بازگشت

اعلان قيام


يحيي بن زيد، همچون شيري كه از قفس گريخته باشد، موجب وحشت دشمن بود. عمال اموي، كه در همه جاي كشور اسلامي آن روز بر اريكه ي قدرت تكيه داشتند و به جنايت و خون ريزي و حيف و ميل اموال مردم مشغول بودند، نمي توانستند وجود مردي بيدار و انقلابي از دودمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را در روي زمين ببينند. بنابراين، همواره درصدد بودند فريادهاي خشمگينانه و حق طلبانه ي آزاديخواهان و انقلابيان را در نطفه خفه سازند.

يحيي خوب مي دانست كه گرگ صفتان اموي دست از سر وي بر نخواهند داشت. اما او آن قهرمان سلحشوري بود كه پايه هاي حكومت ننگين بني اميه را لرزاند، از نوادگان حسين شهيد عليه السلام و ذريه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود. او كجا و زندگي با ذلت و خواري كجا؟ او مرگ با عزت و جهاد در راه خدا و مبارزه با دشمنان حق را بر زندگي چهار روزه ي دنيا ترجيح مي داد.


يحيي همانند جدش حسين عليه السلام و پدر بزرگوارش زيد عليه السلام، راهي جز قيام و شهادت در پيش نداشت؛ بازمانده ي خانداني بود كه جد و پدر و بستگان و شيعيانش را مظلومانه كشتند و او تنها قهرمان خون خواه شهداي كربلا و كوفه بود. نهضت عاشورا و قيام زيد راه و تكليف را براي يحيي و همفكران او معلوم كرده بود و او خود را موظف مي ديد در اين راه گام نهد.

سرحان مي گويد: «ما همچنان تا ابر شهر رفتيم و بر عمرو بن زراره وارد شديم. او دستور داد هزار درهم به يحيي دادند تا خرجي راه كند و سپس به سوي بيهق [1] روانه شد. يحيي از بيهق، كه آن روز آخرين خطه ي خراسان بود، با هفتاد تن از ياران و شيعيان مجددا به سوي ابرشهر بازگشت، تعدادي مركب خريد و به ياران خود داد.

عمرو بن زراره، حاكم ابرشهر، وقتي از ورود يحيي و يارانش و تجمع آنان باخبر شد، نامه اي براي نصر بن يسار، استاندار خراسان، فرستاد و او را از اوضاع مطلع ساخت. نصر نامه اي به عبدالله بن قيس بكري، حاكم سرخس، نوشت و نامه ي مشابهي براي حسن بن زيد تميمي، فرماندار طوس، فرستاد و به آنان دستور داد با لشكريان خود به ابرشهر بروند و به كمك حاكم آن جا به جنگ با يحيي و ياران او بشتابند، فرمان دهي نبرد را هم به عهده ي عمرو بن زراره بگذارند.

مجموعه ي لشكريان آنان به ده هزار نفر مي رسيد، اما يحيي از تعداد مجاهدان كربلا بيش تر همراه نداشت كه همه ي آنان از مردان لايق و فداكار بودند. [2] .



پاورقي

[1] «بيهق» نام پيشين سبزوار بوده است.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 107؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 229.