بازگشت

تزلزل دولت اموي


علامه مجلسي مي فرمايد:

اگر خوب تأمل كني، درخواهي يافت كه حسين عليه السلام خود را فداي دين جدش كرد و اركان حكومت اموي متزلزل نشد مگر پس از عاشورا، و كفر و گروهي مردم ظاهر نشد، مگر بعد از شهادت او؛


طبيعي است اگر حسين عليه السلام كوتاه مي آمد و قيام نمي كرد، نتيجه اي جز تقويت حكومت امويان نداشت و حق و باطل بر مردم مشتبه مي شد و پس از چندي، دين نابود و آثار هدايت مندرس مي شد. [1] .

ايشان سپس مي افزايد:

معاويه با آن همه عداوت و دشمني با اهل بيت عليهم السلام مردي سياستمدار و مكار و دورانديش بود و مي دانست كه جنگ علني با اين خانواده و كشتن آنان سبب مي شود كه مردم متوجه آنان شوند و در نتيجه، موجب سقوط دولتش و روگرداني مردم مي گردد. بنابراين، با آنان مدارا مي كرد؛ با امام حسن عليه السلام صلح نمود و متعرض امام حسين عليه السلام نشد، در وصيتش به فرزندش، يزيد، نيز تأكيد داشت كه متعرض حسين نشود، زيرا مي دانست اين كار با نابودي دولتش همراه خواهد بود. [2] .

و چنين شد؛ زيرا پس از فاجعه ي عاشورا و انعكاس اخبار آن در مراكز مهم اسلامي، مردم از حكومت بني اميه روگردان شدند؛ در شام و دمشق، مركز حكومت اموي ها، كه حدود نيم قرن زير بمباران تبليغاتي معاويه، بود با آن مردم ديدگاهي دگرگون نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله داشتند و حتي براي ورود اسراي اهل بيت عليهم السلام و سرهاي شهدا به دمشق، شهر را آذين بندي كرده بودند و اين پيروزي را به همديگر تبريك مي گفتند، اما پس از توقف چند روزه ي خاندان پيامبر و اسراي كربلا در دمشق، به ويژه پس از نطق افشاگرانه ي امام سجاد عليه السلام و حوادثي كه در آن جا پيش آمد، وضع به حدي دگرگون شد كه حتي يزيد، خود را از جناياتي كه


نسبت به امام حسين و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله كرده بود، تبرئه مي كرد و آن را به گردن ديگران مي انداخت و همين تحول سبب شد كه هر چه زودتر خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را به مدينه برگرداند.

به موجب روايتي كه طبري آورده، يزيد در آغاز از شهادت امام حسين عليه السلام خوشحال گشت، ولي با پديدار شدن نتيجه و اثر آن نادم شد [3] و مي گفت:

با كشته شدن حسين عليه السلام، مسلمانان دشمن من شده و كينه ام را به دل گرفته اند. مردم، كه كشته شدن حسين عليه السلام را به دست من گناهي عظيم مي دانند، همه از نيكوكار گرفته تا بدكار، نسبت به من كينه مي ورزند. [4] .

چيزي نگذشت كه هيأت حاكمه ي اموي از خواب و خيال به درآمد و نقشه اي را كه موفقيت آميز مي پنداشت، به زيان خويش يافت و پس از ارزيابي نتايج حاصل شده، به اشتباه فاحش خود پي برد. تأثيري كه تلاش خصمانه ي يزيد در افكار عمومي بر جاي گذاشت، بيش از همه، خود او را نگران كرده بود؛ زيرا به روشني مي ديد كه حتي هواخواهان سابق دربار اموي نيز از او برگشته و نسبت به دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله احساسات مشفقانه يافته اند. با اين حال، وضع عاطفي و فكري ساير طبقات و دسته ها معلوم است.

