بازگشت

نزول امام حسين در بطن عقبه


شيخ مفيد رحمة الله بعد از اين مطلب مي گويد:

چون وقت سحر شد حضرت به اصحاب خود دستور داد كه آب زيادي (از چاه) كشيده و با خود بردارند. سپس كاروان حضرتش حركت كرد تا به «بطن عقبه» رسيد و در آنجا فرودآمد.

در آنجا پيرمردي از طايفه ي بني عكرمه به نام، عمر بن لوذان، حضرت را ملاقات كرد و پرسيد: به كجا عازم هستيد؟

حضرت فرمود: عازم كوفه ام.

پيرمرد عرض كرد: شما را به خدا سوگند مي دهم كه از اين تصميم منصرف شده و برگرديد، قسم به خدا! به جانب نيزه هاي دشمنان و تيزي شمشيرهاي آنان عازم هستيد، اشخاصي كه به شما نامه و قاصد فرستاده اند اگر به راستي در جنگ، شما را ياري كنند و امور را بر شما مهيا و آماده سازند و با اين حال، به سوي آنان مي رفتي، در اين صورت رفتن شما مصلحت بود، اما تشريف بردن شما را با اين بي وفايي آنها كه فرموديد، من مصلحت نمي دانم و صلاح نمي بينم.

حضرت فرمود:

يا عبدالله! ليس يخفي علي الرأي، ولكن الله تعالي لا يغلب علي أمره.

اي بنده ي خدا! اين رأي و مصلحت بر من هم پنهان نيست، ولكن بر امر و قضا و قدر الهي نمي توان غلبه كرد.

سپس فرمود:

و الله؛ لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي، فاذا فعلوا سلط


الله عليهم من يذلهم، حتي يكونوا أذل فرق الامم.

به خدا سوگند! اهل كوفه مرا دعوت نكردند جز اين كه خون مرا از اندرونم بيرون آورند، اگر چنين كنند خداوند كسي را بر آنان مسلط مي كند كه آنان را چنان ذليل و خوار سازد كه از هر امتي ذليل تر شوند [1] .

در كتاب «كامل الزيارات» روايتي از ابن قولويه با سلسله سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرتش فرمود:

هنگامي كه امام حسين عليه السلام به بلندي «عقبه ي بطن» رسيدند رو به اصحاب خود كرده و فرمودند:

ما أراني الا مقتولا.

خويشتن را جز كشته نمي بينم.

عرض كردند: و ما ذاك يا أباعبدالله! براي چه اي اباعبدالله!

فرمودند: رؤيا رأيتها في المقام؛ به جهت خوابي كه در اين مكان ديدم.

عرض كردند: و ما هي؟ آن خواب چيست؟

فرمودند: رأيت كلابا تنهشني، أشدها علي كلب أبقع.

در خواب ديدم سگاني گوشت تن مرا به دندان مي گيرند، سخت ترين آنها سگي پيس بود [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: 375 : 44.

[2] کامل الزيارات: 156 ح 194، بحارالأنوار: 87 : 45 ح 24.