بازگشت

تأثر شديد امام صادق در فقدان زيد


خبر شهادت زيد عليه السلام و ياران او، در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه خاندان پيامبر عليهم السلام، به ويژه امام صادق عليه السلام، را از اين واقعه متأثر ساخت. آن حضرت پس از اين ماجرا، هر گاه نام زيد عليه السلام و كوفه را مي شنيد، بي اختيار اشك مي ريخت و از مظالم بني اميه سخن مي گفت و با جملاتي رسا و جانسوز، از شخصيت عموي قهرمان و شهيدش، زيد عليه السلام،


ياد مي كرد. شايد پس از واقعه ي عاشورا، هيچ پيشامدي به اندازه ي شهادت مظلومانه ي زيد و يارانش، اهل بيت پيامبر عليهم السلام را آن چنان متأثر و عزاردار نكرده بود.

حمزة بن حمران يكي از ياران امام صادق عليه السلام مي گويد: «روزي خدمت امام عليه السلام رسيدم، از من پرسيد: حمزه، از كجا مي آيي؟ گفتم: كوفه. به محض اين كه امام عليه السلام نام كوفه را شنيدند، به شدت گريستند؛ چنان كه محاسن مباركشان از اشك چشمشان خيس شد. علت گريه ي حضرت را پرسيدم.

فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه بر سرش آمد، افتادم، گريه ام گرفت. [1] .

گفتم: چه چيزي از او به ياد شما آمد؟

فرمود: شهادت او؛ موقع نبرد، تيري به پيشاني اش اصابت كرد، فرزندش، يحيي، رسيد و خود را به روي پدر افكند و گفت: پدر، تو را بشارت باد كه به ديدار پيامبر خدا و علي و فاطمه، و حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد - نايل مي شوي. زيد گفت: بلي، فرزندم همين طور


است. سپس آهنگري آوردند تا آن تير را از پيشاني اش خارج سازد، اما جان او نيز با آن خارج شد. يارانش بدن او را وسط جوي آبي دفن كردند و آب را روي آن جريان دادند (تا دشمن جاي دفن بدن را نداند.) اما فرداي آن روز، جواني سندي، كه در آن جمع بود، نزد يوسف بن عمر رفت و محل دفن او را به آنان خبر داد. يوسف بن عمر هم بدن او را از خاك بيرون آورد و تا چهار سال آن را بالاي دار آويخت تا دستور داد آن را پايين آوردند و به آتش سوزاندند و خاكسترش را به باد دادند. خدا قاتلش و كساني كه او را ياري نكردند لعنت كند. به خدا شكايت مي كنم از آنچه بر ما خاندان پيامبرش پس از او رسيده است و در برابر دشمنانمان از او كمك مي خواهيم و او بهترين پشتيباني است [2] .

سليمان بن خالد از شاگردان امام صادق عليه السلام و از همرزمان زيد عليه السلام بود. او به نهضت زيد عليه السلام پيوست و يوسف بن عمر شخصا انگشتان او را قطع كرد. [3] سليمان مي گويد: «روزي امام صادق عليه السلام، از من پرسيد: با عمويم چه كرديد؟!

گفتم: ياران او جسدش را حفظ كردند و سپس (شبانه) آن را در كنار فرات دفن كرديم. اما دشمن جسد را كشف كرد و آن را به آتش كشيدند.

امام عليه السلام فرمود: كاش بدن را با آهني سنگين مي كرديد و به رود فرات مي انداختيد (تا دشمن به بدن او دست نيابد.) صلوات خدا بر او و لعنت بر قاتلانش باد.» [4] .



پاورقي

[1] «عن حمزة بن حمران، قال: دخلت الي الصادق، جعفر بن محمد عليه‏السلام، فقال لي: يا حمزة، من اين اقبلت؟ قلت: من الکوفة. قال: فبکي عليه‏السلام حتي بلت دموعه لحيته. فقلت له: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله مالک اکثرت البکاء؟ فقال: ذکرت عمي زيدا عليه‏السلام و ما صنع به فبکيت. فقلت له: و ما الذي ذکرت منه؟ فقال: ذکرت مقتله و قد اصاب جبينه سهم فجاء ابنه يحيي فانکب عليه و قال له: ابشر يا ابتاه، فانک ترد علي رسول الله و علي و فاطمة و الحسن و الحسين - صلوات الله عليهم - قال: اجل يا بني ثم دعا بحداد فنزع السهم عن جبينه، فکانت نفسه معه، فجي‏ء به الي ساقية تجري عند بستان زائدة، فحفر له فيها، و دفن و اجري عليه الماء. و کان معهم غلام سندي لبعضهم، فذهب الي يوسف بن عمر من الغد، فاخبره بدفنهم اياه، فاخرجه يوسف بن عمر، فصلبه في الکناسة اربع سنين، ثم امر به فاحرق بالنار و ذري في الرياح. فلعن الله قاتله و خاذله و الي الله - جل اسمه - اشکو ما نزل بنا اهل بيت نبيه بعد موته و به نستعين علي عدونا و هو خير مستعان.» (الامالي، شيخ صدوق، ص 392؛ بحار الأنوار، ج 46؛ ص 172، تنقيح المقال، حرف «زي»).

[2] الامالي، شيخ صدوق، ص 392؛ بحار الأنوار، ج 46، ص 172، تنقيح المقال، حرف «زي».

[3] جامع الرواة، محمد بن علي اردبيلي، حرف «س».

[4] بحار الأنوار، ج 46، ص 205.