برتري شيوه ي عقيدتي سياسي سيدالشهدا بر شيوه ي نظامي يزيد بر سران بني اميه پوشيده نماند؛ ديري نگذشت كه همه فهميدند پيروزي با سيدالشهدا بوده، نه با يزيد. آثار و نتايج جهاد مرامي - سياسي امام عليه السلام با


شهادت خود و يارانش، كه به غلط، آن را شكست نظامي پنداشته بودند، نتيجه ي ديگري داد؛ معلوم شد با كشتن بني هاشم، نتوانسته اند بر آن غلبه كنند و پيروزي حقيقي را نصيب خويش گردانند، چنان كه عبدالملك مروان - پادشاه معروف اموي - به حجاج، استاندارش در حجاز، ضمن دستوري، توصيه كرد: مرا از خون هاي خاندان ابوطالب دور بدار؛ زيرا به چشم ديدم كه (آل حرب فرزندان ابوسفيان) چون بر آنان تاختند، نصرت نيافتند. [5] .

اثر جهاد امام بر افكار عمومي هم چنان هوش و حواس هيأت حاكمه را بر خود مشغول داشته و به چاره جويي براي ترميم خسارات و لطمات وارده واداشته بوده بنابراين، تدابيري اتخاذ كردند تا اولا، دامن يزيد را از جنايات كربلا پاك نمايند، و ثانيا مسؤوليت آن را به دوش ديگري بيفكنند؛ زيرا به هر حال، اين تجاوز و جنايت را مسؤولي بوده است.

يدين منظور، در دو زمينه تلاش شد: نخست براي تبرئه ي يزيد و دوم براي انتقال بار مسؤوليت جنايت از دوش او به ديگري. به عنوان مثال، برخي روايات تاريخي حاكي از گريه و اظهار تأسف يزيد به هنگام رسيدن كاروان اسيران و سرها است همچون اين روايت طبري كه مي نويسد: يزيد پس از شنيدن گزارش مخفر بن شعلبه، نگهبان كاروان اسيران، به او دشنام داد. [6] يا اين روايت او كه هر دو مقصود را برمي آورد: وقتي هيأت اعزامي ابن زياد گزارش طف را به يزيد داد، اشك در چشمانش حلقه زد و گفت: «بدون كشتن حسين هم از فرمان برداري شما رضايت داشتم. خدا پسر سميه (ابن زياد) را لعنت كند، به خدا اگر كار وي به دست من بود،


مي بخشيدمش، خدا حسين را رحمت كند. [7] .

جرياناتي نيز مخالف و مغاير اين مقصود در دربار يزيد رخ داده و اعمالي مناقض آن از او سر زده بود كه با يك سلسله شايعه پردازي ها، بعدها به صورت روايات تاريخي درآمد و سعي كردند آن ها را به جاي دربار يزيد، به كاخ استانداري ابن زياد نسبت دهند. به اين دليل، در تاريخ، به دو دسته روايت برمي خوريم كه در محل حدوث واقعه و فاعل آن، اختلافات متناظر است؛ برخي آنرا به يزيد نسبت مي دهند و مي گويند در شام انجام شده و برخي به ابن زياد نسبت داده محل انجامش را كوفه قلمداد مي نمايند؛ مثلا، واقعه ي چوب زدن به دندان امام حسين عليه السلام و اعتراض يكي از صحابه يا تابعين را هم به يزيد نسبت داده و معترض را ابوبرزه ي اسلمي ذكر كرده اند و هم به ابن زياد در كوفه و معترض را زيد بن ارقم خوانده اند. [8] البته شايد هم اين كار از هر دو سر زده باشد.

آنچه مسلم است اين كه اثر قيام عاشورا دربار اموي را دچار تشتت و تزلزل كرد و اين آغاز سقوط بود. جالب اين كه حادثه ي عاشورا، حتي بر درون قصرها و خانواده هاي هيأت حاكمه و عمال آنان نيز اثر گذاشت و آن ها را به ستوه آورد:

هنگامي كه خولي بن يزيد سر بريده ي امام حسين عليه السلام را به خانه آورد، همسر او، نوار به عنوان اعتراض، خانه را ترك كرد و گفت:

به خدا سوگند، ديگر در خانه ي تو نخواهم ماند. [9] .


