بازگشت

توقف در منطقه ي قرقيسيا


لشكر توابين مسير را به طرف دشمن طي كردند تا به منطقه ي قرقيسا رسيدند. بزرگ اين منطقه و قلعه، مردي به نام زفر بن حارث كلابي بود.


مردان او در قلعه آماده ي دفاع بودند و خود زفر نيز از دژ بيرون نمي آمد و آماه باش داده بود.

مسيب بن نجبه، از سران توابين، به او پيغام داد كه براي رفع نيازمندي هاي لشكر توابين، بازاري بگشايد. خود نيز شخصا تا در قلعه رفت و از زفر اجازه ي ديدار و مذاكره خواست. هذيل، فرزند زفر، با او صحبت كرد و به نزد پدر بازگشت و گفت:

«مسيب مردي بزرگ است و از شما اجازه ي ملاقات خواسته.»

زفر كه مسيب را خوب مي شناخت، به فرزندش گفت: «پسرك من، تو نمي داني او كيست؟ او يكه سوار عرب و قهرمان قبايل مضر است. اگر ده تن از اشراف و سران مضر را بشمارند، او يكي از آنان است، او مردي موحد و با ايمان و پرهيزگار است. زود برو و او را نزد من بياور!»

زفر استقبال گرمي از مسيب به عمل آورد و او را در كنار خود نشآند و از اهداف قيام و حركت پرسيد. مسيب هم ماجرا و علت قيام را بيان كرد.

زفر گفت:

علت اين كه ما در قلعه را بستيم اين بود كه هدف شما را نمي دانستيم و روشن نبود كه شما به جنگ ما آمده ايد يا برنامه ي ديگري داريد. بنابراين، حالت دفاعي به خود گرفتيم. حالا كه مقصد شما روشن شد، با شما حرفي نداريم. ما شما را به نيكي و پرهيزگاري مي شناسيم. سپس به فرزندش دستور داد كه براي لشكر توابين بازاري بگشايد تا آن ها بتوانند نيازمندي هاي خود را تهيه نمايند. [1] .


زفر يك اسب و هزار درهم به مسيب بخشيد، ولي او مال را پس داد و فقط اسب را قبول كرد و گفت: شايد به اين اسب نيازمند شوم؛ زيرا ممكن است اسب خودم لنگ شود. زفر نان و علوفه و آذوقه ي بسياري براي آنان فرستاد، به اندازه اي كه مردم از خريد از بازار بي نياز شدند و چيزي جز يك پيراهن و تازيانه اي نخريدند و روز بعد به سوي دشمن حركت كردند، زفر آنان را بدرقه كرد و به سليمان، رهبر توابين، اطلاعات مفيدي از حركت دشمن ارائه داد و گفت: پنج فرمانده ي دشمن به نام هاي حصين بن نمير، شرحبيل بن ذوالكلاع، ادهم بن محرز، جبلة بن عبدالله خثعمي و خود عبيدالله بن زياد با لشكرهاي فراوان، كه مانند درخت و جنگل بود، از محل رقه عبور كردند.

او پيشنهاد كرد: «اگر بخواهيد، پناهتان مي دهيم، داخل قلعه و شهر ما شويد؛ با شما متحد خواهيم شد و در صورت حمله ي دشمن، همه با هم با آن ها وارد نبرد خواهيم شد.»

سليمان گفت: «همشهري هاي خودمان هم چنين پيشنهادي به ما كردند، ولي ما نپذيرفتيم.» زفر گفت: «حال كه بر اين تصميم مصريد، پس زودتر حركت كنيد و محل و سوق الجيشي عين الورده را بگيريد، پيش از آن كه دشمن آنجا را بگيرد؛ چون سرچشمه ي آب آن جاست و شهر را پشت سر قرار دهيد كه پناهگاه خوبي براي نبرد است. اگر چنين كنيد، آب و مواد ذخيره ي ضرور در دسترس شما خواهد بود و از ناحيه ي ما خيالتان آسوده باشد كه در امان خواهيد بود، زودتر حركت كنيد. به خدا سوگند، من جماعتي را بهتر از شما و گرامي تر و پاك تر در زندگيم نديده ام. اميدوارم كه شما سبقت بگيريد و اگر نبرد آغاز شد، سعي كنيد در بيابان


وسيع و آزاد بجنگيد؛ چون دشمن بسيار است و شما نسبت به آنان اندك هستيد. هرگز در مقابل آنان صف نكشيد كه آن ها شما را بر زمين خواهند افكند و شكست خواهند داد. دشمن نيروي پياده ي زيادي دارد كه سواره ها، آنان را پشتيباني مي كنند، در حالي كه من در ميان شما لشكر پياده اي نمي بينم. شما به شكل نامنظم (پارتيزاني) و جنگ و گريز در ميان ديوارها و تپه ها و موانع به آنان حمله ور شويد و سواران خود را بر ميمنه و ميسره ي آن ها مسلط سازيد و هر دسته، دسته ي ديگر را پشتيباني كند و با شيوه ي دقيق نظامي، دشمن را خسته كنيد و از پاي درآورديد.» او توصيه هاي زياد ديگري نيز درباره ي نحوه جنگ به آنان نمود. [2] .

آن گاه رفر با آنان خداحافظي كرد و براي پيروزي آنان دعا خواند و آن ها براي او دعا كردند و بسيار تشكر نمودند. او به قلعه ي خود بازگشت و لشكر به طرف عين الورده حركت نمود.

توابين در غرب عين الورده اردو زدند و پنج روز استراحت كردند تا طلايه ي لشكر دشمن به آنان رسيد. [3] .


پاورقي

[1] ترجمه‏ي کامل ابن‏اثير، ج 6، ص 21؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 594 - 593.

[2] ترجمه‏ي کامل ابن‏اثير، ج 6، ص 23 - 22؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 595 - 594.

[3] همان، ج 6، ص 23؛ همان، ص 596.