بازگشت

اعتراض عبدالله بن عمر بن يزيد


انعكاس خبر شهادت امام حسين عليه السلام و حادثه ي عاشورا، مدينه، شهر


پيامبر، را سخت به هيجان آورد و سران قوم، حتي كساني را كه به ظاهر خود را از سياست و حكومت كنار كشيده بودند؛ به شدت تحت تأثير قرار داد.

عبدالله بن عمر، فرزند خليفه ي دوم، كه براي خود وجهه اي كسب كرده و خود را فردي زاهد و گوشه گير قلمداد نموده بود و عنوان «فرزن خليفه دوم» را نيز يدك مي كشيد، به شدت از عمل يزيد و بني اميه ابراز تنفر و انزجار نمود، به طوري كه نامه ي تندي به يزيد بن معاويه نوشت:

... اما بعد، حادثه اي بزرگ و مصيبتي عظيم و واقعه اي خطير براي اسلام و مسلمانان پيش آمد و هيچ حادثه و روزي بزرگ تر از حادثه حسين عليه السلام و روز حسين نيست....

گويند: هنگامي كه يزيد نامه ي فرزند عمر را خواند، با خنده اي تعجب آميز نامه ي او را چنين پاسخ داد:

... اما بعد، اي احمق! ما بر سر سفره اي گسترده و بستري آماده و مسندي مهيا قدم نهاده ايم و در راه آن جنگيده ايم. اگر اين حق ما بود كه معلوم است از حق خود دفاع كرده ايم و كار خلافي از ما سر نزده. اگر گويي حق ما نبود، پدر تو اين سنت (غصب حق) را براي ما گذاشت و حق را از اهلش گرفت..... [1] .

مرحوم مجلسي در روايتي ديگر، از كتاب دلائل الامامه از سعيد بن مسيب روايت مي كند كه پس از خبر فاجعه عاشورا در مدينه، عبدالله بن عمر براي اعتراض به كار يزيد، شخصا به شام سفر كرد تا اعتراض خود و نفرت مردم از كار يزيد را حضورا به او ابلاغ كند. او به ديدار يزيد رفت و به درشتي با او سخن گفت. سپس يزيد او را به اتاق خلوتي برد و با خون سردي و


آرامش، نامه ي طومار گونه اي را كه عمر بن خطاب، خليفه دوم، به معاويه نوشته بود، به او نشان داد. در آن نامه، افكار اسلام و خاندان پيامبر عليه السلام و توصيه ي خليفه به معاويه در ريشه كن كردن اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله با تدبير و سياست، ولي با رعايت احترام ظاهري آنان، ذكر شده بود.

عبدالله بن عمر وقتي نامه را خواند، با تعجب سكوت كرد و يزيد را در كارش معذور دانست.

چه خوب گفته اند كه: «ما قتل الحسين الا في يوم السقيفة» [2] (يعني حسين عليه السلام در سقيفه كشته شد!)

و چه زيبا گفت شاعر:

اليوم من اسقاط فاطمة محقطا الحسين عن الجواد صريعا (آن روز كه محسن فاطمه (س) را كشتند، حسين عليه السلام از اسب بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.)

و به قول علامه بحرالعلوم:

«كمين جيش بدا يوم؟؟؟ السقيفة قد لاحت طلايعه يا رمية قد اصابت و من هي بعد مخطئين شطت مرابعه» [3] .

(طليعه ي لشكر [يزيديان در] كربلا از سقيفه شروع مي شود كه پس از پنجاه سال بعد در روز عاشورا نمودار شد...

ورود خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله به مدينه و بازگشت اسرا به وطن، مدينه را دگرگون كرد و نهضت بيداري در كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله شعله ور شد؛ نهضتي


كه پشتوانه و ريشه اش خون پاك و درخشان حسين و ياران او بود و پاس دارنده و تبيين كننده ي آن امام سجاد عليه السلام و زينب كبري (س) و ديگر بازماندگان امام حسين عليه السلام بودند.

