بازگشت

احياي فرهنگ جهاد


دومين كاركرد مهم قيام عاشورا احياي فرهنگ جهاد در ميان امت اسلامي است .با توجه به اهميت جهاد و نتايج آن ، مي توان آن را از سه منظر مورد بررسي قرار داد:

1 ـ اهميت جهاد في نفسه .

2 ـ جهاد به عنوان زمينه سازي براي تشكيل حكومت اسلامي .

3 ـ جهاد به عنوان آخرين راه كار امر به معروف و نهي از منكر.

بديهي است كه هر كدام از سه محور فوق ، نيازمند مباحث خاص خود است . از اين رو محور اول به عنوان «احياي فرهنگ جهاد» و محورهاي دوم و سوم به عنوان كاركردهاي سياسي عاشورا «زمينه سازي تشكيل حكومت اسلامي » و «احياي فرهنگ امر به معروف ونهي از منكر» مورد بررسي قرار مي گيرند.

قطعاً از مهمترين كاركردهاي سياسي حادثه عظيم عاشورا احياي فرهنگ جهاددر ميان امت مسلمان بود، زيرا با بروز مجدد روحيه جاهلي و خوگيري روزافزون حاكمان به ملوك پادشاهي ـ پس از رسول خدا(ص) ـ به تدريج اصول و فروع اسلام رنگ باختن را آغاز كرد؛ از جمله اين اصول و فروع ، جهاد بود. به يقين سرآغاز اين رنگ باختن را مي توان سرپيچي نمودن سران سقيفه از فرمان پيامبر اسلام در سپاه اُسامه ، آن هم به بهانه جواني فرمانده سپاه دانست .

آغاز جنگ هاي گسترده سپاهيان اسلام و آغاز كشور گشايي و صدور اسلام ـ به ويژه در زمان خليفه دوم ـ و به تدريج پس از آن به خلافت رسيدن حضرت امام علي (ع) و آغاز جنگ هاي خونين داخلي در پي سه نبرد سنگين با قاسطين ، مارقين و ناكثين و به هر حال خستگي سپاهيان و آغاز عذر و بهانه هاي مختلف از شركت در جنگ ها روندي بود كه به تدريج دامن گير «جهاد» گرديده بود.

شكوه و شكايت امام علي (ع) از ياران و سپاهيان در رويارويي با سردمداران جاهليت و ملوكيت حكايت از وضعيت «جهاد» در ميان مسلمانان دارد كه هر روز به بهانه اي از اين وظيفه خطير مي گريختند:

«يَا أَشْبَاه َ الرِّجَال ِ وَلاَ رِجَال َ! حُلُوم ُ الاَطْفَال ِ، وَعُقُول ُ رَبَّات الْحِجَال ِ، لَوَدِدْت ُ أَنِّي لَم ْأَرَكُم ْ وَلَم ْ أَعْرِفْكُم ْ مَعْرِفَة ً وَاللهِ جَرَّت ْ نَدَماً، وَأَعَقَبَت ْ سَدَماً (ذمّا). قَاتَلَكُم ُ اللهُ! لَقَدْ مَلاَتُم ْ قَلْبِي قَيْحاً، وَشَحَنْتُم ْ صَدْري غَيْظَاً، وَجَرَّعْتُمُونِي نُغَب َ التَّهْمَام ِ أَنفَاساً؛

اي نامردان ِ به صورت مرد، اي كم خردان ِ ناز پرور! كاش شما را نديده بودم و نمي شناختم كه به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت ،خدايتان بميراند كه دلم از دست شما پرخون است و سينه ام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپي جرعه اندوه به كامم مي ريزيد.»

«شما امام بر حق خود را نافرماني مي كنيد... خدايا! من از اين مردم سير و خسته شدم ... به خدا قسم ! دوست مي داشتم به عوض شما فقط هزار سواره از قبيله بنوفراس مي داشتم .» «آگاه باشيد كه من شما را به جنگ با اين مردم ، شب و روز و آشكار و پنهان برانگيختم و به شما گفتم با آنها بجنگيد، پيش از آن كه با شما بجنگند. به خدا قسم ! مردمي كه دشمنان به خانه هاي آنها درآيند و برآن ها بتازند، سخت به پستي افتاده اند، هم چنان وقت گذرانديد و به پستي گراييديد... به من خبر رسيده است كه به خانه زن مسلمان و زن غير مسلماني كه در پناه ماست حمله برده ، خلخال و دست بند و گردنبند آنها را ربوده اند... باشنيدن چنين خبري اگر مرد مسلماني از غصه بميرد جا دارد؛ حتي به خود من هم چنين مرگي سزاوار است .» «شگفتا! به خدا قسم ! دل به مرگ مي پيوندد و اندوه بر جان مي رسد از اجتماع آنها بر باطلي كه درآنند و پراكندگي شما از حقي كه به آن گراييده ايد». «شما كه آماج تيرهاي حملات آنها شده ايد و نمي جنبيد وبا شما مي جنگند و دفاع نمي كنيد و امام خود را نافرماني مي كنيد و به چنين عصياني راضي هستيد. چون در تابستان شما را به جنگ مي خوانم مي گوييد هوا به شدت گرم است ، مهلتي ده تا هوا خنك شود و چون در زمستان ، شما را به نبرد دعوت مي كنم مي گوييد هوا خيلي سرد است مهلتي ده تا هوا گرم گردد. شما از سرما و گرما فرار مي كنيد و از مرگ فرار شما بيشتر است .»

