اشتياق و استباق
«السابقون السابقون اولئك المقربون». [1] .
برير بن حضير. [2] .
عباس بن شبيب [3] .
سويد بن عمر [4] .
قاسم بن حسن [5] .
برير كه در جواني متين و سنگين است، در روز عاشورا با شوخ طبعي به تنظيف مشغول است و در خيمه ي تنظيف به شوخي سرشار است و مي گويد ميان ما و محبوب جز نيزه ها و شمشيرها حايلي نيست.
عباس بن شبيب به سوي دشمن حمله مي كند.فرياد مي زنند كه با او روبه رو نشويد، او دلاور و شير است و از دور او را با سنگ مي زنند.او بدون لباس جنگ روي مي آورد و مي خواهد زودتر به لقاء دوست برسد.
سويد بن عمر زحمي شده ي از هوش رفته اي است كه پس از شهادت حسين عليه السلام سر بر مي دارد و مي شنود كه حسين عليه السلام شهيد شده و مي خروشد و با چاقوي كوتاهي به جنگ مي پردازد و ساعتي مي جنگد تا اين كه دو نفر با كمك يكديگر او را خاموش مي كنند.
و قاسم بن حسن هم نوباوه ي جوانمردي است كه با اشتياق به سوي مرگ مي آيد در حالي كه حتي لباس جنگ نپوشيده و بندهاي كفش را نبسته است و بي آرام است.
اشتياق به لقاء الله، به وجه الله و جوار الله، به رضوان الله، به رحمت الله، در دل هاي بزرگ اين جلوداران سربر داشته و از يكديگر سبقت مي گيرند؛ سبقت در عمل و سبقت در نيت.شيريني شهادت و ابتهاج مرگ و انس به نيزه ها و شمشيرها، ريشه مي خواهد.رشد وجودي وسعه ي وجودي مي طلبد.براي ما كه
اين دنياي كوچك، خيلي بزرگ و جاداراست و از سرما هم بزرگ تر است، اشتياق به دنياي ديگر و به غيب و لقاء الله و رضوان الله ديگر معنا ندارد و اشتياق و شتابي نيست.
خيال نكنيم كه اين اشتياق به خاطر درد پيروي و يا خامي جواني است.كه شيخ الشهداء؛ برير و نوباوه ي امام مجتبي، قاسم، هر دو بي قرار هستند.دوري و نزديكي به مرگ و خامي و پختگي جواني و پيري مطرح نيست، كه اين ها از دنيا بزرگ تر شده اند و كفش دنيا براي اين ها تنگ و سنگين است.اين ها با اين رشد به شيريني مرگ و انس آن رسيده اند.
ما رشد نداريم نه در شهوات، نه در غضب و نه در عقل و فكر.ما ذائقه اي نداريم و شيريني مرگ را نمي شناسيم و همين است كه لذت هاي ما محدود و شيريني هاي ما محدودتر است.ما در شهوات هنوز به حيواني سرخوشيم و به فاحشه اي چشم دوخته ايم و طبيعي است كه لذت حور و طلب حور نداريم و برايمان شگفت آور است كه از اين ها به خاطر آن ها چشم بپوشيم.ولي همين ما، وقتي كه لعبت ها و فتنه هاي دنياهاي ديگر را تجربه كرديم، ديگر نه به حيوان و حتي نه به دختر عمه و خاله و دخترهاي روستامان رضايت مي دهيم و نه به آن ها روي مي آوريم.
ما شيريني محبت خدا و جوار و رضوان او را نمي فهميم ولي قطاب و راحت الحلقوم صالحي را مي شناسيم و تجربه داريم.
ما بر تجربه هاي لذت و شهوت و يا ثروت و قدرت كه از دست داده ايم غبطه و حسرت مي خوريم ولي براي وسعت هاي از دست رفته حسرتي نداريم، كه
تجربه اي نداريم، چرا كه رشد و وسعتي نداشته ايم.مادام كه دل متعلق به دنيا باشد، شوق و شتاب و سرعتي نيست، مادام كه وجود ما باز نشده باشد بي قراري نيست.
«لو لا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفة عين». [6] «لا يجد الرجل حلاوة الايمان في قلبه حتي لا يبالي من اكل الدنيا». [7] .
«ساع سريع نجا طالب بطي رجا و مقصر في النار هوي»، [8] «اصحاب الميمنة...، اصحاب المشمئة...، و السابقون السابقون اولئك المقربون». [9] .
پاورقي
[1] واقعه، 10.
[2] تاريخ امام حسين، ج 2، ص 58 و 57.
[3] همان، ص 82.
[4] همان، ص 94.
[5] همان، ص 11.
[6] نهج البلاغهي صبحي صالح، خ 193.
[7] بحارالانوار، ج 73، ص 49؛ کافي، ج 2، ص 128.
[8] نهج البلاغهي صبحي صالح، خ 16.
[9] واقعه، 8 تا 11.