بازگشت

اعدام سران كوفه


سران كوفه كه به خون خواهي عاشورا كشته شدند عبارت بودند از:

يك - عمر بن سعد؛ او فرمانده ي كل نيروهاي يزيد در كربلا و از جمله كساني بود كه نامش در سياهه ي قصاص شوندگان قرار داشت. او پيش از دست گيري به سراغ مختار آمد و خود را معرفي كرد و با شروطي امان نامه گرفت. اما پس از كشتار قاتلان امام حسين عليه السلام در كوفه، نامه اي از محمد حنفيه به مختار رسيد مبني بر اين كه حساب عمر بن سعد را برسد. مختار ديد بعضي از شروط امان توسط عمر سعد نقض شده است. به همين بهانه، او را احضار كرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برايش ميسر نشد. همين بهانه مختار را در كشتن او مصصم ساخت.

او در مقابل ابوعمرو، رئيس شهرباني مختار مقامت كرد تا امان بگيرد اما او را امان نداد. آن قدر بر پيكر او شمشير زدند تا كشته شد و سر بريده اش را نزد مختار آوردند.

مختار سر بريده ي عمر سعد را به حجاز، نزد محمد حنفيه فرستاد. وقتي


چشم فرزند اميرمؤمنان به سر بريده ي ابن سعد افتاد، فرمود:

«اللهم لا تنس هذا اليوم للمختار و اجزه عن اهل بيت نبيك محمد صلي الله عليه و آله خير الجزاء. فوالله ما علي المختار بعد هذا من عتب.» [1] خدايا اين روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پيامبرت محمد صلي الله عليه و آله، بهترين پاداش عنايت فرما. به خدا سوگند، پس از اين عتابي بر مختار نيست.

دو - شمر بن ذي الجوشن؛ اين جاني شماره ي يك كربلا، توانست از چنگ مختار بگريزد اما مختار دستور داد او را هر كجا رفته است پيدا كنند و به سزاي اعمال ننگينش برسانند. شمر در ماجراي شورش كوفه بر ضد مختار از عاملان اصلي بود.

مسلم ضبائي، كه هم قبيله ي شمر بود، مي گويد: «ما فرار كرديم و خود را به محلي در مسير كوفه و بصره به نام ساتيدما رسانديم و در نزديكي آن محل، دهكده ي كوچكي به نام كلتانيه در حوالي سواحل فرات قرار داشت. ما در كنار تپه اي مخفي شديم. شمر يكي از اهالي همان روستا را، كه از كناري مي گذشت، گرفت و با تهديد، مجبور كرد نامه اي به مصعب بن زبير در بصره برساند. روستايي مجبور شد و پذيرفت. در بين راه، با يكي از مأموران مختار برخورد و حقيقت حال را به وي بازگفت و جاي ما را بدو نشان داد. مأمور خود را به ابوعمره، رئيس شهرباني مختار - كه در همان دهكده با جمعي مأمور مسلح مستقر شده بود، - رساند و به سرعت شمر را پيدا كردند و آن را زير نظر گرفتند. دهكده در مسير كوفه و بصره بود و مختار پاسگاهي را در آن جا مستقر كرده بود تا فراريان را


دست گير كند. شب هنگام بود كه ابوعمره و مأموران او ما را محاصره كردند.شمر را ديدم كه جامه اي خوش بافت به تن داشت و بدنش پيس بود. ما حتي فرصت سوار شدن بر اسب را نيافتيم. درگيري شديدي رخ داد. ساعتي بعد صداي الله اكبر شنيدم و كسي فرياد زد خداوند، خبيثي را كشت. [2] .

شيخ طوسي قدس سره مي نويسد: «شمر را دستگير كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گردن او را زدند و جسدش را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكي از ياران مختار با پاي خود سر شمر را لگد مي كرد.» [3] .

عبدالرحمن بن عبد مي گويد: من شمر را به هلاكت رساندم. مختار تا نظرش به سر بريده ي شمر افتاد، سجده ي شكر به جاي آورد و دستور داد آن سر را بالاي نيزه كنند و مقابل مسجد جامع شهر در معرض ديد مردم قرار دهند تا عبرت همگان باشد. [4] .

