بازگشت

حماسه عاشورا در آيينه تاريخ تشيع


عاشورا با تاريخ تشيّع آميخت و چهره اي نو به آن داد. بي ترديد، پايداري و بقاي شيعه ، وامدار آن شد. ده ها قيام در تپش آن احساس ، پديد آمد و ميليون ها شيعي با آن واقعه كام گشودند و يا نفس بستند.

اين نوشته دكتر ابراهيم حسن را مي توان به صدق نزديك يافت :

«تشيع پس از رويداد عاشورا با خون شيعه آميخت و در ژرفاي جان هايشان جوشش زد و اعتقادي راسخ دردرونشان ، پديد آورد».

هم چنين بايد از اين سخن فيليپ حتّي ياد كرد كه مبدأ ظهور حركت هاي شيعي در دهم محرم تكوين يافت .

اين تحليل ها، بر تحقيق استوارند. قيام عاشورا، صورت و سيرت شيعه را دگرگون كرد و به آن بار و پشتوانه حماسي داد و تشيّع به نهضت ، اعتراض و قيام مبدّل گرديد.

در پرتو آن قيام ، رخنه اي در جبهه متحد خصم اموي پديد آمد و اوّلين درگيري هاي ِ ساختگي و واقعي را در ميان آنان به وجود آورد. اظهارات يزيد در نكوهش ابن زياد، برخوردهاي خانوادگي بين زنان و مادران خاندان اموي با شوهران وفرزندانشان و... نمونه هايي از اين مواردند. در ندامت و تأسف و اعتراض عده اي از شركت جويان در سپاه اموي ، نكاتي در منابع تاريخ نقل شده است .

اوّلين زمزمه هاي اعتراض در روزهاي اوّل حادثه ، شنيده شد. از سوي صحابه و تابعين ، عمل كرد امويان ناپسند دانسته شد. مردم كوفه و شام و مناطق ميان راه درسوگ واقعه سهيم شدند، در كوفه با اعتراض عبدالله بن عفيف قيامي نه چندان وسيع ، امّا هشدار دهنده ، رُخ داد. در مديه ، شيون و ناله شهر را فرا گرفت .

در اين ميان ، اهل بيت حسين سازماندهان اعتراض بودند، خطبه هاي آنان شعله هاي گداخته در خشم نهفته مردم بود. خطابه هاي امام سجاد، زينب كبرا و...تأثيري حساس و بازماندني در جاودانگي حادثه داشتند. مورخان گفته اند:

«بعد از هر خطبه اي ، مردم با گريه و نوحه ، به ضجّه و زاري مي پرداختند و زنان ، موهايشان را پريشان مي كردند...»

اين مجموعه ، اوّلين عقب نشيني ها را در كاخ رفيع فرعوني اموي همراه داشت .اجازه اقامه عزا به اهل بيت در شام ، بازگشت محترمانه كاروان از شام به مدينه و... از آن جمله اند. امّا حادثه عاشورا در پرده اين تزويرها مدفون نماند. واقعه گدازنده تر از آن بود كه عذر و مداهنه ، آن را به فراموشي سپرد. اهل بيت پيامبر (ص) در سوگواري ماندند و آتش در خانه هايشان افروخته نشد و رنگ سياه ماتم ، از آنان رخت برنبست .

مادران و زنان سوگوار واقعه عاشورا اندوه حادثه را نگاه داشتند. رباب ، همسر حسين بن علي (ع) يك سال در بيابان و بدون خانه و سقف زيست ، تا يادآور پيكر بي پناه همسرش باشد. سوگ ام البنين ، دشمنان قسي ّ القلب خاندان هاشمي را از جا مي كند و اين رويدادها و تصويرها، ترسيم بديع از روايت كربلا بود. آنان كه اين واقعه را نديده بودند،در اين نمودارها آن رخ داد حزن انگيز را به اندوه عبرت و دريغ نشستند و در خاطر و باورشان ، نشاندند.

نهضت هاي توّابين ، قيام مردم مدينه ، شورش مختار و... از شعله عاشورا پرتو گرفتند و در تركيب خون و پيام آن ، فرصت حضور يافتند. در نهضت توّابين ، شراره بلند آن ، نمايان بود. قيام كنندگان در كنار مزار حسيني چندان گريستند كه گفته شد: بيش از آن روز، در كنار آن مزار گريه اي چنين ، ديده نشد. آنان خونابه دل را از ديدگاه بيرون ريخته و غم ِ ماندن و در كنار حسين (ع) نبودن را، با توبه اي خونين جبران كردند. آنان درخون خويش خضاب كردند و با جان خود وداع نمودند و در صحنه جهاد، شعار «يالثارات الحسين » را با خروش مي سرودند. گرچه آن نهضت در خون تپيد، امّا بار عاطفي - حماسي قيام عاشورا را يادآور شد و در وجدان امّت شيعي ، به يادگار نهاد كه اثري كم بها بود.

با اين اعتراضات ، شاخه سفياني باند اموي ، زمينه دوام نيافت .

