دفاع از اصل دين و حفظ مذهب
يكي از محورهايي كه در كلام برخي فقها در تحليل و ارزيابي قيام سيدالشهدا (ع) و ايستادگي حضرت تا شهادت، آمده و در توجيه فقهي اقدام امام به عنوان عامل و هدف اساسي مورد توجه قرار گرفته و يك ملاك معرّفي شده، ضرورت دفاع از اصل دين و بقاي مذهب و اهتمام در حفظ اين مصلحت اعظم است. حفظ اساس دين و تقويت هويت شيعه در برابر مذاهب ديگر، مصلحت بزرگ و بي بديلي است كه مصالح نهفته در مثل دستور «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» نه تنها با آن برابري نمي كند بلكه به مراتب پايين تر است. و اين نكته قابل توجهي است كه از شعاع خورشيد عاشورا در فقه سياسي فقيه والا تباري چون آيت الله سيدعلي طباطبايي، متوفاي 1331ه.ق، صاحب كتاب ارزشمند «رياض المسائل في بيان احكام الشرع بالدلائل» كه به اختصار از آن به «رياض» يا «رياض المسائل» يادمي شود، تابيده است. اين فقيه توانا در نقد ديدگاه علّامه حلّي در بحث هدنه و استدلال وي به اقدام امام حسين (ع)، اشاره به برخي نكات مي كند كه پيشتر در كلام محقق ثاني نيز آمده بود و مي تواند در توضيح آنها مفيد باشد، اما محور اصلي تحليل ايشان در توجيه كار ابي عبدالله الحسين (ع) به گونه اي كه با ضوابط جاري در بحث هدنه نيزسازگار باشد، همان ضرورت دفاع از اصل دين و تقويت مذهب و حفظ هويت آن است كه بويژه در پي مصالحه امام حسن مجتبي (ع) با معاويه و اعتراضي كه شيعه از اين بابت داشت - هر چند خود ياران و سپاهيان حضرت (ع) او را وادار به صلح كرده بودند - به ضعف و سستي گراييده بود و اگر سيدالشهدا (ع) نيز تن به مصالحه مي داد، شيعه به كلي ازميان مي رفت و ساير مذاهب قوّت مي گرفت و چه مصلحتي بالاتر و بزرگتر ازاين وجود دارد كه حركت امام (ع) هر چند به كشته شدن وي و يارانش بيانجامد، نه تنهاموجب بقاي مذهب و حفظ هويت شيعه شود بلكه موجب احياي دين خداوند گردد.و چه مفسده اي بالاتر از اين كه امام براي حفظ جان خويش و نجات از «تهلكه» تن به صلح دهد؛ و كاري كند كه فرجام آن از ميان رفتن هويت شيعه و مذهب حق، و تضعيف اسلام است.
مفاد سخن صاحب رياض نخست اين است كه در اين شرايط اين گفته علّامه حلّي و همراهي احتمالي شهيد ثاني با وي كه اقدام سيدالشهدا (ع) در چارچوب گزينش يكي از دو طرف جواز بوده، قابل پذيرش نيست؛ ديگر اينكه اقدام امام (ع) در مصالحه با دشمن نيز داراي مصلحت بوده، معلوم نيست چرا كه مصلحت فقط در جهاد و قتال بوده است، هر چند امام (ع) به يقين بداند سرانجام آن شهادت است.
سوم اينكه به خاطر وضعيت گذشته شيعيان كه در پي صلح تحميلي امام حسن (ع) پيش آمده بود، صلح دو باره، مايه اضمحلال مذهب شيعه و تقويت ديگر مذاهب مي شد و چهارم اينكه احياي دين الهي و حفظ مذهب حق بالاترين مصلحت است كه مصالح ديگر از جمله مصلحت الزامي حفظ جان، با آن برابري نمي كند؛ بنابراين سيدالشهدا (ع) كاري را كرد كه بايد مي كرد، نه كاري كه شرعاً مي توانست نكند.
بنابراين يك فرق گفته صاحب رياض با گفته مثل محقق ثاني اين است كه در نگاه محقق ثاني، امام عملاً راهي جز اين اقدام نداشت و الّا دچار سرنوشتي بدتر مي شد، اما در نگاه صاحب رياض، امام شرعاً و به هدف حفظ اساس دين و مذهب، نمي توانست از در مصالحه در آيد و راه شرعي منحصر به فرد حضرت (ع)، ايستادگي و عدم مصالحه بود هر چند به شهادت وي منجر شود.
بنابراين بر خلاف گفته علّامه حلّي، امام حسين (ع) در شرايط زماني امام حسن (ع) قرار نداشت و نمي توانست صلح كند. از اين رو تحليلي كه صاحب رياض ارائه كرده بالاتر و راهگشاتر است. و صاحب جواهر نيز در پاسخ به علّامه حلّي، علاوه بر نقدهاي ديگر، همين تحليل را نيز بازگو كرده است.