هر روز در گوشه و كنار مدينه، مجلسي بر پا مي شد و حضرت زينب (س) از هجرت از مكه تا كربلا و عاشورا و شهادت امام حسين و عباس و مسلم عليهم السلام و ديگران براي مردم سخن مي گفت، مشعل هاي بيداري افروخته شده بود و آتش نهضت بر پا مي گشت. [4] .

حاكم مدينه نامه اي براي يزيد نوشت و وضعيت پيش آمده در مدينه، امواج بيداري و مقاومت مردم و نقش زينب كبري (س) را براي يزيد توضيح داد. يزيد كه با سخن زينب عليهاالسلام و اراده ي پولادين و عظمت روح او در دربار خود آشنا شده بود، به حاكم مدينه نوشت كه زينب (س) را از مدينه بيرون كند و به يكي از شهرها تبعيد نمايد.

وقتي پيام يزيد را به حضرت زينب (س) رساند، ايشان فرمود:

خدا مي داند كه يزيد با خانواده ي پيامبر صلي الله عليه و آله چگونه رفتار كرده؛ خوبان خاندان ما را كشته و ما را بر شتران برهنه به اسارت برده است ما از مدينه خارج نخواهيم شد. حتي اگر بخواهند خون ما را بر خاك بريزند. [5] .

زنان بني هاشم نگران حضرت زينب عليهاالسلام بودند؛ وقتي استبداد اموي از كشتن امام حسين عليه السلام و برادران و فرزندان او پروايي نكرد، چه استبعادي دارد كه زينب عليهاالسلام را به شهادت نرساند؟


بنابراين زينب دختر عقيل، به زينب كبري (س) گفت:

وعده ي خداوند راست است. خداوند زمين را براي ما قرار داده است؛

هر جا بخواهيم، مي توانيم برويم، او، خود ستمگران را مجازات خواهد كرد. اگر در مدينه در معرض آسيب و اهانت خواهي بود، به سرزمين امن برو.

اما زينب عليهااسلام چگونه مي توانست از مدينه بيرون برود؟ همه ي خانواده ي او - بازماندگان عاشورا - در مدينه بودند. او در مدينه هر روز نگاهش به چهره ي علي بن الحسين عليه السلام مي افتاد، و سنگ صبور همه ي خانواده بود.

مدينه شهري بود كه آمادگي كامل براي نهضت عليه يزيد را داشت. بنيان حكومت يزيد ضربه خورده بود، كارگزاران اصلي فاجعه ي عاشورا (ابن زياد و عمر سعد) درمانده و پريشان بودند؛ زخمي از درون جان آنان، سر باز كرده بود كه هدايا و حمايت هاي يزيد، چاره ي آن زخم نمي نمود. نگاه مردم، حتي مردمي كه به عنوان سپاه ظلم و جنايت به كار گرفته شدند، آكنده از پشيماني بود.

ابن زياد از عمر بن سعد خواست تا نامه اي كه براي او فرستاده بود و در آن دستور كشتن حسين عليه السلام و ياران او را داده بود، پس بدهد. عمر سعد به ابن زياد گفت: آن نامه را براي همه ي مردم، حتي براي پيرزنان قريش خواهد خواند تا همه بدانند كه مسؤول جنايت، عبيدالله بن زياد بوده است. يزيد مي كوشيد ابن زياد را مسؤول فاجعه معرفي كند و عبيدالله بن زياد مي خواست عمر بن سعد را مقصر نشان دهد.

عثمان بن زياد، برادر - عبيدالله - به او گفت: اي كاش تا قيامت حلقه اي از خواري در بيني خاندان زياد قرار داشت اما دستشان به خون حسين عليه السلام


آغشته نمي شد! [6] .

حادثه ي عاشورا، كه يزيد گمان مي كرد سبب استوارتر شدن پايه هاي حكومتش خواهد شد، كاملا نتيجه ي عكس داد. تزلزل در اركان حكومت، پريشاني كارگزاران، بيداري مردم حجاز و عراق و... به خوبي نشان داد كه يزيد در بن بست قساوت حاكميت خود افتاده است.

