بازگشت

اعزام ابراهيم اشتر


طبري مي نويسد: در بيست و چهارم يا بيست و دوم ذي الحجه ي اين سال (سال 66 ه.ق) مختار ابراهيم اشتر را با ارتشي نيرومند براي مقابله با لشكر شام به سوي مرزهاي آن گسيل داشت. [1] .

علامه ابن نما گويد: در اين مرحله، مهم ترين فكر مختار، ابن زياد و


لشكر شام بود و مي گفت: دشمني بزرگ تر از ابن زياد برايم نمانده است. [2] .

علامه مجلسي از امالي مفيد نقل كرده كه: ابراهيم در روز هفتم محرم سال 67 با لشكر خود، كه حدود هزار مرد جنگي از طائفه مذحج و اسد، دو هزار از طائفه همدان و تميم، يك هزار نفر از حمراء (ايرانيان) بودند، براي جنگ با ابن زياد از كوفه خارج شد. [3] دينوري مي نويسد: مختار بيست هزار مرد جنگي براي ابراهيم انتخاب كرد كه بيش تر آنان ايراني و به «جيش حمراء» (ارتش سرخ) معروف بودند و با اضافه ي بقاياي نيروهاي يزيد بن انس، كه قبلا اعزام شده بودند، مجموعا به اضافه ي بقاياي نيروهاي يزد بن انس، كه قبلا اعزام شده بودند، مجموعا به سي هزار نفر مي رسيدند. ارتش به سوي هدف تعيين شده حركت كرد. [4] و مختار و جمعي از ياران تا مسافتي آنان را بدرقه كردند. مختار براي آنان چنين دعا كرد: «خدايا صبر كنندگان را پيروز كند و كافران و عاصيان و فاجران را ذليل و زورگويان و قدرت طلبان را خوار نما و به جهنم بفرست تا اثري از آنان نماند و عذاب بزرگ خود را به آنان بچشان.» [5] .

شيخ طوسي در امالي نوشته است: مختار با پاي پياده، ابراهيم و ارتش او را بدرقه كرد. ابراهيم از مختار خواست كه سوار اسب شود. اما مختار نپذيرفت و چنين گفت: «من براي هر قدمي كه همراه تو برمي دارم، از خداوند اميد اجر دارم و دوست دارم پاهايم در راه نصرت آل محمد خاك آلود شود.»

بعضي از مورخان نوشته اند: جمعي به همراه لشكر، كرسي مقدسي را


حمل مي كردند و معتقد بودند اين همان كرسي است كه أميرالمؤمنين علي عليه السلام سال ها روي آن مي نشست و خطبه مي خواند؛ آن را به عنون تبرك و ياري جستن از خدا همراه داشتند، بعضي به اين كار معترض شدند و بعضي اصل ماجرا را تكذيب كرده اند كه خود شرح مفصلي دارد. [6] .

مختار و ابراهيم همچنان در پيشاپيش ارتش و مردم، تا حوالي پل رأس الجالوت و دير عبدالرحمن پيش رفتند. آن جا انتهاي محل بدرقه بود. مختار ابراهيم را در آغوش فشرد و به او گفت: «ابراهيم، اكنون كه عازم نبرد در راه خدا هستي، سه وصيت را از من به ياد داشته باش: اول از خدا بترس در پنهان و آشكار؛ دوم در حركت خود شتاب كن؛ سوم تا به دشمن رسيدي، آنان را مهلت نده و همچون صاعقه اي ناگهاني بر آنان وارد شو. اگر شبانه به آنان رسيدي و توانستي، كار را به فردا مينداز و اگر روز به آنان برخورد كردي، به انتظار شب منشين تا حكم خدا را بر آنان جاري كني.» سپس نگاهي به چهره ي مصمم و پرصلابت ابراهيم افكند و گفت: «آنچه را گفتم خوب شنيدي؟». ابراهيم گفت: آري.

مجددا ابراهيم را در آغوش فشرد و با جمله ي «صحبك الله» (خدا به همراهت) با او وداع كرد. [7] .

