بازگشت

نبرد سيه جامگان با لشكر عظيم مروان در عراق


پس از سركوبي بني اميه در شرق ايران، لشكر فاتح ابومسلم و عباسيان به سرزمين عراق آمدند و از آن جا براي جنگ با حكومت شام حركت كردند. آنان در منطقه ي زاب موصل و اربيل عراق، با مروان حمار، آخرين خليفه ي اموي، به همراه يكصد هزار سپاه رو در رو شدند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: «در جنگ زاب، همين كه عبدالله بن علي با لشكر خود پديدار شد، همگان سيه جامه بودند. پيشاپيش آنان پرچم هاي بزرگ سياه بر دوش مرداني قرار داشت كه سوار بر شتران بزرگ بودند و به جاي ني ها، چوب پرچم ها را از تنه ي بلند درختان بيد و امثال آن ساخته بودند و لشكر با پرچم هاي سياه مانند ابرهاي سياه به هم مي پيوست.


مروان كه از دور صحنه را با وحشت مي نگريست، گفت: «مي بينيد؟ سياهي به سياهي مي پيوندد و تمام صحنه را مي پوشاند و همچون ابرهاي سياه فشرده مي شدند. سپس از مردي كه كنارش بود پرسيد: «فرمانده اين لشكر كيست؟» گفت: عبدالله بن علي بن عبدالله عباسي است. [1] .

جنگ عظيمي درگرفت و سيه جامگان و شيعيان كه بيابان ها را با پرچم سياه خود پوشانده بودند و شعار انتقام خون شهداي اهل بيت پيامبر عليهم السلام و خون خواهي شهداي آن خاندان، براي نبردي سرنوشت ساز آماده شان كرده بود، چنان مردانه جنگيدند كه تلفات بي شماري بر لشكر مروان وارد ساختند. جنگ زاب خود داستان مفصلي در تاريخ و اشعار شعراي آن زمان دارد.

لشكر بني اميه شكست فاحشي خورد و بسياري از سران بني اميه كشته شدند؛ بيش تر آنان در رودخانه ي زاب غرق شدند. مروان و جمعي از بني اميه و يارانش نيز به شام گريختند. بني عباس و شعيان و سيه جامگان، آنان را تا شام تعقيب كردند. مروان با همراهانش از آن جا به مصر گريخت و در مصر به چنگ شيعيان و صالح بن علي عباسي افتاد و كشته شد. [2] .

صالح گفت: عجب! اگر چنين باشد، نبايد حتي يك نفر از شما را زنده نگه دارم. مگر شما بر ما رحم كرديد؟ شما با ابراهيم امام و زيد و يحيي و مسلم بن عقيل چه كرديد؟ آيا آنان را نكشتيد؟ از همه بالاتر، مگر شما بهترين مردم روي زمين - يعني حسين بن علي عليه السلام - و برادران و فرزندان و افراد خاندانش را نكشتيد؟ شما مگر زنان اهل بيت را به اسارت نبرديد؛


همان گونه كه زنان روميان و كافران را به اسارت مي بردند؟ شما آنان را به شترهاي برهنه سوار كرديد و به عنوان اسير به شام برديد. آيا هشام بن عبدالملك، زيد بن علي عليه السلام را نكشت و بدن او را در كناسه ي كوفه بر دار نزد؟ و آيا يوسف بن عمر، همسر زيد عليه السلام را در حيره نكشت؟ و آيا وليد بن يزيد، يحيي بن زيد را نكشت و بدن او را در خراسان به دار نياويخت. [3] .

دختر مروان گفت: «اي عموي اميرالمؤمنين، (صالح عموي سفاح، خليفه ي عباسي، بود) با همه ي اين ها تقاضاي عفو و گذشت داريم.» صالح گفت: «بسيار خوب، اما به يك شرط كه تو همسر فرزندم فضل، شوي.»

دختر مروان گفت: «اين چه هنگام عروسي و وصلت است؟ خواهش مي كنم ما را به حران بفرستيد.» صالح هم بزرگوارانه پذيرفت و آنان را به حران گسيل داشت. [4] (مقايسه كنيد با رفتار نانجيبانه ي بني اميه با دختران فاطمه عليهاالسلام و خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله!)

وقتي سر مروان واپسين خليفه اموي را براي ابوالعباس سفاح، نخستين خليفه ي عباسي، آوردند او به سجده افتاد و پس از مدتي طولاني سر را بلند كرد و رو به مروان، گفت: «سپاس خداي را كه ما را بر تو چيره ساخت. من اكنون ديگر از مردن باكي ندارم؛ زيرا به خون خواهي حسين عليه السلام، هزاران نفر از بني اميه را كشتم و اعضاي جسد هشام بن عبدالملك (خليفه ي اموي، قاتل زيد بن علي عليه السلام) را به تلافي آتش زدن بدن پسر عمويم، زيد، سوزاندم.» آن گاه به اين شعر تمثل جست:




لو يشربون دمي لم يرو شاربهم

و لا دمائهم جمعا ترويني [5] .



