بازگشت

مروري بر روايات


امشب به روايات احياي امر مروري مي كنيم.

رواياتي كه بر علم و تعليم و تزاور و تأليف و اجتماع تاكيد مي كند و احياي امر معصوم را در اين موارد مي شناسد.

و رواياتي احياي امر را بر حبس نفس بر معصوم مي شناسد.

و امر معصوم امري صعب و مستعصب است كه؛ «لا يحتمله الا ملك مقرب او نبي مرسل او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان». [1] كه در شب هاي گذشته گفتيم كه تحمل امر معصوم به شهود و آگاهي و ايمان و ابتلاء نياز دارد.

و چنين امري است كه اين گونه پايه هايش بايد محكم شود؛ با علم و معرفت و با ذكر و يادآوري و با حفظ و نگهداري و با زيارت و الفت و لقاء و تلاقي و با اجتماع حبس و وقف بر امر معصوم.

هروي عن الرضا عليه السلام قال سمعت الرضا يقول: «رحم الله عبدا احيا امرنا فقلت له و كيف يحيي امركم؟ قال يتعلم علومنا و يعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لا تبعونا». [2] .

عن الصادق عليه السلام قال: تلاقوا و تحادثوا العلم فان بالحديث تجلي القلوب الرائنه و بالحديث احياء امرنا.فرحم الله من احيي ارمنا». [3] .

عن الصادق عليه السلام قال: «حدثوا عنا و لا حرج رحم الله من احيا امرنا». [4] .

عن الصادق عليه السلام قال: «تلاقوا و تحادثوا و تذاكروا في المذاكرة احياء امرنا رحم الله


امرء احيا امرنا». [5] .

عن الصادق عليه السلام «الي ان قال رحم الله امرء احيا امرنا فقيل و ما احياء امركم يابن رسول الله فقال تذكرونه عند اهل العلم والدين و اللب». [6] .

روايت خيثمه يا خثيمه از امام صادق عليه السلام كه به شكل ها و طرق گوناگوني نقل شده كه براي خداحافظي مي آيد و امام سلام مي رساند و سفارش مي كند كه سالم و ثروتمند بر مريض و فقير سركشي كنند؛ «و ان يتلاقوا في البيوت و يتذكروا علم الدين ففي ذلك حياة امرنا.رحم الله من احيا امرنا».يا «فان لقياهم حياة لامرنا» يا «تزاوروا في بيوتكم فان ذلك حياة امرنا.رحم الله عبدا احيا امرنا». [7] .

ازدي عن الصادق عليه السلام قال لفضيل: «تجلسون و تحدثون؟ قال نعم جعلت فداك قال ان تلك المجالس احبها فاحيوا امرنا.فرحم الله من احيا امرنا». [8] .

يزيد بن عبدالملك عن الصادق عليه السلام قال «تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقوبكم و ذكرا لاحاديثنا و احاديثنا تعطف بعضكم علي بعض». [9] .

عن الباقر عليه السلام: «رحم الله عبدا احيي ذكرنا قلت ما احياء ذكركم قال التلاقي و التذاكر عند اهل الثبات». [10] .

عن الباقر عليه السلام عن علي عليه السلام قال: «شيعتنا المتباذلون في ولايتنا، المتحابون في مودتنا المتزاورون في احياء امرنا.الذين ان غضبوا لم يظلموا و ان رضوا لم يسرفوا بركة علي


من جاوروا سلم لمن خالطوا». [11] .

معتب عن الصادق عليه السلام قال: «سمعته يقول لداود بن سرحان يا داود ابلغ موالي عني السلام و اني اقول رحم الله عبدا اجتمع مع آخر فتذاكرا امرنا فان ثالثهما ملك يستغفر لهما و ما اجتمعتم فاشتغلوا بالذكر فان في اجتماعكم و مذاكراتكم احياء لامرنا و خير الناس من بعدنا من ذاكر بامرنا و عاد الي ذكرنا.» [12] .

الواسطي عن الباقر عليه السلام قال: قلت له عليه السلام اصلحك الله لقد تركنا اسواقنا انتظارا لهذا الامر حتي ليوشك الرجل منا ان يسأل في يده يا اباعبدالحميد اتري من حبس نفسه علي الله لا يجعل الله له مخرجا بلي ليجعلن الله له مخرجا رحم الله عبدا احياء امرنا.» [13] .

اين ها رواياتي است كه احياي امر اهل بيت را بر تعلم و تعليم، و ذكر و مذاكره، و زيارت و تزاور و لقاء و تلاقي، و الفت و اجتماع، و حبس و وقف، بر اين پنج عامل متوقف ساخته.

و اكنون سزاوار است كه بپرسيم چگونه تعليم و ديدار و برخورد و دوستي مي تواند تا اين حد به حكم و حكومت زندگي بدهد، و تا اين سطح سازنده باشد.

