بازگشت

حرف آخر


شب يازدهم

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا اباعبدالله

لقد عظمت الرزية و جلت و عظمت المصيبة بك علينا و علي جميع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصيبتك في السماوات علي جميع اهل السماوات... [1] .

قال علي عليه السلام: «ما ضر اخواننا الذين سفكت دمائهم و هم بصفين... قد والله لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم». [2] .

آن روز عصر از دل هر سنگ سخت جان خون عبيط به راه افتاد.

مصيبت حسين بر آسمان و زمين و بر انسان و بر جامعه ي انساني و بر اسلام اثر گذاشته است، آن جا كه قتل يك نفر مساوي با قتل تمامي مردم است كه، «من قتل نفسا... فكانما قتل الناس جميعا». [3] آن جا كه يك عمل با روابط و پيوندهاي آشكار و پنهانش ارزيابي مي شود و آن جا كه يك عمل يا قانون را در خود دارد كه هر كس مي تواند اين گونه عمل كند، در اين فضا و با اين روابط مي توانيم بفهيم كه شهادت حسين چه قدر اثر بر جهان و جامعه و مسلمين و شيعه و بر اسلام دارد.


چگونه اسلام به انحراف و بدعت گره مي خورد و چگونه شيعه در فشار مي نشيند و چگونه مسلمين همراه فتوحات و غنايم و اتراف و اشرافيت، در دنيا فرومي روند و به ذلت صليبي ها و زنادقه گرفتار مي شوند.و چگونه جامعه ي انساني از ولايت معصوم محروم مي شود و بر فرض سلامت و غنيمت و بر فرض كه دود و خون و درد و رنج و فقر و جهل نباشد، در سطح يك دامپروري بزرگ باقي مي ماند، و چگونه جهان آشفته مي شود كه: «ظهر الفساد و في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس...». [4] .

اين تأثير را در آن چه كه گفته اند كه افق خون گرفت و از دل هر سنگ خون عبيط راه افتاد مي توان فهميد.

در هر حال آن ها كه با سر رفتند و با سينه زير سم ستوران ماندند، ضرري ندادند كه به ديدار خدا رسيدند و پاداش سرشار گرفتند و پس از ترس ها و رنج ها در جايگاه امن نشستند.

ما مي خواستيم با توجه به اين جمله كه؛ «لا يوم كيومك يا اباعبدالله»، [5] از بركت روز حسين بهره بگيريم و در عصر شبهه و فتنه و انحراف و ارتداد و در ميان اين همه ذلت و وادادگي هدي و بينه و ميزان و فرقاني را از مصباح الهدي و سفينة النجاة حسين به دست بياوريم.

ما مي خواستيم تا از كلام علي در آخرين جمعه ي عمرش با توجه به هدف حق و قائد و رهبر و طريق وسط و ادب و فقه حركت به غنيمتي دست بيابيم كه در


پيروزي و شكست و در شهات و در بلا و معلوليت، بهره مند باشيم.

در پيروزي مغرور نشويم، در شكست خسته نشويم.از شهادت پرواز كنيم و از بلا و علت بهره ي جاري داشته باشيم.

مي خواستيم در برابر قدرت شام و شرق و غرب نلرزيم و از مكرها و نقشه هاشان نترسيم و در برابر آفت هاي هجوم شان، مصونيت بيابيم و براي ضعف هاشان برنامه بريزيم و از اختلاف هاشان بهره برداريم و با ضعف ها و اختلاف هاي خودمان به نفوذ آن ها امكان ندهيم.

ما از اهداف بالاتر از آزادي و عدالت و عرفان و تكامل گفتيم.آيا راستي حتي در سطح آزادي در روابط خودمان كار كرده ايم؟ آيا برخوردهاي حذفي نداريم؟ آيا زندگي عادل و هادفي داريم؟ آيا در شعور و احساس و حركت ما توسعه و شكوفايي آمده؟ آيا در دل ما در غضب و عشق ما چه كساني مهمان هستيد؟ آيا اين دلق كهنه خود ما را مي پوشاند تا چه رسد به ديگران؟