يحيي، برادر مروان، كساني را كه در كشتار كربلا دست داشتند سرزنش كرده گفت:

از ديدار محمد صلي الله عليه و آله در قيامت محروم شديد. [10] .

مرجانه، مادر ابن زياد، او را سرزنش مي كرد و گفت:

بدا به حالت، اين چه كاري بود كه كردي؟!

خولي بن يزيد از ترس همسرش، كه از انصار و دوست داران خاندان پيامبر بود، سر امام حسين عليه السلام را در تنور از ديد او مخفي كرد. ولي همسرش كه از اين راز آگاه شد، گريه و شيون سر داد و كارش را تقبيح نمود و گفت:

همه زر و سيم به خانه مي آورند و تو سر فرزند پيامبر را آورده اي! [11] .

هنگامي هم كه مأموران مختار براي دستگيري وي به خانه اش آمدند و خولي خود را مخفي كرده بود، همسرش با اشاره ي دست، مخفي گاه او را به مأموران مختار نشان داد تا او را دستگير كنند و به سزاي اعمالش برسانند. [12] .

آن گاه كه كعب بن جابر، قاتل برير بن خضير - از اصحاب امام حسين عليه السلام - به خانه آمد، مورد حمله ي همسرش واقع شد و اين شماتت را از او شنيد كه:

عليه فرزند فاطمه همدست شدي و استاد قرآن را كشتي؟ گناه بزرگي مرتكب شده اي، به خدا ديگر با تو كلمه اي حرف نخواهم زد. [13] .

خانواده و حرم سراي يزيد از اين آشفتگي و تخاصم بي بهره نبود؛ هنگامي كه اسراي اهل بيت عليهم السلام را به دربار آوردند، زنان خاندان معاويه


گريه كنان و نوحه گويان به پيشوازشان آمدند به طوري كه صداي شيون از خانه ي يزيد برخاست و سه روز عزاي حسين عليه السلام را بر پا كردند. [14] .

هند دختر - عبدالله بن عامر همسر يزيد - وقتي خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد، با تعجب گفت:

اين سر بريده ي فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است؟

يزيد او را دل داري داد و گفت:

آري بر او گريه كن كه او شهيدي است از خاندان بني هاشم ابن زياد در كار او شتاب كرد و او را به قتل رساند. [15] .

معاويه (دوم)، پسر يزيد، از كساني است كه در مقام سخنگوي هيأت حاكمه، آثار و نتايج مبارزه ي طف را ارزيابي كرده و به طرز جالبي، منصفانه بيان داشته است. او، كه به جاي پدر بر تخت سلطنت نشسته بود، در نخستين سخنراني عمومي گفت:

مردم! از اين كه ما را دوست نمي داريد و از ما بدگويي مي كنيد، بي خبر نيستيم. نياي من، معاوية بن ابي سفيان، با كسي كه از حيث خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله بر او برتري داشت و در گرويدن به اسلام پيشقدم و پسر عموي پيامبر بود، به منازعه پرداخت و مرتكب گناهاني شد كه مي دانيد.... پس از آن پدرم را وليعهد خود قرار داد و حال آن كه اميد خيري به او نمي رفت پدرم عنان به هوس سپرد...، ولي به مرادش نرسيد، روزگار قدرتش به سر آمد و در گور، اسير


بزهكاري خويش گرديد. [16] .

ابن حجر در اين باره مي نويسد:

يزيد بن معاويه در سال شصب و چهار به هلاكت رسيد. فرزندي جوان و صالحي داشت كه او را وليعهد خود ساخته بود. ولي او خود را به بيماري زد تا مرد و در ملأ عام ظاهر نشد و امامت جمعه و جماعتي به عهده نگرفت و از امور سياسي كناره گرفت و كلا مدت خلافت او چهل يا شصت يا نود روز بود.

