قاصدي بيش نيستم، اگر سخن مرا بشنويد آنچه مأموريت دارم مي رسانم، و اگر پيام مرا نپذيريد بازمي گردم.

صيداوي گفت:من قبضه ي شمشير تو را نگه مي دارم بعد تو پيامت را برسان.

گفت: نه؛ سوگند به خدا! نمي تواني دست به آن بزني.

صيداوي گفت: پيام خود را به من بگو تا از طرف تو برسانم، هرگز تو را نزد امام عليه السلام راه نمي دهم كه تو فاجر و از اطاعت خدا روگردان هستي.

پس كار به جدال و ناسزاگويي كشيد، و او به سوي عمر سعد لعين برگشت و جريان را بازگو كرد.

عمر سعد لعين قرة بن قيس حنظلي را طلبيد و گفت: واي بر تو اي قره! حسين را ملاقات كن و بپرس براي چه آمده است؟ و چه مي خواهد؟

قره به راه افتاد، هنگامي كه امام حسين عليه السلام ديد او از رو به رو مي آيد فرمود: آيا اين مرد را مي شناسيد؟

حبيب بن مظاهر گفت: آري، او مردي از قبيله ي حنظله از تبار تميم است. او پسر خواهر ماست [1] ، من او را مردي خوش عقيده و خوش رأي مي شناختم، فكر نمي كردم كه در اين معركه حاضر شود.

قره آمد و به امام حسين عليه السلام سلام كرد و پيام عمر سعيد لعين را به محضر حضرتش رساند، امام حسين عليه السلام رو به او كرد و فرمود:

كتب الي أهل مصركم هذا أن أقدم، فأما اذا كرهتموني فأنا أنصرف عنكم.

مردم شهر شما به من نوشتند كه به سوي آنان بيايم، اگر دوست نداريد من بازمي گ ردم.

حبيب بن مظاهر رحمة الله رو به قره كرد و گفت: واي بر تو اي قره! كجا مي روي؟ سوي گروه ستمگران؟ (اينجا بمان و) اين شخصيتي را كه به سبب پدران بزرگوار او خداي تعالي تو را به كرامت و بزرگواري تأييد كرد؛ ياري كن.


قره گفت: برمي گردم تا جواب پيام صاحب خود را بدهم آن گاه ببينم رأي و نظرم چيست؟


پاورقي

[1] شايد مراد اين باشد که با او از يک قبيله هستيم. «مؤلف رحمة الله»..