بازگشت

ذكر علم


همان طور كه گذشت معرفت و علم آدمي بر فرض كه ريشه بگيرد و سر بر دارد مي تواند با غفلت، كفران، با كفر به نابودي بازگردد و مختوم و مغفول شود.

كساني كه با آگاهي خود كار نكرده اند گرفتار محروميت مي شوند.در روايتي از اميرالمؤمنين [1] آمده است كه بسياري از مردم ستاره ها را مي بينند ولي از آن راهياب نمي شوند.كساني راهياب مي شوند كه دراسة داشته باشند و با ذكر مستمر و حفظ آن، مجاري و منازل آن ها را بشناسند.

علم با ذكر مستمر، به عهد و به عمل منتهي مي شود.

در بحث سوره ي بقره آمد كه ذكر مطابق و ذكر شديد و ذكر مستمر [2] چگونه آدمي را از ضلال و محدوديت و محروميت و آفت هاي خصومت مي رهاند.

ذكر مستمر و دائم، هم معرفت را سرشار مي سازد و هم به مراحل بعد پيوند مي زند.

بدون اين تداوم، معرفت و علم به عهد و پيمان و به عمل و به يقين و به تشهد و تسليم نمي رسد.

در آيه هست «و اذكروه كما هديكم»، [3] همان گونه كه شما را هدايت كرده او را بياد بياوريد و با آيه هايي كه به شما نشان مي دهد و جلوه هاي مستمري كه از او مي بينيد، او را بياد بياوريد و به جاي رنج و دلخوري از آيه ها به آن ها روي بياوريد


و تحول و تبديل و نقص و محدوديت و استبدال و استخلاف، به فراغتي راه بيابيد كه در اين كلام امام حسين عليه السلام آمده؛ «الهي ان اختلاف تدبيرك و سرعة طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الي عطاء و الياس منك في بلاء». [4] اين رفت و آمد نعمت ها و شتاب و سرعت تقديرها، آدمي را بيدار مي كند و از شهوات غالب و از اشتغال هاي مستمر و دل مشغولي ها و روزمره گي ها مي رهاند.

كسي كه اين آيه را ببيند و خدا را و ربانيت او را بياد نياورد، و حضور و كفايت او را نفهمد، بهره اي نمي گيرد و در دل بر خدا خرده دارد و اعتراض دارد و در محبت و حكمت او، ليت و لعل مي آورد و اگر بر زبان هم جاري نكند در دل نگه مي دارد، كه اين چه خدايي است و اين چه محبتي است كه اين گونه امن و امان ما را بريده و بزم ما را در هم ريخته و بر هيچ ابقاء نكرده.

دوستي مي گفت مادر من از كودكي رنج برده و گرفتار بوده، با شوهرش و بستگان شوهر، گرفتار بوده، با خانواده اش مشكل داشته، با فرزندانش مصيب ها ديده و امروز هم گرفتار فرزند عقب افتاده اي است كه شديدا به آن وابسته است و او را از جلو چشم دور نمي كند و شب ها بارها بر مي خيزد و او را مي پوشاند و خواب و راحت خودش را مي زند.

اين دوست مي گفت مادرم كه بارها قصد خودكشي هم داشته، تازه آن جا كه آرام است و حالش خوب است اين را قبول ندارد كه خدا مهربان است و رحيم و رحمان است، مي گويد آخر اين چه محبتي است و به خودش نگاه مي كند؛ كه


چقدر مواظب است و فداركار است...

راستي كه بدون معرفت آدمي از ذكرها هم بهره نمي برد.همين مادر مهربان، همين كودك ضعيف و محبوب و عقب افتاده را، اگر بخواهد بيرون برود و يا زير باران بماند و يا غذاي كثيفي بخورد، آن چنان مي زند و مي كشد و مي بندد كه جاي انگشت هايش بر بدن او مي نشيند و مادر اين ها را از مواظبت و مراعات و محبت مي داند.پس چطور شكستن بت ها و دور كردن شيطان و كنار زدن تعلق ها را نمي فهمد و محبت را در تمامي چهره ها و نعمت ها را در تمامي داد و ستدهاي او نمي بيند.كه؛ «اسبغ عليكم نعمة ظاهرة و باطنة». [5] مشكل همين است.كه ما گل و شل باران و كثيفي بچه ها و آلودگي غذا را مي فهميم و فرزند دلبندمان را مي زنيم و نمي گذريم ولي گرفتاري بت ها و اسارت ها و آلودگي شهوات و جلوه هاي دنيا را نمي فهميم و صنايع و كارسازي خدا را نمي شناسيم؛ «اذكروه كما هديكم».او با تمامي تبديل و تبدل ها و با تمامي تحول و تغيرها و با تمامي استبدال و استخلاف ها، به آدمي هشدار مي دهد و مي آموزد و با اين هدايت، ذكر و ياد حضور را مي خواهد.ولي ما از هدايت ها آشفته ها مي شويم و از آموزش ها روي مي گدانيم و همين است كه از ظلال و سردرگمي بيرون نمي رويم و با تمامي خوبي و پاكي، گرفتار و رنج و خودكشي مي شويم و به صراحت بخشدگي و محبت و دوستي خدا را زير سؤال مي بريم، در حاليكه خودمان براي محبوبمان همين گونه محبت مي كنيم و در چهره هاي مختلف و لباس هاي متفاوت ظاهر مي شويم


اما در هر لباس شاه را نمي شناسيم و خداي عشق را كه حتي مرا با خودم و او مانوس كرده و خودخواهي من از اوست، اين خداي نزديكتر از من به من را نمي فهميم، چون خود را و دنيا را و حركت مستمر را نفهميده ايم و دنيا را عشرتكده و خوابگاه مي دانيم و خود را بي حاصل، بي حساب و بي گذشته و بي حال و بي آينده، و رفتن را، و دل كندن را، و نسبت گيري خود را با اشياء و با بت ها در نظر نمي آوريم.

امام حسين عليه السلام با حبيب بن مظاهر بالاي سر مسلم بن عوسجه آمد.مسلم در خون خود آرميده بود.حسين عليه السلام فرمود: «منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا». [6] .

حبيب او را به بهشت خوش آمد گفت و بشارت داد و به او گفت من چيزي پس از تو نمي مانم ولي اگر سفارشي داري بگو.

مسلم بن عوسجه با چشم خون گرفته به حسين عليه السلام نگاه كرد و گفت؛ «اوصيك بهذا الرجل ان تموت دونه»، [7] تو را به اين مرد سفارش مي كنم و اين كه پيشاپيش او بميري و پيشمرگ او باشي...



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 1، ص 206، ح 36 و 37.

[2] بقره، آيات 198 تا 203.

[3] بقره، 198.

[4] مفاتيج الجنان، زيارت امام حسين عليه السلام در روز عرفه.

[5] لقمان، 20.

[6] احزاب، 23.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 20، موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 441 و ص 442.