بازگشت

جمع آوري سپاه و عزيمت به كارزار


سليمان بن صرد نزد سران ياران خويش فرستاد و تصميم خود را به آن ها خبر داد از آنان خواست كه در ماه ربيع الاخر همان سال (65 ه ق) با بزرگان و سران قوم به سوي شام حركت كنند.

توابين حركت خود را آغاز كردند و در محله نخيله اردو زدند تا گرد هم جمع شوند. سليمان از لشكر خود سان ديد، اما تعداد آنان را كافي ندانست؛ زيرا از بيعت كنندگان، جمع زيادي غايب بودند.

سليمان دو نفر از ياران خود به نام حكيم بن منفذ كندي و وليد بن عصير كنان را به كوفه فرستاد كه فرياد زدند: «يا لثارات الحسين». [1] .


اين شعار بسيار تحريك كننده بود و آن دو نفر نخستين كساني بودند كه اين شعار را رسمي و علني كردند. جمعي از مردم كوفه به آنان پيوستند و لشكر سليمان كه قريب هزار نفر بود، به هشت هزار نفر رسيد.

سليمان به دفتر خود نگاه كرد، تعداد بيعت كنندگان قريب شانزده هزار نفر بوده اند. به او گفتند: جمعي از ياران به مختار پيوسته اند. گفت: شايد حدود دو هزار نفر به مختار پيوسته باشند، پس بقيه كجايند؟ بايد دست كم، ده هزار نفر مي آمدند. سليمان آنان را سرزنش كرد و گفت: آنها مؤمن نيستند. آيا عهد و پيمان خود را فراموش كرده اند؟

لشكر سه روز در نخليه ماند و مأموران سليمان به سراغ سران و كساني كه بيعت كرده و نيامده بودند، رفتند و آنان را دعوت به ياري نمودند قريب يك هزار نفر ديگر نيز آمدند. [2] .

مسيب، كه از سران برجسته ي شيعه و از رهبران قيام بود، برخاست و خطاب به سليمان چنين گفت:

خداي تو را رحمت كند. كسي كه از جنگ اكراه دارد به كار جنگ نيايد. بدان كه جز افراد با اخلاص و ايمان، كه از روي عقيده به اين اردوگاه آمده اند، ديگري به ما نخواهد پيوست. به انتظار ديگران مباش و با همين عده، حركت به سوي نبرد را آغاز كن.

سليمان گفت: نظرت پسنديده است سپس خود برخاست و چنين گفت:

ايها الناس، هر كس براي خدا و رضاي او و رسيدن به پاداش روز جزا آمده است با ما خواهد بود و مشمول رحمت حق واقع خواهد شد، خواه زنده بماند، خواه كشته شود،. و هر كس به قصد دنيا آمده به


خدا قسم، ما غنيمت و بهره ي اين دنيا را نخواسته ايم. ما جز براي رضاي خدا قيام نكرده و چيزي نمي خواهيم. ما با خود مال و سيم و زري نداريم، حتي براي توشه ي راه نيز جز شمشيرهاي خود بر دوش ننهاده ايم. قوت و توشه ي ما در حد ضرورت و به قدر احتياج است، آن هم با نهايت قناعت. هر كس غنيمت مي خواهد با ما نيايد، كه ما براي دنيا قيام نكرده ايم. ما توبه كرده ايم و به خون خواهي فرزند دختر پيامبر قيام نموده ايم.

پس از سخنان پرشور سليمان، يكي از سران قوم به نام عبدالله بن سعد بن نفيل برخاست و گفت:

من عقيده اي دارم؛ اگر پسنديدي و سودمند بود، خداوند ما را رستگار خواهد كرد و اگر خطا بود، تنها عقيده ي شخصي من است:

اي سليمان، ما براي انتقام و خون خواهي حسين قيام كرده ايم و حال آن كه قاتلان حسين همه در كوفه اند؛ از جمله عمر سعد رؤساي قبايل عراق. ما كجا مي رويم؟ آنان را پشت سر نهاده ايم و به سوي شام مي رويم؟

تمام ياران او گفتند: درست مي گويد و رأي صواب همين است كه به كوفه برگرديم و نخست به قاتلان اصلي حسين عليه السلام بپردازيم.

سليمان سخنان آنان را خوب گوش كرد و گفت:

من با اين رأي مخالفم. آن كه با حسين اعلام جنگ كرد و لشكر فراهم نمود و فرمانده بود و حسين اخطار كرد يا تسليم شود يا آماده ي جنگ باشد، ابن ياد بوده و ما اول مهره ي اصلي را هدف


گرفته ايم. پس برخيزيد و به ياري خداوند حركت مي كنيم. اگر خداوند ما را پيروز كرد، به راحتي مي توانيم به ساير قاتلان حسين بپردازيم و هر كه را در آن جنايت سهيم و شركتي بود به سزاي اعمالشان مي رسانيم و همه را به دست انتقام مي سپاريم. اگر هم پيروز نشديم و خداوند شهادت را نصيب ما كرد، باز هم با دشمنان خدا و آن ها كه حرام او را حلال دانستند نبرد كرده ايم. و خداوند پاداش نيكوكاران را خواهد داد.

