بازگشت

قيام براي تشكيل حكومت


حضرت امام خميني به مناسبت برپايي جشنهاي شوم 2500 ساله رژيم پهلوي، در تاريخ 6/3/50 در نجف اشرف سخنراني مهمي ايراد فرمود كه در پايان آن، ضمن اشاره به مسؤوليت علما و لزوم تأسي به سيدالشهدا (ع) افزود:

«او مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت؛ تا حكومت اسلامي تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد.» [1] .

اشاره امام از جمله به نامه اي است كه سيدالشهدا (ع) توسط مسلم بن عقيل خطاب به مردم كوفه به اين مضمون نوشت:

«به عموم مؤمنان و مسلمانان! هاني و سعيد آخرين نفراتي بودند كه نامه هاي دعوت شما را آوردند. همه حرفهاي شما را فهميدم. حرف شما اين است كه امام نداريم، تو بيا كه شايد خداوند به واسطه تو ما را بر هدايت و حق مجتمع سازد. من پسرعمويم را با اين مأموريت كه وضعيت شما را برايم بنويسد به سوي شما فرستادم. اگر برايم نوشت كه رفتار و عمل شما نيز مطابق مضامين نامه هايتان است، به زودي خواهم آمد. به جانم سوگند كه آن كس مي تواند امام و رهبر باشد كه عمل كننده به قرآن، عدالت پيشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گرو خواست الهي گذارد. والسلام.» [2] .

سيدالشهدا (ع) هنگامي كه با سپاهيان حر بن يزيد روبه رو شد ضمن سخناني خطاب به سپاهيان كوفه، به همين نامه ها و مضمون آنها اشاره فرمود. به نوشته شيخ مفيد، امام حسين (ع) هنگام ظهر به حجاج بن مسروق، دستور داد اذان بگويد. پس از اذان، حضرت (ع) با عبايي بر دوش و نعلين به پا، از خيمه بيرون آمد، حمد و ستايش خداوند را به جاي آورد، آنگاه خطاب به ياران حرّ كه براي اقتداي به حضرت (ع) آماده شده بودند فرمود:

«اي مردم! من به سراغ شما نيامدم تا اينكه نامه هاي شما به من رسيد و پيكهايتان در رسيد كه«به سوي ما بيا، چرا كه ما را امامي نيست؛ شايد خداوند ما را به واسطه تو بر هدايت و حق گرد آورد». پس اگر شما همچنان بر دعوت خود هستيد كه خوب، من آمده ام. پس عهد و پيماني اطمينان بخش به من دهيد. و اگر چنين نمي كنيد و نسبت به آمدنم ناراحتيد، از شما روي گردان شده و به همان جايي كه از آن آمده ام برمي گردم». [3] .

به عنوان نمونه مي توان از نامه اي ياد كرد كه سران كوفه پس از خبر مرگ معاويه و به دنبال يك گردهمايي در خانه سليمان بن صرد خزاعي، به حضرت (ع) نوشتند. محمد بن بشر همداني، جريان را اين گونه بازگو مي كند كه ما در خانه سليمان بن صرد گرد هم آمديم. سليمان سخنراني كرد و گفت: معاويه به هلاكت رسيده است و حسين (ع) از بيعت با بني اميه امتناع جسته و به سوي مكه رفته است، و شماها شيعه او و شيعه پدرش مي باشيد. اگر مي دانيد كه او را ياري مي كنيد و با دشمنش مي جنگيد به او نامه بنويسيد و اگر از سستي و شكست نگران هستيد حضرت را فريب ندهيد. جمعيت گفتند: نه، با دشمنش مي جنگيم و خودمان را به خاطرش فدا مي كنيم. اين بود كه سليمان گفت: پس برايش نامه بنويسيد.

متن اين نامه كه توسط دو نفر پيك به نامهاي عبداللَّه بن سبع همداني و عبداللَّه بن وال تميمي با شتاب زياد براي حضرت (ع) فرستاده شد و آن دو، در بيستم ماه رمضان در مكه تقديم امام (ع) كردند، چنين است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. للحسين بن علي، من سليمان بن صرد، و المسيّب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبيب بن مُظاهر، و شيعته من المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفة. سلام عليك. فانّا نحمد اليك اللَّه الذي لا اله الاّ هو. امّا بعد: فالحمد للَّه الذي قصم عدوّك الجبّار العنيد الذي انتزي علي هذه الاُمّة فابتزّها، و غصبها فيئها، و تأمّر عليها بغير رضيً منها، ثم قتل خيارها، و استبقي شرارها، و جعل مال اللَّه دولة بين جبابرتها و أغنيائها، فبعداً له كما بَعُدَت ثمود. انّه ليس علينا امام، فأقبل لعلّ اللَّه أن يجمعنا بك علي الحق، و النعمان بن بشير في قصر الامارة لسنا نجتمع معه في جمعة و لا نخرج معه الي عيد، و لو قد بلغنا انّك قد اقبلت الينا أخرجناه حتّي نلحقه بالشام؛ ان شاءاللَّه. والسلام عليك و رحمةاللَّه». [4] .

