حق معياري متشابه
شب سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا اباعبدالله
الحق اوسع الاشياء في التواصف. [1] .
الحق كله ثقيل، و قد يخففه الله علي اقوام طلبوا العاقبة فصبروا انفسهم، و وثقوا بصدق موعود الله لهم. [2] .
هدف با حق مشخص مي شود.با اين بينه، ابهام بينش و ارزش و روش برطرف مي گردد.ولي داستان حق، خود داستان عجيبي است.حق در گفت وگو وسعت دارد و هر كس با اين عنوان به كارهايش مي پردازد.حتي ستمكاران براي خود بر اساس حقي كه مي بينند اقدام مي كنند و در خليج و يا سومالي دست به كار مي شوند.اين حق بر اساس منافع توضيح مي يابد همان طور كه مي توان آن را بر اساس هوي و قرارداد هم توضيح داد.و مي توان بر اساس اقدار و اندازه ها و مصالح و مفاسدي كه مستقل از درك انسان وجود دارند و واقعيت دارند آن را مشخص نمود.
اكنون اين سؤال هست كه اين چه معياري است كه خود اين گونه آشفته است و يا چگونه مي توان تشابه اين معيار را مرتفع كرد؟
در كلام علي عليه السلام در نهج البلاغه آمده بود كه؛ «انما سميت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق». [3] مي فرمايد: شبهه به اين خاطر شبهه ناميده مي شود كه شبيه حق است و اين گونه مشابهت باعث مي شود كه معيارهاي تقلبي بر اساس هوي و منافع يا قراردادهاي تحميلي شكل بگيرند.حقوق در تحول خود از مباني غريزي به طبيعي و به منافع مشترك و به قراردادها روي آورده، ولي اين قراردادها و عهود هم مبناي محكمي نيست چون قراردادها بر اساس شرايط و پشتوانه ي قدرت و سلطه شكل مي گيرند.چه بسا عادلانه و يا جهت دار و يا درست و مناسب نباشند.
باز در نهج البلاغه آمده كه اگر حق يك دست و صريح باشد و يا باطل مشخص و آشكار باشد فتنه شكل نمي گيرد.استيلاء و تسلط شيطان در لحظه اي است كه، «يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان! فهنالك يتولي الشيطان علي اوليائه» [4] .
اين مشابهت نقطه ي هجوم شياطين و دستاويز سياست بازهاست.از خوشايندها، از مقبولات، از چشم پركن ها، راه را مي بندند و تو را گمراه مي كنند.
اميرالمؤمنين عليه السلام به حارث مي فرمايد: «يا حارث انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه»، مي فرمايد: تو آدم ها را ملاك گرفته اي و از مجهول آغاز كرده اي.
داستان اين است كه حارث مي خواهد از نصرت علي كناره گيري كند و
همچون سعيد بن مالك و عبدالله عمر بماند و مي گويد تو خيال مي كني كه من اصحاب جمل را، قاريان قرآن و ياران رسول و ازواج او را بر ضلالت مي دانم و اين جاست كه علي عليه السلام مي فرمايد: حق را بشناس تا آدم ها را بشناسي و بداني چه كسي از راه حق آمده است، و مي گويد اين دو نفر حتما گرفتارند، چون بايد باطل را مي كوبيدند و حق را ياري مي كردند و در كناره گيري حتما گرفتار اين دو گناه شده اند.
مي بينيد كه چگونه از راه رجال و آدم ها و از راه عافيت طلبي و امنيت و سلامت، شبيخون مي زند و همان طور كه بشير بن نعمان خطبه مي خواند از اختلاف و خون ريزي و هجوم بر خليفه ي مسلمين، شبهه را پيش مي آورد و به فتنه ها و بدعت ها زمينه مي دهد و همين شبهه و فتنه مانع از وفاء خواهد بود.
سعيد بن عبدالله و عمر بن قرظة، كه در ظهر عاشورا در جلو تيرها ايستادند و بر زمين افتادند، در آخرين لحظه به حسين عليه السلام مي گفتند: «اوفيت يا بن رسول الله؟ فقال نعم انت أمامي في الجنة»، [5] تو در بهشت هم جلودار من خواهي بود.
پاورقي
[1] نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبهي 216، قسمت 1.
[2] نهج البلاغهي صبحي صالح، کتاب 53، قسمت 107، و کلمات قصار، 376.
[3] نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبهي 38.
[4] نهج البلاغهي صبحي صالح، خطبهي 50.
[5] بحارالانوار، ج 45، ص 22.