در مدينه، پايگاه اسلام؛ شهري كه در آن مهاجران و انصار در پرتو وجود پيامبر صلي الله عليه و آله با يكديگر گره خوردند و جهاد كردند، بيداري مردم عميق تر و مقاومت آنان عليه يزيد آشكارتر بود. [7] .

عبيدلي در اخبار الزينبات نوشته است كه زينب كبري (س) صريحا مردم را به قيام بر ضد يزيد فرامي خواند و مي گفت: «بايد حكومت يزيد تاوان عاشورا را بپردازد.» [8] حاكم مدينه نيز مصر بود كه زينب عليهاالسلام از مدينه بيرون رود.

شهر پيامبر صلي الله عليه و آله و زادگاه امام حسين عليه السلام آماده ي انفجاري جديد بود و وجود خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و بازماندگان عاشورا در اين شهر و شناخت مردم از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و جنايات بني اميه هر آن اين شهر را به قيامي بزرگ مي طلبيد. مردم مدينه خبر شهادت امام حسين عليه السلام و خاندان و يارانش را با بهت و وحشت و خشمي بي مانند پذيرفتند. عبدالملك بن ابي الحارث گويد: وقتي خبر را گفتم، شيوني از زنان بني هاشم بر قتل حسين عليه السلام برخاست كه به خدا سوگند هرگز مانند آن را نشنيده بودم. [9] .

عبدالله صائب براي تهييج مردم و ابراز احساسات دروني خويش،


فرياد برآورد: «اگر فاطمه عليهاالسلام زنده بود و سر بريده ي حسين را مي ديد، بر او مي گريست» و سپس بين او و فرماندار مدينه مشاجره اي درگرفت.» [10] .

اسماء، دختر عقيل بن ابي طالب، با عده اي از زنان هاشمي به مزار پيامبر صلي الله عليه و آله رفتند و گريستند و رو به مهاجران و انصار گفت: «اگر پيامبر در قيامت بگويد چرا خاندان او را گذاشتيد و به دست ستمكاران حاكم سپرديد، چه خواهيد گفت؟ آن روز شفيعي در پيشگاه خدا نخواهيد داشت و هيچ كس بهانه و عذرتان را نخواهد پذيرفت.» همه گريستند و تا آن روز، آن همه مرد و زن گريان ديده نشده بود. [11] .

ام البنين، همسر اميرالمؤمنين عليه السلام، مجلس عزايي ترتيب داد كه همه ي زنان بني هاشم در آن جمع بودند و ام سلمه، همسر سال خورده ي پيامبر (ص)، مي گريست و قاتلين امام حسين عليه السلام را نفرين مي كرد. [12] .

عبدالله بن جعفر طيار، شوهر زينب كبري عليهاالسلام نيز مجلس عزاي مردانه گرفت و در نطقي براي سوگواران گفت: «سپاس خداي را كه اگر نتوانستم دوشادوش حسين عليه السلام در شمار ياران او باشم، پسر او را همراهي كرد و با او به شهادت رسيد.» [13] .


پاورقي

[1] بحار الأنوار، ج 45، ص 328.

[2] بحارالأنوار، ج 45، ص 328.

[3] شخصيت و قيام زيد بن علي، نگارنده، چاپ سوم، به نقل از وقايع الايام، ملاعلي خياباني، ص 105.

[4] اخبار الزينبات، يحيي بن الحسن العبيدلي، ص 116 - 115.

[5] همان، ص 15.

[6] حياة الامام الحسين عليه‏السلام، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 375.

[7] ر - ک، تاريخ طبري، ج 5، ص 482.

[8] اخبار الزينبات، ص 116 - 115.

[9] تاريخ طبري، ج 5، ص 466.

[10] عوالم العلوم و المعارف (الامام حسين عليه‏السلام، شيخ عبدالله بحراني، ص 390.

[11] امالي، شيخ مفيد، ص 319 - 318.

[12] رياض الاحزان، ص 59.

[13] تاريخ طبري، ج 5، ص 466.