مضمون نامه كه به عنوان شيعيان حضرت (ع) نگاشته شده و نام چهار نفر از سران اين اجتماع، يعني سليمان بن صرد و مسيّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر نيز در آن برده شده، اين است كه ما خداي را سپاسگزاريم كه معاويه، آن دشمن ستمكار و كينه توز تو را كه به ناحق برگرده اين امت سوار شد و اموال آن را به چپاول برد و خوبان را كشته و بدان را ميدان داد، نابود ساخت. ما اينك امامي نداريم. به سوي ما بيا كه شايد خداوند ما را گرد حق آورد. و نعمان بن بشير در دارالاماره است و ما را با او كاري نيست و اعتنايي به او نداريم، و اگر به ما خبر برسد كه به سوي ما حركت كرده اي او را از شهر بيرون خواهيم كرد تا به شام، ملحقش سازيم.

امام خميني (قده) ديدگاه يادشده را سالها پس از آن نيز، به مناسبت پيام نوروزي سال 67، مورد تأكيد قرار داد:

«سيدالشهدا سلام اللَّه عليه، تمام حيثيت خودش، جان خودش را و بچه هايش را، همه چيز را [داد.] در صورتي كه مي دانست قضيه اين طور مي شود. كسي كه فرمايشات ايشان را از وقتي كه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه آمدند بيرون، حرفهاي ايشان را مي شنود همه را، مي بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مي كند. اين جور نبود كه آمده است ببيند كه [چه مي شود.] بلكه آمده بود حكومت هم مي خواست بگيرد، اصلاً براي اين معنا آمده بود و اين يك فخري است و آنهايي كه خيال مي كنند كه حضرت سيدالشهدا براي حكومت نيامده، خير، اينها براي حكومت آمدند، براي اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كساني كه شيعه سيدالشهدا هستند باشد.» [5] .

اين همان حقيقت است كه سيدالشهدا (ع) در نخستين برخورد با دستگاه بني اميه پس از مرگ معاويه، آنگاه كه هنوز در مدينه بود و مواجه با درخواست وليد بن عقبه، حاكم مدينه، مبني بر بيعت با يزيد بن معاويه شد، بر آن تأكيد ورزيد و با تصريح به شايستگي خويش براي خلافت و امامت و عدم شايستگي كسي چون يزيد براي اين منصب، از بيعت با او سر باز زد. و نيازي به بازگويي آن نيست. [6] .

از طرف ديگر، خود حضرت (ع) پس از مرگ معاويه، نامه اي را با يك متن، به صورتي مخفيانه و در حالي كه عبيداللَّه بن زياد حاكم بصره بود، براي جمعي از سران و بزرگان بصره كه نام برخي از آنان در تاريخ آمده است نوشت، و در اين نامه ضمن يادكرد از شخصيت پيامبر (ص) و جايگاه اهل بيت (ع) به عنوانِ وارثان و اوصياي آن حضرت (ص) و به عنوان سزاوارترين افراد براي جانشيني حضرت (ص) يادآور شد كه ديگران اين حق را گرفتند و ما به خاطر پرهيز از اختلاف، دم فرو بستيم در حالي كه مي دانيم از ديگران سزاوارتريم. آنگاه در بيان انگيزه ارسال نامه و پيك، ابراز مي داشت كه هدفش دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) است، چرا كه سنت پيامبر (ص) از ميان رفته و بدعت، رونق گرفته است. و در پايان اشاره فرمود: كه اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا اطاعت كنيد شما را به راه رشد هدايت خواهم كرد. [7] .

امام خميني در همان سخنراني، همين تحليل را نسبت به حركت تمام انبيا و اوليا صلوات اللَّه عليهم قائل است: «زندگي سيدالشهدا، زندگي حضرت صاحب سلام اللَّه عليه، زندگي همه انبياء عالم، همه انبياء از اول، از آدم تا حالا همه شان اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل را مي خواستند درست كنند.» [8] .

حضرت امام (قده) به روشني اين سخن را كه سيدالشهدا (ع) در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود و لذا چاره اي جز تن دادن به آن را نداشت رد كرده و تصريح مي كند كه حضرت (ع) از ابتدا با آگاهي و اختيار كامل، حركت را به عنوان اداي يك تكليف شروع كرد:

«امام حسين (ع) نيروي چنداني نداشت و قيام كرد. او هم اگر نعوذباللَّه تنبل بود، مي توانست بنشيند و بگويد تكليف شرعي من نيست كه قيام كنم. دربار اموي خيلي خوشحال مي شد كه سيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوارباشند.» [9] .

«سيدالشهدا (ع) به تكليف شرعي الهي مي خواست عمل بكند. غلبه بكند، تكليف شرعيش را عمل كرده، مغلوب هم بشود، تكليف شرعيش را عمل كرده، قضيه تكليف است.» [10] .