ما از قدر و حد و حق گفتيم... آيا اندازه را مي شناسيم و حد نگاه مي داريم؟

ما دل سالم و دل رشد يافته، دلي كه مثل عرش خدا همه را در بربگيرد، داريم؟ كه؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن...» [6] و «وسع كرسيه السموات و الارض»، [7] ترس هاي ما حقير، اميدهاي ما حقير، رنج هاي ما حقير نيستند؟

يكي از سپاه كوفه بر سر خود مي زد، كه باختم، ده درهم خرج كردم و فقط چهار درهم جايزه گرفتم.حال اگر ملك ري را مي گرفت، اگر ميلياردها دلار به


دست مي آورد، برده بود؟ آيا ما مقدار غرامت خود را در درگيري با ولي و قتال با او، همين طور ارزيابي مي كنيم؟ يا به گونه اي كه تمامي احتمالات و بارهاي غنايم هم، باخت و زيان ما را جبران ننمايد؟

حرف من امشب اين است كه ما چه مي خواهيم و براي اين خواسته تا چه قدر غرامت مي دهيم و بار برمي داريم.

حرف من اين است كه اگر ما به ضرورت دين رسيده ايم و از مذهب حداقل گذشته ايم و دين را تنها راه مي دانيم و حكومت را جز براي خدا نمي شناسيم كه «ان الحكم الا لله»، [8] اگر ما به حكومت محمد و علي و حكومت اسلام معتقديم آيا اين اعتقاد، صف و قتال با شرف و غرب و اژدهاي زرد را به دنبال نمي آورد؟ و آيا اين درگيري تهيه مقدمات و تحمل تبعاتش را نمي خواهد؟ مي خواهند كه مرا راه بدهند و مي خواهند كه مرا بپذيرند.من از چه كسي دستور گرفته ام و با چه اعتقادي گره خورده ام؟ آيا مي توانم به خاطر دروغ، به خاطر ضعف، به خاطر انحراف و گرفتاري هاي مسؤولان و غير مسؤولان از راه چشم بپوشم و آيا مي توانم به خاطر شكست اين ها، به زمين بچسبم و از مكر آمريكا و قدرت او از ولي بمانم و حتي در برابر او صف بكشم.

مادام كه ما نگاه تطبيقي بر خويش نداشته باشيم، حقايقي تاريخي هر چند كه احساس ما را سرشار كند و يا ما را مشغول كند و سرگرم نمايد، براي ما عبرت و آموزگار نخواهد بود.مادام كه ما خود را با اصحاب حسين مقايسه نكنيم و


رنج هاي حقير و ترس هاي حقير و آرزوهاي حقير و عذرهاي بدتر از گناه و توجيه هاي حقير خود را با آن ها نقادي نكرده باشيم و از آن حجت ها درس نگرفته باشيم نه آن ها و عظمت شان را مي شناسيم و نه خود و حقارت مان را.حقارتي كه به خاطر حرف هاي بد و برخوردهاي نامطلوب، ما را به ارتداد و يا روزمره گي مي كشاند و از هر گونه شروع جديد و حركت مستمر باز مي دارد.تا آن جا كه مكر دشمن و باطل دوست، ما را از حقمان مي نشاند و جدا مي سازد.

خدايا به حق اين روح هايي كه در كنار حسين خانه گرفتند و با او مركب خواباندند، به حق اين ها كه عطر خون شان تا امروز مشام ما را پر ساخته و عظمتشان ما را تحقير نموده، به حق اين ها كه از غير تو جدا شدند و براي هيچ عذري درنگ نكردند.به حق اين ها كه با تو به تو رسيدند و دل ولي تو را شاد كردند.ما را از خاك بردار و از شيطان بگير و از حقارت ها جدا كن كه اگر تو دست گيري نكني از دست رفته ايم.

تو ما را براي خودت نگه دار و پيش از آن كه ذلت آتش و بن بست رنج را بچشيم ما را به ذلت و نرمش عشق و محبت خودت به خشوع و خضوعي برسان كه تو و تنها تو توانا و نزديك و مهربان و شنوا و بخشنده هستي.«انك سميع مجيب».



پاورقي

[1] کافي، ج 2، ص 233، ح 8.

[2] نهج البلاغه‏ي صبحي صالح، خ 182، قسمت 28 و 29.

[3] مائده 32.

[4] روم، 41.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 218.

[6] بحارالانوار، ج 58، ص 39.

[7] بقره، 255.

[8] يوسف، 40.