بازگشت

بني هاشم و فتنه ي ابن زبير


بين هاشم و خاندان پيامبر عليهم السلام با شناختي كه از ابن زبير داشتند، به هيچ وجه حكومت او را به رسميت نمي شناختند. امام سجاد عليه السلام، برجسته ترين چهره ي بني هاشم، به شدت از حكومت ابن زبير نگران بودند و از آن به «فتنه» تعبير مي نمودند. [1] محمد حنفيه نيز به شدت از ابن زبير متنفر بود. از سوي ديگر، ابن زبير، محمد و ديگر بني هاشم را تحت فشار قرار داده بود كه با او بيعت كنند. اما آنان زير بار نرفتند.

بلاذري مي نويسد: هنگامي كه ابن زبير از بيعت محمد حنفيه و بني هاشم مأيوس شد، با توجه به اين كه از حكومت كوفه هم، كه پيرو اهل بيت عليهم السلام بود، به شدت نگران بود، تصميم گرفت به هر قيمتي كه شده، محمد حنفيه را، كه شيخ بني هاشم بود، به بيعت وادارد و آنان را تهديد كرد اگر بيعت نكنيد، همه كشته خواهند شد. ابن زبير دستو داد محمد و


جمعي از بني هاشم را دستگير كردند و در نقب زمزم زنداني نمود. جلوي در ورودي آن را هم هيزم ريخت و ضرب الاجل معين كرد كه اگر تا فلان تاريخ بيعت نكنند، آنان را زنده زنده خواهد سوزاند. محمد حنفيه به ابن زبير پيغام داد كه: «خيلي مغرور شده اي كه اين گونه تهديد مي كني.» [2] .

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: «عبدالله زبير، محمد حنفيه و عبدالله بن عباس با هفده نفر از سران بني هاشم، از جمله حسن مثني، فرزند امام مجتبي، همه را در غاري به نام شعب عارم زنداني كرد و جلوي غار را هيزم ريخت و تهديد كرد كه اگر بيعت نكنند غار و افراد درون آن را به آتش خواهد كشيد. محمد وقتي تهديد را جدي ديد، پيك محرمانه اي به سوي كوفه فرستاد و از مختار استمداد كرد.

مختار به محض اطلاع از قضيه، در كوفه بر منبر رفت و ماجرار را براي مردم بيان كرد و اعلام نمود: «ابواسحاق (كنيه ي مختار) نباشم اگر آنان را ياري ندهم و فوج فوج نيرو به كمك آنان گسيل ندارم تا فرزندان كاهليه ابن زبير را به روز سياه بنشانند.» [3] .

مختار چند گروه از يارانش به استعدا 750 چريك جنگي در شش گردان، به سوي حجاز گسيل داشت و به آنان گفت: «برويد، باز هم نيروهايي را به كمك شما خواهم فرستاد.» سپس دو گردان ديگر را به ياري آنان اعزام داشت [4] اين گروه را «خشبيه» مي گفتند.

يكي از القابي كه مورخان براي مختار و ياران او ثبت كرده اند «خشبيه» است


و علت آن اين بود كه مختار به پيش قراولان خود دستور داد با سلاحي وارد مسجد الحرام نشوند و احترام خانه ي خدا را نگه دارند و هر كدام چماقي به دست گيرند. چون سلاح آنان چوب و چماق بود، آنان را «خشبيه» مي گفتند. به چوب هايي هم كه ياران مختار در دست داشتند «كافركوب» مي گفتند. اين كلمه فارسي است؛ زيرا بيش تر ياران مختار عجم و فارسي زبان بودند.

طبري مي نويسد «فسار بهم حتي دخلوا المسجد الحرام و معهم «الكافر كوبات» و هم ينادون «يا لثارات الحسين» حتي انتهوا الي زمزم» (يعني: گروه چريكي اعزامي مختار با كافركوب ها وارد مسجد الحرام شدند، در حالي كه شعار «يا لثارات الحسين» سر مي دادند و خود را به نقب زمزم رساندند.) آنان هيزم ها را كنار زدند و بني هاشم را نجات دادند، اين واقعه دو روز پيش از اتمام ضرب الاجل ابن زبير بود. [5] .

گروه چريكي، مأموريت خود را با موفقيت انجام دادند و فرمانده ي آنان بنا بر سفارش مختار، از محمد حنفيه خواست كه اجازه دهد به مقر ابن زبير حمله كنند و كار او را يكسره نمايند. اما محمد مخالفت كرد و اجازه نداد و گفت: «اني لا استحل القتال في حرم الله» (يعني: من جنگ در حرم خدا را حلال نمي كنم.) بنابراين، آنان به همراه بني هاشم در كوه هاي اطراف مكه پراكنده شدند و مختار آنان را تدارك مي كرد. [6] .

خبر يورش نيروهاي مختار به مسجدالحرام و آزاد شدن بني هاشم به ابن زبير رسيد و فهميد كه آنان با او سر جنگ ندارند و به فرمانده ي آنان، ابوعبدالله جدلي، گفت: فكر نكنيد كه محمد حنفيه و بني هاشم را


رها خواهم كرد. به خدا، تا با من بيعت نكنند، دست از سر آنان بر نخواهم داشت. ابوعبدالله جواب داد، به خداي كعبه، اگر كم ترين آسيبي به آنان برساني، درسي به تو خواهيم داد كه فراموش نكني.

محمد حنفيه به ياران خود پيغام داد كه دست به جنگ نزنيد و مكه را ترك گويند و خود و بني هاشم و جمعي از شيعيان كه حدود چهار هزار نفر مي شدند، به شعب علي - دره اي از اطراف، مكه كوچ كردند. مختار اموال فراواني براي محمد فرستاد و او اموال را بين بني هاشم تقسيم كرد. [7] .

و اين فراز درخشان از زندگي قهرمان ثار، مختار، نيز حاكي از اخلاص، شجاعت و تدبير اين مرد فداكار و حامي اهل بيت پيامبر عليهم السلام است.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 46، ص 145؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 134؛ ارشاد، ص 258.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 474؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 76؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 250.

[3] شرح نهج‏البلاغه، ج 20، ص 146.

[4] تاريخ طبري، ج 3، ص 76؛ کامل ابن‏اثير ج 4، ص 250؛ مروج الذهب، ج 3، ص 76.

[5] تاريخ طبري، ج 3، ص 76؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 251.

[6] همان.

[7] تاريخ طبري، ج 3، ص 76؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 250؛ مروج الذهب، ج 3، ص 76.