فرزند يزيد، ا زكردار نياكان ، تبري جست و واقعه عاشورا را شرمساري خاندان خويش دانست امّا حادثه عاشورا از نهضت عليه يك شاخه و يا يك نظام حكومتي ،خارج شده بود. عاشورا از قالب ها و ظاهرها گذر كرده و در باطن فرهنگ ديني ، ره يافته بود، كربلا و شهادت ، دو واژه هم آوا شدند. ياد عاشورا تب و تاب شهادت را مي آفريد. در قيام هاي منتهي به سقوط سلطنت اموي ، رگه هاي آثار قيام عاشورا، پديدار بود. در جنبش زيد و فرزند او، تلالؤ خون رنگ آفتاب حسيني رُخ نمود.

در قيام اعتراض آميز خراسانيان - كه به خلافت عبّاسيان انجاميد - دعوت به اهل بيت ، جذب قلوب مي كرد و ياد مظلوميّت حسيني ، عواطف و احساسات را بر مي انگيخت . به نوشته امير علي :

«واژه «اهل بيت » سحر و افسوني را مي ماند كه دل ِ گروه هاي گوناگون مردم را گردآورد و آنان را در لواي پرچم سياه (رأيت قيام ) قرار داد»

سلطنت جديد (خلافت عبّاسي ) به آن وفادار نماند. هنوز چندي نگذشته بود كه عاشورا و ملوكيّت ، در دو جبهه مقابل قرار گرفتند. خلفاي عبّاسي به انهدام مزار و منع زوارحسيني كوشيدند و كار پيشينيان را دنبال كردند. كربلا و عاشورا، جبهه معارض آنان بود،رنگ سياه و سبز نمي شناخت ، با باطن و هويّت حكومت ها كار داشت . بي رونقي مزار، از رونق آن نمي كاست . خالص ترين و زيباترين نمايه هاي عشق و شيفتگي را در اين تاريخ ، مظلومان شيعي به يادگار نهادند. در اين روزگار بود كه كربلا، حج اصغر شد و در عرفات آن صحراي بي نام و نشان ، مرد و زن در جوّ بيم و هراس ، در احرام خونين بودند.

در روزگار عبّاسيان نهضت هاي گوناگون از قيام عاشورا مدد گرفتند. در قيام ابوالسرايا - در زمان خلافت مأمون - اين تأثيرپذيري نمايان بود. گفته اند: «او با سپاه به كربلا آمد و در جوار مزار امام جاي گرفت و از اهل بيت و ظلم هاي رفته بر آنان ،سخن گفت ».

اين نمونه ، نشانه اي از آن بود كه مزار امام ، ميقات قيام بود. قدرت مندان ، آن را به كينه گرفتند و با عاشورا و سنّت آن ، ناسازگاري نشان دادند.

در دوره افول قدرت عبّاسي و حاكميّت آل بويه ، احياي عاشورا از ممنوعيّت درآمد.

در سلطنت فاطميين نيز، بزرگ داشت آن حادثه ، مرسوم شد. در هر دو نقطه ، اين رسم پايدار نماند، با سقوط آل بويه و صعود سلجوقيان به قدرت ، رسم پيشين زنده شد و در منطقه مصر، سرنگوني فاطميان به دست ايّوبيان ، آن رسم و سنّت را برچيد. امّا اين دوره ها فرصت بسط و شمول سنّت عاشورا بود و بايستي آن را دوره هايي مبارك براي احياي خاطر عاشورا دانست .

اين فرصت ها، دوره رسمي شدن سنّت عاشورا نيست . آن را نبايستي با اين زاويه ديد و متهم و محكوم كرد. عناصر عاشورا و كربلا و شهادت ، نيازمند آن بودند كه در دوره هاي آرام ، جذب نيرو كنند و به بسط و شمول در معتقدات و روان نسل جديد جهان اسلام بپردازند. نسلي كه در دوره انبساط خودگرايي و اوج تمدّن اسلامي مي زيست و كم و بيش از گذشته تلخ تاريخ سلطنت ، بي اطلاع و يا كم اطلاع بود. دوره آل بويه و فاطميين ،فرصت هايي بودند كه اين تبليغ ، ميسور شد. آن نسل ، كم و بيش دريافتند كه در گذشته تاريخ چه انجام شده و آن گذشته ، چگونه به حال ، پيوند مي خورد و هويتي مستقل و جديد را مي طلبد.

اين سخن ، در دوره هاي اخير نيز صادق است . صفويان در پرداخت به قالب عاطفي عاشورا تلاش كردند هر چند آن را در بُعد حماسي كم بها انگاشتند، امّا اين دوره فرصت ، زمينه اي شد كه جان سكنا گزين در اين مرز و بوم ، با نام و ياد و تربت و بوي حسيني ، هم آميز شود و چنين شد كه حسين و عاشورا در ميان جمعيّتي هماره در تبعيد ورنج ، محدود نبود، بلكه اكثريتي عظيم را در برگرفت و بسياري از خيزش ها و تلاش ها از ميان نسل اين اكثريت ، جوانه زد و رُخ نمود. اين سخن به معناي تطهير صفويان نيست .آنان در سلسله ملوكيّت و پادشاهي مي زيستند و با ديانت ، نياميختند، امّا نبايستي ازبهره هايي كه از آن دوره گرفته شد، غافل ماند. تشيّع ، پس از يك دوره جنگ و گريز، درعهد صفويه تمركز يافت و اين مركزيّت ، به باروري و گردآوري ميراث هزار ساله شيعي انجاميد.