سه - بجدل بن سليم؛ او در روز عاشورا، براي غارت انگشتر قيمتي امام حسين عليه السلام، انگشتان حضرت را قطع كرد. مختار دستور داد انگشتان آن خبيث را قطع كردند، سپس دو پايش را بريدند و آن قدر در خون غلتيد تا به هلاكت رسيد. [5] .

چهار - خولي بن يزيد اصبحي؛ از چهره هاي كثيف حادثه ي عاشورا بود. او مأمور حمل سر بريده ي امام حسين عليه السلام و قاتل عثمان بن علي، برادر امام


حسين عليه السلام، بوده است. [6] .

ابوعمره، رئيس شهرباني مختار، خانه ي او را محاصره كرد. او خود را در بيت الخلاي منزل، مخفي كرده بود كه با راه نمايي همسرش، به دست مأموران افتاد. او را كشتند و جسدش را به آتش كشيدند. [7] .

پنج - سنان بن انس؛ از چهره هاي جنايت كار كربلا و كسي است كه به خيمه هاي امام عليه السلام يورش برد و نيزه اش را در آخرين لحظات عمر امام عليه السلام، به سينه ي حضرت فروبرد. در بعضي مقاتل نيز نقل شده كه او سر مقدس امام حسين عليه السلام را از بدن جدا كرده است. [8] پس از دست گيري او، به دستور مختار، دست و پايش را بريدند و هنوز جان داشت كه او را در ديگ روغن افكندند و بدين سان، بخشي از نتيجه ي اعمال زشت خود را ديد. [9] .

شش - حكيم بن طفيل؛ از سران حادثه ي عاشورا بود، عدي بن حاتم، كه هم قبيله ي او بود، از او شفاعت كرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن كامل، از فرماندهان مختار بود، او را تيرباران كردند.

هفت - حرمله؛ شيخ طوسي قدس سره در امالي مي نويسد: منهال بن عمرو (از شيعيان و ياران امام سجاد عليه السلام) مي گويد: پس از زيارت خانه ي كعبه، به مدينه رفتم و خدمت امام سجاد عليه السلام شرفياب شدم. امام از من پرسيد: اي منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامي كه از كوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند كرد و چنين فرمود:


«اللهم اذقه حر الحديد. اللهم اذقه حر الحديد. اللهم اذقه حر النار.»

خدايا، سوزش شمشير را به او بچشان. خدايا سوزش شمشير را به او بچشان. خدايا، سوزش آتش را به او بچشان.

از نفرين امام سجاد عليه السلام، كه مظهر عفو و گذشت از خطاكاران بود، معلوم مي شود كه حرمله چه قدر دل اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را به درد آورده است.

ابومخنف از امام باقر عليه السلام نقل مي كند: «هنگامي كه علي اصغر در آغوش پدر هدف تير حرمله واقع شد، امام حسين عليه السلام آنان را نفرين كرد و فرمود:

«و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين»

خدايا، انتقام ما را از اين ستمگران بستان. [10] .

منهال گفت: «پس از زيارت مدينه، عازم كوفه شدم. وقتي به كوفه رسيدم، مختار به قلع و قمع عاملان حادثه ي كربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قديمي داشتم. چند روزي در خانه براي ديد و بازديد نشستم. سپس بر مركب سوار شدم و به قصد ديدار مختار از خانه خارج شدم. وقتي چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، كجا بودي تا حالا به ديدن ما نيامدي و در قيام با ما همراه نبودي؟

گفتم: امير، من به سفر حج رفته بودم.

با هم مشغول صحبت شديم تا به محله ي كناسه رسيديم. مختار در آن جا متوقف شد؛ گويي منتظر است. برخي از افرادش، كه اطراف او بودند، خبر دادند كه حرمله در اين محله مخفي شده است. مأموران به سرعت،


به جست و جو پرداختند و ديري نگذشت كه فردي را كشان كشان به نزد مختار آوردند. آري، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندي فرياد زد: خدا را شكر كه به چنگم افتادي! و بي درنگ، فرياد زد: جلاد، جلاد.

