بازگشت

تصميم سران كوفه


عبدالرحمن بن شريح مي گويد: جمعي از سران شيعه در خانه ي سعد بن ابي سعر حنفي، كه از چهره هاي برجسته ي شيعه بود، جلسه اي تشكيل دادند كه بزرگاني همچون سعيد بن منقذ ثوري، اسود بن جراد كندي و قوامة بن مالك جشمي در ميان آنان ديده مي شدند.

عبدالرحمن، كه از بزرگان كوفه بود، در آن جلسه چنين گفت: «مختار مي خواهد قيام كند. و ما را به همكاري و ياري خويش دعوت نموده و ما هم بيعت او را پذيرفته ايم، ولي نمي دانيم كه واقعا او از طرف ابن حنفيه مأموريت دارد يا خودش اين چنين تصميم گرفته است.» او پيشنهاد داد جمعي از سران شيعه به حجاز بروند و با اهل بيت پيامبر و بازماندگان امام حسين عليه السلام به ويژه محمد حنفيه، ديدار كنند تا قضيه روشن شود. آن جمع پيشنهاد را پذيرفتند و تصميم گرفتند به حجاز بروند و سرپرستي اين گروه به عهده ي عبدالرحمن بن شريح باشد. آنان به مدينه آمدند و به ملاقات محمد حنفيه رفتند.

محمد علت آمدن آنان را جويا شد. محمد بن جراد كفت: «علت شرف يابي ما به نزد شما كار مهمي است كه...» محمد پرسيد: «سري است يا علني؟» گفتند: سري و محرمانه است.

گفت: «كمي صبر كنيد.» آن گاه آنان را به اتاق خلوت برد و گفت: حالا بگوييد.

عبدالرحمن گفت:

شما خانداني هستيد كه خداوند بر ديگران برتري و فضيلت داده و حق شما را بر


گردن امت بزرگ شمرده است. شما خانواده به مصيبت بزرگي؛ يعني: شهادت امام حسين عليه السلام - كه رحمت خدا بر او باد - مبتلا شديد. اين مصيبت خاص شما نبود، بلكه براي همه مسلمانان بود.

سپس گفت:

مختار ثقفي به كوفه آمده و مدعي است كه از طرف شما مأموريت دارد و ما را به كتاب خدا و سنت پيامبر و خون خواهي اهل بيت پيامبر عليهم السلام و دفاع از مظلومان دعوت كرده است. مي خواستيم نظر شما را بدانيم. اگر چنين باشد، با همه ي وجود، از او حمايت خواهيم كرد و اگر چنين نباشد، او را ترك خواهيم نمود.

به دنبال او، يكي پس از ديگري سخناني همانند سخنان عبدالرحمن بن شريح اظهار داشتند.

آن گاه محمد، فرزند أميرالمؤمنين عليه السلام لب به سخن گشود و پس از حمد و ثناي الهي گفت:

اما بعد، آنچه راجع به فضيلت ما گفتيد، كه خداوند نصيب ما فرموده، «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم» [1] (يعني: اين فضيلت از جانب خدا است به هر كه بخواهد عطا مي كند و او صاحب فضل عظيم است.)

در خصوص ابتلاي ما به مصيبت شهادت امام حسين، خدا را شاكريم. اين عهدي از جانب خدا و حادثه اي بود كه قلم تقدير بر آن رقم خورده و شهادت كرامتي است كه خدا او را به آن مفتخر ساخت. اما اصل مطلب، گفتيد كسي شما را براي خون خواهي ما دعوت كرده


است. به خدا سوگند، دوست دارم خدا به وسيله ي هر يك از بندگان خود كه بخواهد انتقام خون ما را از دشمنانمان بگيرد. اين نظر من است. براي خودم و شما از خداوند طلب مغفرت مي نمايم. [2] .

علامه مجلسي قدس سره به نقل از فقيه بزرگوار علامه ابن نما مي نويسد: محمد حنفيه به سران شيعه گفت: «اما درباره ي خون خواهي ما، پس برخيزيد همهبه نزد امام من و امام شما، علي بن الحتسين عليه السلام برويم.» آنان همراه محمد حنفيه خدمت امام عليه السلام شرفياب شدند و محمد ماجرا را بيان كرد. امام عليه السلام در پاسخ آنان فرمود:

عموجان، اگر برده اي از زنگبار به حمايت ما اهل بيت برخيزد، بر مردم واجب است او را ياري دهند. من تو را در اين امر (قيام به خون خواهي) نماينده ي خود قرار دادم؛ هر طور كه صلاح ديدي، اقدام كن.

پاسخ صريح و قاطع امام عليه السلام، تكليف را روشن كرد و سران شيعه شاد شدند و با خود گفتند: امام و محمد حنفيه به ما اجازه ي قيام دادند. [3] آنان به كوفه بازگشتند و به مختار بشارت دادند و او را از ماجرا آگاه ساختند و مختار با شادي گفت: «الله اكبر، مرا ابواسحاق گويند. برخيزيد و دست به كار شويد و شيعيان را آماده ي قيام كنيد.» [4] .


پاورقي

[1] حديد (57)، آيه‏ي 21.

[2] تاريخ طبري، ج 6، ص 13؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 214.

[3] تنقيح المقال، ج 3، ص 206؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 365.

[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 14؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 214.