بازگشت

روش موعظه و نصيحت


گرچه آدمي فطرتي خدا آشنا و آگاه به خوب و بد دارد، ولي اشتغالات فراوان روزمره و توجه به امور و شئونات گوناگون زندگي غالباً سبب مي شود كه از اين آگاهي و شناخت غفلت نمايد. اين جاست كه بايد به طريقي او را متذكر ساخت و موعظه چنين خاصيتي دارد. موعظه غفلت را از بين مي برد، آدمي را بيدار مي سازد و ضمير و باطن را از آلودگي مي زدايد و جلا مي دهد.

در عين حال ، با توجه به اين كه متربي در چه شرايطي باشد و فضاي قلبي و روحي اش چگونه باشد، ممكن است موعظه در جانش اثر بكند و يا نكند. اين جاست كه گاه كلمات معصومين كه يك پا در آسمان نيز داشتند، بر قلب هاي ديگران مؤثر نمي افتاد،چون قابل در قابليتش مشكل داشت . به نظر مي رسد كه حضرت امام حسين (ع) درنهضت كربلا از اين شيوه فراوان بهره برد و گاه كارش نتيجه مطلوب داد و گاه نداد. از شواهدي كه موعظه امام ثمري نداد وقتي بود كه آن حضرت با «عبيدالله بن حر جعفي »سخن گفت . در منزل بني مقاتل به امام اطلاع دادند كه «عبيدالله حر جعفي » نيز در اين منزل اقامت گزيده است . امام ، نخست سفيري را نزد وي فرستاد و او را به ياري امام دعوت كرد، اما او نپذيرفت . سپس خود امام با چند تن از اصحابش به نزد عبيدالله آمد. او از امام استقبال نمود و خوش آمد گفت . عبيد الله مي گويد از محاسن مشكي امام پرسيدم و پس از تعارفات و سخنان معمولي ، امام خطاب به وي فرمود: پسر حر، مردم شهر شما (كوفه ) به من نامه نوشته اند كه همه آنان بر نصرت و ياري من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم ، ولي حقيقت امر بر خلاف آن است كه آنان به من نگاشته اند و تو در دوران عمرت گناهان زيادي را مرتكب شده و خطاهاي فراواني از تو سرزده است . آيا مي خواهي توبه كني و از آن خطاها و گناه ها پاك گردي ؟

عبيدالله گفت : مثلاً چگونه توبه كنم ؟ امام فرمود: فرزند دختر پيامبرت را ياري كرده و در ركاب وي با دشمنانش بجنگي ... اما عبيدالله با توجيهاتي نهايتاً گفت كه من ازمرگ سخت گريزانم و پيشنهاد كرد كه امام اسب تيز رو او را بگيرد كه امام نپذيرفت و توصيه كرد كه سعي كن تا مي تواني از ما فاصله بگيري تا صداي استغاثه ما را نشنوي كه در آن صورت اگر ما را ياري نكني ، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.

اما همين شيوه در خصوص «زهيربن قين » بين مكه و كربلا به كار گرفته شد و جان ِ زهير را آتش زد. زهيري كه حتي مايل نبود با امام حسين چهره به چهره شود و پس از مكه به ناچار در يكي از منازل با امام حسين فرود آمدند و نقل شده : «ما غذا مي خورديم كه ناگهان فرستاده امام رسيد و سلام كرد و گفت : اي زهير حسين بن علي تو را مي خواهد. زهير و همراهان در تحيّر فرو رفته بودند كه همسر زهير به او گفت : فرزند رسول خدا تو را مي طلبد و تو از رفتن نزد وي دريغ مي داري ؟ زهير با بي ميلي رفت و اندكي بعد با چهره اي كه آثار شادماني و روشني ضمير از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد تا خيمه او را به خرگاه امام ملحق كنند و هم او به قدري متأثر از روش تربيتي حسين (ع) مي شود كه در شب عاشورا وقتي امام او را مخيّر بين ماندن و رفتن مي كند، مي گويد: به خدا سوگند،اي پسر پيامبر! دوست دارم كه كشته شوم ، سپس دوباره زنده شده و هزار بار اين گونه در راه تو جان فشاني نمايم ، اما خداوند در عوض مرگ را از تو و از جوانان تو كه برادران و فرزندان و خانواده تواند دور كند.