او در سن بيست و يك سالگي و يا بيست سالگي مرد و از خوبي ظاهر ا و همين بس كه او پس از مرگ پدرش بر منبر رفت و خطبه اي چنين خواند:

اين خلافت ريسمان الهي بود كه جدم معاويه به آن درآويخت و آن را از كسي كه احق و اولي و سزاوارتر بود، يعني علي بن ابي طالب عليه السلام، ربود و بر شما مسلط شد تا مرگش رسيد و در جايگاه ابديش در حالي كه به گناهش آلوده بود، آرميد و سپس اين خلافت را به پدرم يزيد واگذار كرد و حال آن كه او اهل آن نبود، او با فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله به منازعه پرداخت و خداوند عمرش را كوتاه و نسلش را قطع كرد و او هم با گناهانش به گور سپرده شد.

سپس شروع به گريه كرد و گفت:

بزرگ ترين بدبختي ما، عاقبت بد و پايان كار پدرم است. زيرا او قاتل عترت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود، شراب خواري را مباح دانست و كعبه را ويران كرد و هرگز حلاوت خلافت را نچشيد. پس من اين طوق با مرارت و سخت را به گردن خود نمي افكنم؛ خودتان دانيد و كارتان.


به خدا قسم، اگر دنيا خوب بود، ما سهم خود را گرفتيم و اگر شر و بد بود براي اولاد ابوسفيان كافي است.

او از منبر پايين آمد و به خانه اش رفت و كسي او را نديد تا چهل روز بعد كه درگذشت. [17] .

آري شام پايتخت حكومت و مركز فرمان روايي امويان پس از فاجعه ي عاشورا نتوانست از مخالفت عمومي و تزلزل بركنار ماند و سرانجام با تغييري كه رخ داد، شاخ و برگ درخت خبيث ابوسفياني از ميان رفت و دسته اي ديگر روي كار آمدند و با تغييري كه در هيأت حاكمه صورت گرفت شاخه اي تازه (مرواني ها) جانشين شاخه ي پوسيده قبلي شدند كه در اضمحلال دستگاه اموي بي تأثير نبود. اما نتوانست جنبش مخالف را از مقابله ي خود منحرف گرداند.

دسته ي سفياني سرانجام، دستخوش تعرضات مسلحانه و انتقام جويانه ي مردم قرار گرفت و بيشتر قيام هايي كه در دوره بني اميه و حتي بني العباس رخ داد؛ با شعار «يا لثارات الحسين» انجام شد. [18] .

و همان گونه شد كه امام صادق عليه السلام فرمودند:

«ان آل ابي سفيان، قتلوا الحسين بن علي صلوات الله عليه فنزع الله ملكهم...»؛

آل ابوسفيان، حسين را به شهادت رساندند، خداوند هم حكومت را از آنان گرفت. [19] .



پاورقي

[1] بحار الأنوار، محمد باقر مجلسي، ج 45، ص 99.

[2] همان، ص 100.

[3] تاريخ الخلفاء، ص 208.

[4] تاريخ طبري، محمد بن جرير، ج 5، ص 506.

[5] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 267.

[6] تاريخ طبري، ج 5، ص 463.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 460.

[8] انقلاب تکاملي اسلام، ص 841.

[9] تاريخ طبري، ج 5، ص 455.

[10] تاريخ طبري، ج 5، ص 465.

[11] همان، ص 455؛ انساب الاشراف، احمد بن يحيي بلاذري، ج 3، ص 411.

[12] بحار الأنوار، ج 45، ص 337؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 59؛ کامل في التاريخ،، ج 4، ص 240.

[13] تاريخ طبري، ج 5 ص 433 - 432.

[14] تاريخ طبري، ج 5، ص 464 - 462.

[15] همان، ص 456.

[16] تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي‏يقعوب، ج 2، ص 254.

[17] الصواعق المحرقه، ابن‏حجر عسقلاني، ص 224؛ فضايل الخمسه، سيد مرتضي فيروز آبادي، ص 392.

[18] انقلاب تکاملي اسلام، ص 862.

[19] بحارالأنوار، ج 45، ص 309.