بازگشت

حمام خون


در آغاز قدرت عباسيان، شبل بن عبدالله، مولي بن هاشم، بر عبدالله بن علي عباسي وارد شد. او را در حالي ديد كه گردش هشتاد نفر از سران بني اميه بر سفره ي طعام نشسته بودند. سياست عباسيان اين بود كه در ظاهر، به بني اميه امان مي دادند و آنان را به ميهماني دعوت مي كردند، اما اين خود يك دام بود. شبل برخاست و اشعار خود را خواند. شعار حماسي شبل به اين مفهوم بود كه آنچه را بني اميه با بني هاشم كردند؛ از شهادت حمزه سيدالشهدا در كنار چشمه ي مهراس در احد تا شهادت زيد عليه السلام و يحيي به دست آنان، همه را يادآور شد. چون شعر به اين جا رسيد، عبدالله بن علي عباسي فرمان قتل عام حاضران از بني اميه را صادر كرد. ناگهان جلادان، كه از قبل خود را آماده كرده بودند، سر آنان ريختند و همه را يكجا كشتند، حمامي از خون به راه افتاد. حتي اجساد نيمه جان آنان را نيز زير فرش ها قرار دادند و روي آن نشستند تا همه به هلاكت رسيدند. [1] .

نظير اين پيشامد را درباره ي مجلس سفاح، نخستين خليفه ي عباسي، نيز نقل كرده اند كه سديف بن ميمون اشعار خود را خواند، فرمان قتل عام بني اميه صادر شد و سپس روي اجساد آنان فرش گستردند و مشغول صرف غذا شدند. يكي از حاضران مي گويد: در زير فرشي كه من نشسته بودم، گويا هنوز فرد زنده اي تقلا مي كرد. من آن قدر فشار آوردم تا او مرد


و ديگر حركت نكرد.

سپس سديف برخاست و اشعاري را خواند كه با اين دو بيت شروع مي شد:



«طمعت اميه ان سيرضي هاشم

عنها و يذهب زيدها و حسينها



كلا و رب محمد و الهه

حتي يباد كفورها و خؤونها.» [2] .



اميه، (جد بني اميه) گمان مي كرد كه هاشم (جد بني هاشم) از او خشنود مي شود و حال آن كه زيد و حسينش را آنان كشتند! نه هرگز به خداي محمد و پرودگار او، چنين نخواهد شد تا خائن و كافر شناخته شوند.

ابوالفرج اصفهاني در ايجاد اغاني، اين ماجرا را چنين نقل مي كند:

سديف، شاعر معروف، در حيره نزد ابوالعباس سفاح، نخستين خليفه ي عباسي، آمد. سفاح بر تخت نشسته بود و بني هاشم اطراف او بر كرسي ها نشسته بودند و جمعي از بني اميه پايين تر بر تشك هايي كه براي ايشان گسترده بودند، جاي داشتند. در اين هنگام حاجب وارد شد و خطاب به خليفه ي عباسي گفت: اي أميرالمؤمنين، مردي حجازي و سيه چرده، كه نقابي بر صورت دارد و بر اسبي سوار است، در قصر اجازه ي ورود مي خواهد، نام خود را نمي گويد و سوگند مي خورد تا أميرالمؤمنين را نبيند، نقاب از چهره برندارد!

سفاح گفت: او دوست و وابسته ي ما است، او سديف است. بگو نزد ما بيايد. سديف وارد شد و نگاهي به خليفه و مجلسيان كرد و بني اميه را ديد كه گرد خليفه نشسته اند. نقاب از چهره برافكند و اشعار خود را خواند.

مضمون شعر سديف در مدح عباسيان بود. او در پايان، به جنايات


بني اميه بر بني هاشم پرداخت و با حالتي حماسي، گفت:

«به ياد آوريد قتلگاه حسين و زيد و آن را كه در كنار آب مهراس (اشاره به حمزه سيدالشهدا) كشته شد. چه سخت است بر من كه قاتلان آنان و بني اميه را مي بينم در كنار تو آرام گرفته اند!» [3] .



شعر سديف به اين جا كه رسيد، رنگ از چهره ي خليفه پريد و حال او منقلب شد. يكي از شاهزادگان اموي، كه گويا فرزند سليمان بن عبدالملك، بود، سر به گوش رفيقش گذاشت و گفت: «به خدا سوگند كه اين برده ما را به كشتن داد.» در اين هنگام، سفاح به آنان خيره شد و ناگهان فرياد زد: «اي زنازادگان، چه سخت است كه خاندان من به دست شما كشته شوند و شما زنده در كنار من نشسته باشيد و در ناز و نعمت و سلامت به سر بريد!» ناگاه فرياد زد: «بگيريد اين ها را.» ناگهان مأموران با چماق هايي كه خراساني ها به آن «كافر كوب» مي گفتند، به بني اميه حمله ور شدند و قتلگاهي در آن مجلس به راه انداختند.

تنها يك نفر از بني اميه، كه در آن مجلس حاضر بود، جان سالم بدر برد و او عبدالعزيز فرزند عمر بن عبدالعزيز بود كه به داود بن علي پناه برد و به او يادآور شد كه پدر من مانند ساير خلفاي بني اميه به خانواده ي شما ظلمي نكرد و ستمي روا نداشت و با شما به نيكي رفتار كرد. داود او را ضامن شد و نزد سفاح از او شفاعت كرد و گفت: «تو خوب مي داني كه پدر اين مرد با ما چه رفتاري كرد.» سفاح شفاعت داود را پذيرفت و او را بخشيد، اما يادآور شد كه ديگر او را نبيند.


سفاح پس از آن به فرماندارن و كارگزاران خود بخش نامه كرد كه هر جا فردي از بني اميه را ديدند، بي درنگ، به هلاكت رسانند. [4] .

مبرد در كامل، اين شعر سديف را به شبل بن عبدالله مولي بني هاشم نسبت داده است. [5] .

ابن ابي الحديد مي نويسد: «بني عباس كه غالب شدند، بدترين و شديدترين انتقام را از بني اميه گرفتند، به طوري كه داوود بن علي (عموي سفاح)، [6] نخستين خليفه ي عباسي در حجاز، بني اميه را مي كشت و بدن آنان را مثله مي كرد و شكم آنان را مي شكافت.

عبدالله بن علي عباسي [7] در شهر ابي فطرس، آن جا كه بني اميه را شكست داد، اسراي آنان را وارونه به دار آويخت و در دهان آنان نوره و آهك مي ريخت و سركه و خاكستر مخلوط كرده و كامشان مي كرد و دست و پاي آنان را مي بريد.

سليمان بن علي عباسي [8] نيز در بصره گردن آنان را مي زد و بدن هاي آنان را جلوي سگ ها مي انداخت.» [9] .


پاورقي

[1] الغدير، ج 3، ص 71؛ کامل، ابي‏العباس مبرد، ج 3، ص 1179 - 1178؛ الاغاني، ج 4، ص 346 - 345.

[2] العقد الفريد، احمد بن عبد ربه، ج 5، ص 229.

[3]



اصبح الملک ثابت الاساس

للبها ليل من بني العباس‏



و اذکروا مصرع الحسين و زيدا

و قتيلا بجانب المهراس...».

[4] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 127 - 125. به نقل از الاغاني، ج 4، ص 344.

[5] کامل مبرد، ج 3، ص 1179 - 1178؛ عقد الفريد، ج 5، ص 228.

[6] داوود بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب.

[7] عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب.

[8] سليمان بن علي عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب.

[9] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 156 و ص 142.