جلادان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع كنيد. (همان دو دستي كه با يكي كمال را مي گرفت با ديگري تير را رها مي كرد؛ يك بار گلوي علي اصغر را نشانه گرفت، يك بار چشم ابي الفضل عليه السلام را نشانه رفت و يك بار هم قلب حسين عليه السلام را شكافت.) سپس فرياد زد: دو پايش را هم قطع كنيد!

مأموران اجرا كردند. آن گاه صدا زد: آتش، آتش.

فورا چوب هاي خشك و نازكي را روي بدن نيمه جان او ريختند و آن را به آتش كشيدند.»

منهال مي گويد: «از تعجب بلند گفتم: سبحان الله!

مختار گفت: علت اين جمله اي را كه گفتي چه بود؟!

گفتم: گوش كن تا برايت بگويم و ماجراي نفرين امام سجاد عليه السلام را برايش تعريف كردم.

مختار با تعجب پرسيد: خودت از امام اين نفرين را شنيدي؟!

گفتم: بلي. مختار از اسبش پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اش را طولاني كرد، سپس برخاست و سوار شد و تا آن وقت جسد حرمله به زغال تبديل شده بود. باز هم به راه افتاديم تا به در منزل ما نزديك شديم. من مختار را براي رفع خستگي و خوردن شربت به منزل دعوت


كردم، اما او گفت: من روزه ام؛ روزه شكر.» [11] .

هشت - مرة بن منقذ؛ او از طايفه ي قيس و مردي جسور بود. در واقعه ي كربلا، او حضرت علي اكبر عليه السلام، فرزند عزيز امام حسين عليه السلام، را به شهادت رسانده بود. مره در محاصره ي نيروهاي ابن كامل، ساعتي مقاومت كرد و دست راستش قطع شد، [12] ولي با همان وضع، موفق شد كه حلقه ي محاصره را بشكند و فرار كند. او به بصره نزد مصعب بن زبير رفت.

نه - زيد بن رقاد؛ او از تك تيراندازان لشكر عمر سعد بود كه در روز عاشورا، تيري به طرف عبدالله، فرزند امام حسن عليه السلام، افكند. آن تير دست او را به پيشانيش دوخت. تيري ديگر نيز به قلب او افكند و او را به شهادت رساند. زيد پس از كمي مقاومت، به وسيله ي افراد عبدالله شاكري، يكي از فرماندهان لشكر مختار، تيرباران شد و سپس او را به آتش سوختند. [13] .

ده - عمرو بن حجاج زيدي؛ از سران كوفه و از كساني بود كه نامه ي دعوت براي امام حسين عليه السلام فرستاد. وي با پانصد نفر، مأمور بستن آب بر روي امام و اهل بيت عليهم السلام او بود. او پس از شكست شورشيان كوفه، از ترس به سوي شراف و واقصه فرار كرد و ديگر اثري از او مشاهده نشد. [14] .

يازده - عبدالله دباس؛ قاتل محمد، فرزند عمار ياسر، بود. او دستگير و سپس كشته شد، اما پيش از آن، سه نفر از حاميان را به مختار معرفي كرد: عبدالله بن اسيد، مالك نمير، حمل بن مالك.



پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 45، ص 379.

[2] تاريخ طبري، ج 6، ص 53.

[3] بحارالأنوار، ج 45، ص 338.

[4] همان، ص 374.

[5] همان، ص 376.

[6] بحارالأنوار، ج 45، ص 67 و 337.

[7] تاريخ طبري، ج 6، ص 60 - 59؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 240.

[8] کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 78.

[9] بحارالأنوار، ج 45، ص 375.

[10] تاريخ طبري، ج 5، ص 448.

[11] بحارالأنوار، ج 45، ص 333 - 332؛ محجة البيضاء، مولي محسن فيض کاشاني، ج 4، ص 241.

[12] کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 243.

[13] تاريخ طبري، ج 6، ص 65 - 64؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 243.

[14] تاريخ طبري، ج 6، ص 52.