آنچه حضرت سيدالشهدا (ع) در پاسخ برخي افراد، از جمله برادرش محمد بن حنيفه كه خواهان تجديدنظر در رفتن به عراق بودند، بيان فرمود بيان سربسته اي از همين تكليف گرايي امام (ع) است كه مي تواند گوياي اين نكته نيز باشد كه استدلالهاي حضرت در ضرورت اين حركت و تبيين موقعيّت و فضاي پيش آمده، نمي توانست آنان را قانع سازد و آنان براساس ملاكهايي كه به تحليل و ارزيابي حركت حضرت (ع) مي پرداختند، آن را منطقي نمي يافتند. بيان سربسته كه ظاهري جز تعبّد به يك دستور نبوي (ص) ندارد اين بود كه حركت كن، چرا كه خداوند خواسته است تو را كشته ببيند. خانواده و زنان را نيز به اسارت ببيند. سيد بن طاووس، به نقل از امام صادق (ع)، آورده است در شبي كه سيدالشهدا (ع) صبح آن، بناي خروج از مكه را داشت، محمد بن حنفيه به حضور حضرت (ع) رسيد و گفت:

سابقه خيانت اهل كوفه نسبت به پدر و برادرت را آگاهي، و من مي ترسم كه وضعيت تو نيز همانند آنها شود. اگر موافق باشي كه بماني، تو عزيزترين و محفوظترين شخص در حرم مي باشي.

حضرت (ع) فرمود: اي برادر! ترسيدم كه يزيد بن معاويه مرا در حرم ناگهان و بي خبر بكشد و من كسي باشم كه حرمت اين خانه به خاطر او شكسته شود.

محمد بن حنفيه گفت: اگر از اين امر نگراني، به يمن يا برخي نقاط صحرا برو. تو در آنجا محفوظترين افراد هستي و دست هيچ كس به تو نخواهد رسيد.

حضرت (ع) فرمود: در آنچه گفتي تأمل مي كنم. و به هنگام سحر، حسين (ع) حركت كرد. خبر به محمد بن حنفيه رسيد. خدمت حضرت (ع) آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اي برادر! آيا وعده ندادي كه نسبت به درخواست من تأمل كني.

فرمود: آري.

گفت: پس چه چيز باعث خروج شتابان شما شد؟

حضرت (ع) فرمود:

«أتاني رسول اللَّه (ص) بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين! أخرج فانّ اللَّه قد شاء أن يراك قتيلاً».

بعد از اينكه از تو جدا شدم رسول خدا (ص) به خوابم آمد و فرمود: اي حسين! حركت كن، چرا كه خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند.

محمد بن حنفيه گفت: انّا للَّه و انّا إليه راجِعُونَ. پس معناي به همراه بردن اين بانوان چيست؛ در حالي كه شما با اين وضعيت مي روي؟!

سيدالشهدا (ع) دنباله سخن پيامبر (ص) را نقل كرد كه فرمود:

«انّ اللَّه قد شاء أن يراهنّ سبايا».

خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند.

بعد با محمد بن حنفيه خداحافظي كرد و رفت. [11] .

چنان كه امام (ع) در مقابل تقاضاي عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن زبير، مبني بر خودداري از حركت به سوي عراق، به گونه اي سربسته تر فرمود:

«ان رسول اللَّه (ص) قد أمرني بأمرٍ و أنا ماضٍ فيه». [12] .

رسول خدا (ص) به من فرماني داده است و من آن را اجرا مي كنم.

بنا براين شواهد تاريخي به اندازه اي هست كه اصل حركت امام (ع) براي تشكيل حكومت اسلامي به رهبري خويش را ثابت كند و اين گونه نبود كه امام ناخواسته در شرايطي تحميلي قرار گرفته باشد و چاره اي نبيند جز كشته شدن يا اسارت. امام (ع) مي توانست در همان مدينه بماند و با پذيرش خواست حكومت شام، در چنين شرايطي قرار نگيرد. و نيز قابل هضم نبودن حركت امام (ع) براي كساني چون محمد بن حنفيه و بيان سربسته و تعبدآميز علت حركت امام (ع) براي كساني چون محمد بن حنفيه و بيان سربسته و تعبدآميز علت حركت، دليل خصوصي بودن آن نمي شود.


پاورقي

[1] صحيفه نور، ج 1، ص 174.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 262، و ارشاد مفيد، ص 204.

[3] الارشاد، ص 224. و نيز بحارالانوار، ج 44، ص 376.

[4] الفتوح، ج 5، ص 33، و نيز: اعيان الشيعه، ج 1، ص 589.

[5] صحيفه نور، ج 20، ص 190.

[6] نک: بحارالانوار، ج 44، ص 325، و نيز الفتوح، ج 5، ص 14.

[7] تاريخ طبري، ج 3، ص 280 و اعيان الشيعه، ج 1، ص 590 و نيز بحارالانوار، ج 44، ص 340.

[8] صحيفه نور، ج 20، ص 191.

[9] همان، ج 1، ص 174.

[10] همان، ج 4، ص 16.

[11] بحارالانوار، ج 44، ص 364. و أعيان الشيعه، ج 1، ص 593.

[12] همان.