اميري جهانديده با كوله باري از تجربه هاي تلخ و شيرين و بار مسؤوليتي سنگين بر دوش و دلي پر اميد به انتقام از خون شهداي مظلوم كربلا با جوان سلحشور و فرمانده دلير و كاردان سخن گفت. فرمانده در چهره ي پرفروغ امير انقلاب، اميد و نشاط و ايمان مي ديد. سخنان گرم او


همانند شعله هاي آتش دل ها را گرم مي كرد و چون آيه هاي جهاد و شهادت، دل را به تپش مي افكند. چهره ي پر چين و چروك امير با محاسني سفيد و چشمان پرفروغي كه هميشه حالتي گريان داشت و حاكي از اشك هاي گرم قهرمان انتقام در سوگ شهيدان بود و دست هاي پرحرات او كه بر دوش ابراهيم نهاده بود، از قدرت تصميم و اراده ي محكم و ايمان به خدا و بشارت هاي أميرالمؤمنين حكايت داشت و او را در عزم خود راسخ تر مي كرد. ارتش انقلاب با فرمانده اي اين چنين به سوي دشمن حركت نمود.

ارتش ابراهيم به سوي منطقه ي موصل، كه ارتش شام به فرماندهي ابن زياد در آن جا مستقر بود، به سرعت پيش مي رفت. آنان در مسير خود، وارد شهر مدائن شدند و سه روز در آن جا به استراحت و تجديد قوا پرداختند. سپس به سوي تكريت و پس از اندكي استراحت و جمع آوري خراج تكريت و تقسيم آن بين رزمندگان به سوي موصل حركت كردند. در بين راه، نامه اي از مختار به ابراهيم رسيد كه به او دستور مي داد هر چه سريع تر به سوي دشمن حركت كند و درنگ ننمايد. [8] ابراهيم طبق فرمان، نيروها را به سرعت پيش برد و در چهار فرسخي موصل، نزديكي شهر خازر، به نيروهاي دشمن رسيدند. [9] .

دو ارتش در مقابل هم قرار گرفتند. ابراهيم طبق فرمان مختار، مأمور بود بي درنگ به دشمن يورش برد. لشكر خود را منظم كرد و ميمنه و ميسره ي لشكر و فرماندهان آن را معين نمود؛ علي بن مالك، يكي از فرماندهان شجاع، را به فرمان دهي ميمنه و عبدالله بن ورقاء، از شجاعان عراق، را در ميسره ي لشكر گماشت. قلب لشكر و فرمان دهي كل را نيز خود به عهده گرفت و پس


از كسب اطلاعات لازم از نيروهاي دشمن، آماده ي نبردي بزرگ و كارزاري خونين شد. ابن زياد نيز لشكر خود را منظم و آماده نمود و خود فرمان دهي كل را بر عهده گرفت، شرحبيل بن ذي الكلاع را، كه از جانيان فاجعه ي عاشورا بود به فرماندهي سواره نظام، حصين بن نمير، از جنايتكاران جنگي كربلا را به فرمان دهي جناح راست لشكر و عمير بن حباب را - كه مخفيانه با ابراهيم ملاقات كرده و قول همكاري داده بود و از ابن زياد دل خوشي نداشت - در ميسره ي لشكر گماشت. دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند، در حالي كه از نظر جمعيت، لشكر ابن زياد بالغ بر هشتاد هزار و لشكر ابراهيم قريب سي هزار نفر بود.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج، 6، ص 81.

[2] بحارالأنوار، ج 45، ص 379.

[3] اخبار الطوال، ص 293.

[4] بحارالأنوار، ج 45، ص 334.

[5] همان، ص 379.

[6] انساب الاشراف، ج 6، ص 413؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 81.

[7] تاريخ طبري، ج 6، ص 82.

[8] بحارالأنوار، ج 45، ص 380 - 379.

[9] تاريخ طبري، ج 6، ص 86.