فقرات بالا برخلاف طولاني بودن ، بازگو كننده وضعيت پيش آمده براي «جهاد» در دوران امير المؤمنين (ع) بود. چنين روند وحشتناك و روز افزوني در زمان امام حسن مجتبي (ع) نيز تكرار گرديد و به آن چنان صورتي نمودار شد كه سپاهيان و اصحاب شبانه و روزانه ، آشكار و پنهان اردوگاه را ترك مي گفتند و به سپاه معاويه ملحق مي شدند.تهديد و تطميع و رشوه ... از سوي معاويه به ياران امام (ع) آنها را آن چنان فريفت كه فرمانده سپاه امام (ع)، عبدالله بن عباس به همراه هشت هزار نفر از سپاهيان در صف ياران معاويه ظاهر گرديد خيانت ياران به امام حسن (ع) تا بدان جا فزوني يافت كه نامه هايي را براي معاويه مي نوشتند و آمادگي خود را براي تسليم نمودن امام خود به صورت پنهان يا آشكار به معاويه و قتل امام به فرمان معاويه ابراز مي داشتند امام (ع) زماني كه خيانت فرمانده يك سپاه چهار هزار نفري را در پيوستن به معاويه ديد دردمندانه فرمودند:«اين مرد كندي هم به معاويه پيوست و به من و شما خيانت كرد و من چندين بار گفتم كه شما مردم ، وفايي نداريد و بندگان دنياييد، اكنون مرد ديگري را به جاي او مي فرستم ولي مي دانم كه او هم به زودي مثل رفيق شما به ما خيانت مي كند و رضاي خداوند را درباره ما مراعات نمي كند».

خيانت گران و جهادگريزان سرانجام پستي را به آن حد رساندند كه علاوه بر غارت اردوگاه امام ، امام خود را تكفير نمودند: «اي حسن ! تو هم به مانند پدرت مشرك شدي » و سه بار به جان امام (ع) سوء قصد نمودند.

امام (ع) كه از سپاهيان خود نوميد شده بود ـ به درخواست صلح معاويه اشاره فرمودند و گفتند:

«آگاه باشيد كه معاويه ما را به كاري مي خواند كه در آن عزتي نيست ، اكنون اگربراي مرگ آماده ايد بر او حمله مي بريم و با ضربه هاي شمشير به او فرمان مي رانيم و اگر خواهان زندگي هستيد دعوتش را مي پذيريم و به درخواستش رضايت مي دهيم ».

هنوز سخنان امام پايان نيافته بود كه جهادگريزان ، جان خود را ترجيح دادند و يك صدا پاسخ دادند: زنده مي مانيم ، زنده مي مانيم .

امام (ع)، در پاسخ به يزيد بن وهب جهني در مصلحت و انگيزه خود از صلح با معاويه به روشني خيانت ياران و بي سپاهي را متذكر گرديدند:

«به خدا قسم ! من معاويه را از اينان بهتر مي دانم كه خود را شيعه من شمارند و آهنگ جانم را دارند و خيمه ام را غارت مي كنند و اموالم را مي برند. به خدا! اگر بتوانم از معاويه پيماني بگيرم كه خونم ريخته نشود و پيروان و خاندانم در امان بمانند برايم بهتر است كه به دست اين مردم كشته شوم و خاندانم نابود گردند. به خدا قسم ! اگر با معاويه صلح كنم و عزيز بمانم بهتر است كه با پستي و اسارت به دست اينها بيفتم و كشته شوم .اگر بخواهم با معاويه بجنگم اينها گردن مرا مي گيرند و تسليم دشمن مي كنند و آن گاه معاويه يا مرا مي كشد يا بر من منت مي گذارد و رهايم مي كند و اين ننگ هميشه براي بني هاشم مي ماند و معاويه و دودمانش بر زنده و مرده ما هميشه منت مي گذارند».