اگر (بني اميه) خون مرا بياشامند، سيراب نمي شوند. خون هاي تمام ايشان هم، مرا سيراب نمي كند.

سفاح گفت: «مروان را به خون خواهي برادرم ابراهيم، كشتم. بقيه ي بني اميه را هم به خون خواهي حسين عليه السلام و ياران او و پسر عموهايم، فرزندان ابوطالب، به هلاكت رساندم.»

ابن ابي الحديد مي نويسد: چون سر مروان را بريدند، زبانش و مقداري از گوشت گردنش را نيز بريدند و گوشه اي انداختند. سگي آمد و آن را برداشت. يكي از شاهدان گفت: از عبرت هاي دنيا اين است كه زبان مرون را در دهان سگي مي بينم. [6] .

روي كار آمدن عباسيان به معناي پايان يافتن و اضمحلال امويان بود و بني عباس پيروزي خود را مرهون جهاد و فداكاري علويان و در رأس آنان زيد عليه السلام و فرزندش يحيي مي دانست. بر اين اساس در سال 130 ه. ق. وقتي قحطبه بن مسيب طائي، كه از سران انقلاب بني عباس بود، بر خراسان و نيشابور مسلط شد، به تمام مردم امان داد، مگر به كساني كه در جنگ با يحيي دست داشتند. [7] .

ابومسلم دستور داد تمام كساني را كه در قتل يحيي و ياران او دست داشتند دست گير كنند. به او گفتند: به دفتري كه نام اموي ها و عمال حكومتشان در آن ثبت شده است نگاه كن، آن ها را خواهي شناخت.


ابومسلم از روي آن دفتر، همه ي قاتلين يحيي و عمال حكومت و هر كه را به نوعي در قتل يحيي شركت داشت، دستگير كرد و همه ي آنان را كشت. [8] .

عبدالله بن علي بن عبدالله عباسي، سر مروان بن محمد را براي مادر او فرستاد و پيغام داد كه اين به تلافي كار شما كه سر يحيي را در دامن مادرش نهاديد. [9] زماني هم كه او به عنوان فرمانده انقلاب عباسيان، بر شام - مركز قدرت بني اميه - تسلط يافت، دستور داد بدن ننگين هشام بن عبدالملك را از قبرش بيرون آوردند و آن را به دار زدند و گفت: اين تلافي آنچه نسبت به زيد عليه السلام مرتكب شد.

همچنين موقعي كه مروان بن محمد، آخرين خليفه ي اموي، به قتل رسيد، به دستور حسين بن قحطبه، سر بريده ي او را در دامن يكي از دختران مروان قرار دادند. وقتي علت را پرسيدند، گفت: «من اين كار را به تلافي آنچه نسبت به زيد مرتكب شدند، انجام دادم. آنان سر زيد را پس از جدا كردن از بدنش، در دامن زينب، دختر علي بن الحسين، افكندند.» [10] .

جنايت كاران اموي مي پنداشتند كه پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام و يارانش و خاموش كردن شعله هاي انقلاب زيد عليه السلام و يحيي ديگر بر تمام مشكلات فايق آمده اند و با ناز و نعمت و عيش و شهوت راني به ميل خويش، براي هميشه حكومت مي كند، اما غافل از اين كه: «الملك يبق مع الكفر و لا يبق مع الظلم» (يعني: حكومت با كفر دوام مي آورد، اما با ظلم دوامي نخواهد داشت.) آنان حتي تصور هم نمي كردند كه روزي دست


انتقام از آستين عدالت به درآيد و پوزه ي آنان را به خاك مذلت بمالد.

واقع آن است كه خون شهيدان مي جوشد و انتقام دشمنان گرفته خواهد شد. پس از پيروزي بني عباس، كه در واقع، مرهون فداكاري ها و مجاهدت هاي حضرت سيدالشهدا عليه السلام و ياران نمونه اش و آن گاه قيام مختار و زيد عليه السلام و يحيي و ديگر مجاهدان علوي بود، آفتاب قدرت بني اميه غروب نمود و آن مغروران و از خود راضيان را چنان به ذلت و نكبت گرفتار كرد كه در تاريخ، كم سابقه است. خداوند چنان انتقامي از آنان گرفت كه تا ابد ذلتشان دوام يافت و ديگر روي خوشي به خود نديدند.

«ان ربك لما لمرصاد.» [11] .

به يقين، پروردگار تو در كمين گاه [ستمگران] است.


پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 134.

[2] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 152، 151؛ مروج الذهب، ج 3، ص 264.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 262.

[4] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 129؛ مروج الذهب، ج 3، ص 248.

[5] شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 131 - 130.

[6] ر. ک: شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 161 - 160؛ مروج الذهب، ج 3، ص 263.

[7] همان، ص 153.

[8] مقاتل الطالبيين، ص 108.

[9] رياض السالکين، مقدمه.

[10] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد ج 7، ص 153.

[11] فجر (89)، آيه‏ي 14.