بازگشت

استفاده ي ابزاري بني عباس از عترت پيامبر و مظلوميت آنان


سليمان بن علي عباسي در بصره، هر يك از امويان را به چنگ آورد، از دم تيغ گذراند و سپس خطبه اي ايراد كرد و در آغاز آن، اين آيه را خواند: «و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون.» [1] (يعني: همانا ما در كتاب زبور، پس از ذكر، نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ي من، به ارث مي برند.)

سپس گفت: «آري، حكمي استوار و سخني حتمي است. سپاس خداوندي را كه سخن بنده ي خويش را راست قرار داد و وعده ي خود را برآورد و دوري از رحمت خداوند بر گروه ستمگران باد؛ كساني كه كعبه را وسيله ي رسيدن به اهداف، و دين را بازيچه، و درآمد عمومي مسلمانان را ميراث خود قرار دادند و قرآن را پاره پاره كردند...» تا آن جا كه گفت: «خداوندشان چندان مهلت داد تا بر عترت ستم كردند و سنت را كنار گذاشتند.» [2] .


در اين سخن، باز هم سخن از عترت پيامبر عليهم السلام و مظالمي است كه بني اميه و آل سفيان نسبت به خاندان پيامبر عليهم السلام روا داشتند.

در زماني كه سليمان، بني اميه را در بصره مي كشت، يكي از زنان بني اميه بر سليمان بن علي عباسي وارد شد و گفت: «اي امير، اگر در عدالت هم اسراف شود، موجب افسردگي مي شود و از زياده روي در آن به ستوه مي آيند. چگونه است كه تو از ستم بسيار خود و قطع پيوند خويشاوندي ملول و افسرده نمي شوي؟» سليمان نخست سكوت كرد و پس از مكثي، اين شعر را خواند، «شما كشتن ما را سنت و مرسوم كرديد و آن را زشت و بد ندانستيد. اينك، شما بچشيد، همان گونه كه ما به روزگار شما چشيديم.» سپس خطاب به آن زن گفت: «بايد نخستين كسي كه به سنتي راضي مي شود كسي باشد كه آن را معلول كرده است.» [3] و افزود: «آيا شما (بني اميه) با علي نجنگيديد و او را از حق مسلم خويش بازنداشتيد؟ آيا شما حسن بن علي را مسموم نكرديد و شرط و پيمانش را نشكستيد؟ و آيا شما حسين بن علي را نكشتيد و سر بريده ي او را شهر به شهر و ديار به ديار نگردانديد؟ آيا زيد را نكشتيد و جسدش را بر دار نكشيديد؟ آيا يحيي بن زيد را نكشتيد و مثله نكرديد؟! آيا علي بن ابي طالب را بر فراز منبرها لعن و نفرين ننموديد؟ آيا شما جد ما، علي بن عبدالله بن عباس، را تازيانه نزديد؟ آيا شما ابراهيم امام را در جوال آهك، آن هم در زندان خفه نكرديد؟!

سپس سليمان كمي آرام گرفت و به او گفت: «حالا چه مي خواهي؟»

زن گفت: «عمال تو اموال مرا گرفته اند.»


سليمان دستور داد اموال آن زن را به او برگرداندند. [4] .

ابوالفرج اصفهاني گويد: «جمعي از بني اميه را به مجلس سليمان بن علي عباسي در بصره آوردند.او دستور داد همه را كشتند و پاهاي آنان را در كوچه و بازار مي كشيدند و بر سر راه مي انداختند و سگ ها پاي آنان را به دندان گرفته، لاشه ي آن ها را به اين طرف و آن طرف مي كشيدند.» [5] .

شاعري عرب نزد خليفه آمد و اشعاري به اين مضمون خواند:

«اي خليفه، چگونه آنان (بني اميه) را ببخشي و حال آن كه آنان شما را از قديم نابود و بي احترام مي كردند؟ كجا است زيد و كجا است يحيي؟ چه مصيبت و چه عزايي! (كجاست) آن امامي كه در حران كشته شد؛ امام هدايت و بزرگ بزرگان. بني اميه، آل محمد را كشتند و هيچ جاي عفو و بخششي براي مروان نيست.» [6] .

بيش ترين و مؤثرترين كاري كه عباسيان را بر انتقام از بني اميه تشويق مي كرد و مردم را به تهييج وامي داشت، همين مسأله مظلوميت خاندان پيامبر عليهم السلام و خون خواهي شهداي آنان بود.

در آغاز حكومت سفاح، روزي او بقاياي بني اميه را امان داد تا به قصر او در كوفه بيايند. و تصميم داشت آنان را يك جا به هلاكت برساند. او در كاخ هاشميه، در تالاري بر تخت نشسته بود و در تالار ديگري متصل به آن، بني هاشم و فرماندهان نظامي و پيروان و جمعي از بني ا ميه نشسته بودند. ميان سفاح و آنان پرده اي حايل بود.


سفاح به حاجب خود، ابوالهجم بن عطيه، نامه اي داد كه در آن اسامي برخي نوشته شده بود و به او گفت: «به تالاري كه در آن جمعيت نشسته اند برو و يكي يكي از روي آن ليست افراد و نمايندگان آنان را صدا بزن تا نزد خليفه شرفياب شوند و جايزه ي خود را دريافت كنند.» او وارد تالار شد و با صداي بلند افراد را صدا زد. نخست با صداي بلند، فرياد زد: كجا است فرستاده ي حسين بن علي بن ابي طالب؟» سكوت مرگباري مجلس را فراگرفت.

ابوالهجم به پشت پرده رفت و برگشت و اين بار باز با صداي بلند فرياد زد: «كجا است فرستاده ي زيد بن علي بن الحسين عليه السلام؟!» كسي پاسخ نگفت.

سپس رفت و بازگشت و فرياد زد: «كجاست فرستاده ي يحيي بن زيد بن علي؟» كسي جواب نداد.

سپس به داخل رفت و برگشت و فرياد زد: «كجا است فرستاده ي ابراهيم بن محمد امام؟»

جمعيت بني اميه وحشت زده به هم نگريستند و منتظر خطري جدي بودند. حاجب رفت و برگشت و فرياد زد: «أميرالمؤمنين مي گويد: اين ها كه نام بردم خاندان و گوشت و پوست و پاره ي تن من بودند. شما با آنان چه كرديد؟ آنان را به من برگردانيد يا خودتان داد مرا از خودتان بگيريد» هيچ پاسخي ندادند.

در اين هنگام، خراسانيان با چماق هاي خود، به تالار ريختند و همه ي آنان را درهم كوبيدند. [7] .

بزرگ ترين حربه ي خون خواهي عباسيان از بني اميه، نام امام حسين عليه السلام و زيد عليه السلام و يحيي بود و همين بود كه شيعيان را آن چنان به هيجان مي آورد.



پاورقي

[1] انبياء (21) آيه‏ي 105.

[2] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 146.

[3] مصرع دوم شعر از ابوذويب هذلي است که در ديوان هذليين، ج 1، ص 156 آمده است.

[4] شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 151.

[5] همان، ص 142، به نقل از الاغاني.

[6] همان، ص 143.

[7] شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 164.