با مرگ معاويه و آغاز پادشاهي يزيد، جامعه اسلامي وارد مرحله نويني گرديد.شرايط و اقتضائيات حاكم و زمانه به گونه اي ديگر گرديد به صورتي كه زمينه را براي جهاد امام حسين (ع) مهيا مي نمود.

فسق و فجور علني يزيد از سويي و سيل نامه هاي كوفيان كه حاكي از آگاهي نسبي مردمان كوفه بود از سوي ديگر و از همه مهم تر در اختيار داشتن ياران با وفايي هرچند اندك كه امام (ع) خود در وفاي آنان فرمود: «لا اعلم اصحاباً اوفي و لا خيراً من اصحابي » ضرورت جهاد و قيام امام حسين (ع) را نمايان مي ساخت .

همين جمله بالا حكايت از آن دارد كه امام علي (ع) و امام حسن (ع) به همين ميزان نيز يار باوفا در اختيار نداشته اند، از اين رو دست آنان در جهاد بسته بود. قيام و جهاد امام حسين (ع) عامل تحول و پويايي در امت اسلام گرديد و اسلام نبوي (ص) را كه اندك اندك به اسلام اموي تبديل گرديده بود نجات بخشيد و بار ديگر آن را حيات داد.

قيام و جهاد حسيني الگويي گرديد براي عدالت خواهان و آزادي خواهان . براي كساني كه ظلم و ستم را مي ديدند و وظيفه خود مي دانستند تا در برابر آن ايستادگي كنند.اين قيام به لحاظ تأثير، هم در كوتاه مدت و هم در دراز مدّت اُسوه ستم ستيزان گرديده است . به لحاظ تأثير كوتاه مدّت مي توان به قيام ها و حركاتي كه پس از عاشورا اتفاق افتاد اشاره كرد، يعني به جامعه اي كه روح و فرهنگ جهاد و قيام عليه ستم گران و حاكمان ستم پيشه از آن رنگ باخته بود. اين قيام سبب آن گرديد تا قيام هاي متوالي و پي در پي ـ چه در زمان حكومت اموي و چه در زمان حكومت عباسي ـ اتفاق بيفتد و ساختار سياسي آنهارا با بحران مواجه سازد.

انقلاب و حركت مدينه ، قيام و جهاد توّابين در شهر كوفه به فاصله چهار سال از قيام عاشورا، نهضت مختار ثقفي در سال شصت و شش ، انقلاب مطرف بن مغيره در سال هفتاد و هفت ، نهضت ابن اشعث عليه حجاج بن يوسف ، قيام زيد بن علي در سال صد و بيست و دو هجري و سرانجام قيام و جنبش شهيد فخ در سال صد و شصت و نه بر ضد حكومت عباسي .

اما به لحاظ زمان بلند مدت مي توان به گفتار گاندي رهبر انقلاب هند عليه استعمار انگلستان تمسك نمود كه آن را سرمشق خود براي هندوستان اعلام نموده بود:«زندگي امام حسين (ع) آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام ... بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد بايد از سرمشق امام حسين (ع) پيروي كند.» «اي ملت هند! من هيچ گونه الگو و روشي از هيچ كس در دنيا براي شكست استعمار پير برنگزيدم ، مگر از حسين شيعه ».

انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني «ره » در سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت بي شك مهم ترين رويداد ستم ستيزي با حاكمان جور و استبداد است كه مستقل از ايده هاي ليبراليستي و ماركسيستي در قرن بيستم به وقوع پيوست .

اين انقلاب را بايد در جريان انديشه سياسي اسلام و سرمشق گيري از قيام حسيني ارزيابي نمود. امام خميني با اشاره به «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» در بهره گيري از قيام امام حسين (ع) فرمودند:

«كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگي است در هر روز و در هر سرزمين باشد. اين دستور آموزنده تكليفي است و مژده اي ، تكليف از آن جهت كه مستضعفان اگر چه با عده اي قليل عليه مستكبران ، گرچه با ساز و برگ مجهز و قدرت شيطاني عظيم مأمورند چونان سرور شهيدان قيام كنند و مژده كه شهيدان ما را در شمار شهيدان كربلا قرار داده است .»

و در جايي ديگر فرمودند:

«همه روز بايد ملت اين معنا را داشته باشد كه امروز عاشورا است و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را پياده كنيم ، انحصار به يك زمين ندارد، انحصار به يك عده افراد نمي شود. همه زمين ها بايد اين نقش را ايفا كنند و همه روزها».