اين مشخص است كه امر اهل بيت، امر سخت و سختي آفرين و امر به معناي حكم و دستور و يا حكومت و رهبري است و اين هم مشخص است كه معناي احياء در زمينه سازي و سازندگي معنا مي دهد، حالا چه ارتباطي ميان اين همه با حكومت و رهبري اهل بيت است و با چه توضيحي اين كم به اين همه مي رسد؟


در اين مجموعه روايات احياي امر و احياء ذكر و احياء دين و احياء قلب به هم گره خورده، چگونه مي توان اين ها را تحليل كرد و اين همه را توضيح داد.

از اين گذشته در بعضي از روايات، اين تالف و رفت و آمد و ديدار و مذاكره به آيه ي آخر سوره ي فتح مستند گرديده كه، «رحماء بينهم».و همين طور در رواياتي اين همه به ولايت معصوم و ولايت خدا گره خورده است.اين گونه مي توان ارتباط عميق ميان همين رفت و آمدهاي ساده و دوستي هاي كوچك را با تربيت مهره هاي كارآمد و خلق و كشف نيروها مرتبط دانست.

در آيه ي سوره ي فتح از رحمت و شدت و پيوند و تواضع و قرب در همراهان رسول گفت وگو شده همچون كشته اي كه جوانه زده، رشد كرده، غلظت گرفته و نيرومند شده، كشاورزان را به اعجاب كشانده و دشمن چشم پوش را سرشار از غيظ خشم ساخته است.

از اين مجموعه مي توان به آنچه كه در احياي امر و حكم و حكومت تأثير دارد راه برد، و براي احياي امر معصوم فعال شد و به اين نكته توجه داشت كه امر سنگين و حكومت ديني كه بصيرت و انتخاب و اتخاذ همراهان را مي خواهد، ناچار اين گونه سازندگي را مي خواهد و به اين عمق و ريشه و زمينه نياز دارد، چون در اين جريان با طرح دو راه و با حضور شيطان و رسول و هوس ها و عقل ها و... مي بايد انتخاب كرد و پيش رفت و با مقبل و همراه به مدبر و مخالف روي آورد.


براي روضه به مصيبت مسلم روي مي آوريم:

شخصيت مسلم، با تعبير اباعبدالله معلوم مي شود، «رحم الله مسلما فلقد صار الي روح الله و ريحانه و جنته و رضوانه الا انه قد قضي ما علينا» [14] و تأثير اين خبر شهادت در آزاد گذاشتن اصحاب مشخص مي گردد كه فرمود: «فقد اتانا خبر فضيع قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر و قد خذلتنا شيعتنا فمن احب الانصراف منكم فلينصرف ليس عليه منا ذمام» [15] و فرمود: «ايها الناس فمن كان منكم يصبر علي حد السيف و طعن الاسنة فليقم معنا و الا فلينصرف عنا». [16] .

اباعبدالله پس از آن جمله اشعاري را مي خواند كه از عمق تأثر حضرت حكايت مي نمايد.



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل



و ان تكن الابدان للموت انشأت

فقتل امرأ بالسيف في الله افضل



من مي خواهم از مصيبت و رنج مسلم توضيحي بدهم.مسلم مشكلات اباعبدالله و اسارت و قتل او را مستند به ارزيابي خود مي داند و همين است كه او را مي سوزاند و شانه هايش را مي تكاند.رنج مسلم در اين است كه حسين در رنج بيفتد و در اين است كه حسين به استناد ارزيابي او در رنج بيفتد.

من در كودكي هنگامي كه گرفتار خشم پدرم مي شدم، پدري كه دوستش داشتم و عظمت و غرورش و مهرباني پنهانش را دوست داشتم، وقتي گرفتار مي شدم و مشت هاي ناشيانه اش بر تن من مي نشست از جهت خودم مشكلي


نداشتم ولي در دلم از اين كه دستش درد مي آيد و مشت هايش صدمه مي بيند مي سوختم.راستي رنج عاشق در گرفتاري خودش نيست كه در رنج محبوب است، آن هم رنجي كه حساب مي كند از ناحيه ي من و از ناحيه ي ارزيابي من، حسين گرفتارش گرديده است.

«السلام عليكم يا انصار دين الله... يا انصار ابي عبدالله... طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم».



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 2، ص 71، ح 30.

[2] بحارالانوار، ج 2، ص 30، ح 13.

[3] بحارالانوار، ج 1، ص 202، ج 14.

[4] بحارالانوار، ج 2، ص 151.

[5] بحارالانوار، ج 108، ص 15.

[6] مستدرک وسائل الشيعه، ج 8، باب 9، ص 325.

[7] بحارالانوار، ج 81، ص 219 و ج 71 و ج 74، ص 223.

[8] بحارالانوار، ج 74، ص 351.

[9] وسائل الشيعة، ج 16، باب 23، ص 346.

[10] وسائل الشيعة، ج 12، باب 21، 10.

[11] بحارالانوار، ج 67، ص 190.

[12] مستدرک الوسائل، ج 8، باب 9، ص 325 و بحارالانوار، ج 74، ص 354.

[13] کافي، ج 8، ص 80، ح 37 و بحارالانوار، ج 52، ص 626، ح 16 با مختصر تفاوت.

[14] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 349.

[15] همان، ص 348.

[16] همان، ص 348.