من دوست ندارم نيروي شما بيهوده هدر رود و كار شما به نتيجه نرسد. شما مطمئن باشيد كه اگر به شهر خودمان برگرديم و در آن جا قيام را شروع كنيم، هر كسي را در آن جا بكشيد، عشيره و اقوام او با شما در ستيز خواهند شد. و انتقام قوم خود را خواهند گرفت و خون ها ريخته خواهد شد و برادر كشي رواج خواهد يافت. پس برخيزيد و از خداوند طلب خير كنيد و در تصميمات محكم باشيد. [3] .

همان گونه كه قبلا اشاره شد، عبدالله بن يزيد، استاندار انتصابي ابن زبير، از قيام توابين نگران بود و هرگز مايل نبود كه آنان در كوفه دست به قيام و انتقام زنند؛ زيرا بسياري از قاتلان امام حسين عليه السلام در كوفه از هواداران حكومت ابن زبير شده بودند.

بنابراين پس از اعلام قيام، استاندار ابتدا به عنوان حامي انقلابيون سخن راني كرد و از جنايات حكومت شام انتقاد نمود و خود را مدافع امام حسين عليه السلام و هوادار انتقام جلوه داد. او عامل اصلي فاجعه ي كربلا را


يزيد و ابن زياد و حكومت شام دانست و توابين را به انتقام گيري از آنان تشويق نمود و حتي قول داد كه به ياري آن ها نيز خواهد آمد و آنان آزادند كه مقدمات قيام را فراهم كنند و به سوي ارتش ابن زياد، كه در شمال كوفه مستقر بود، حركت نمايند؛ زيرا حكومت شام و ابن زياد دشمن مشترك آن ها هستند و توابين نيز همين رأي را داشتند. اما پس از خروج از كوفه و اردو زدن آنان در نخيله، به وحشت افتاد كه اگر آنان پيروز شوند، قطعا به سراغ كوفه و قاتلان امام حسين عليه السلام خواهند آمد بنابراين، سراسيمه همراه با معاون خود، ابراهيم بن محمد بن طلحه، كه مستوفي و خراج دار ابن زبير بود، با جمعي از سران كوفه، كه در قتل امام حسين عليه السلام نقشي نداشتند، به سراغ توابين آمدند و مستقيما به ديدن سليمان شتافتند. استاندار گفت:

اي سليمان، مسلمان برادر مسلمان است، و هرگز به او خيانت نمي كند. شما برادر و همشهري ماييد. شما بهترين دوست و ياور ماييد. در قيام عجله نكنيد و ما را به مرگ خودتان عزادار نسازيد. از عده ي ما نكاهيد، صبر كنيد تا مدتي بگذرد و ما همه با هم نيرويي عظيم فراهم آوريم و متفقا به جنگ با ابن زياد و حكومت شام برويم اگر پيشنهاد ما را قبول كنيد، خراج خوبي را هم به شما اختصاص مي دهيم، مشروط به آن كه بدون ما به كار جنگ اقدام نكنيد؛ زيرا شكست شما شكست ما نيز خواهد بود.

امير اين سخنان را گفت و مستوفي هم تأييد كرد. آن گاه سليمان در پاسخ آنان گفت:


شما از روي دل سوزي نصيحت كردي و از باب مشورت و از روي مهرباني و خيرخواهي، با نهايت سعي و كوشش، از چيزي دريغ نكرديد، ولي مطمئن باشيد ما به اميد خدا، تصميم بر جنگ با اين قوم گرفته ايم و هرگز در تصميم خود تجديد نظر نخواهيم كرد و از خداوند هدايت و نصرت مي طلبيم و شما خواهيد ديد كه ما به تصميم خود عمل مي كنيم.

استاندار كوفه گفت:

حالا كه شما بر اين تصميم اصرار داريد، پس اندكي صبر كنيد تا ما لشكر را با شما همراه كنيم. مگر نمي دانيد دشمن قوي است و سپاه بسيار دارد و بايد در مقابل آنان به اندازه ي كافي نيرو داشته باشيم. در اين هنگام، خبر رسيد كه ابن زياد با لشكر فراوان قصد آنان كرده است. [4] .


پاورقي

[1] «اي خون خواهان حسين».

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 584 - 583؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 175.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 586 - 584؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 177 - 176.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 586 - 584؛ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 177 - 176.