بازگشت

همراهي شهيد ثاني


شهيد ثاني، به صراحت به دفاع از تحليل علّامه و موافقت با آن نپرداخته است ولي بازگويي متن سخن علّامه در مسالك الافهام و عدم خرده گيري نسبت به آن مي رساند كه ظاهراً ايشان آن تحليل را پذيرفته و سر همراهي با آن داشته است، از اين رو پذيرش ضمني را مي توان به ايشان نسبت داد ولي به صورت جزمي نمي توان نظر وي را همسان نظر علّامه شمرد بويژه كه آن شهيد سعيد، بخش عبادات كتاب شريف مسالك الافهام را در مقايسه با ابواب معاملات به بعد، به اختصار برگزار كرده است. ايشان در بسياري موارد همانند آنچه اينجا آورده، به بازگويي ديدگاهها بسنده كرده و به شرح و ارزيابي تفصيلي آنها نپرداخته است. اينكه آيا هنگام پرداختن به اين بحث، سخن فقيه معاصر و هموطن خود، مرحوم محقق ثاني را كه در ايران به سر مي برده، و پيش از اين آن را بازگو كرديم، ديده است يا نه، به جزم نمي توان نظر داد، ولي به هر حال شيوه اي كه نخست در نگارش و شرح و تنقيح «شرايع الاسلام» داشته و تا پايان بخش عبادات از جمله كتاب جهاد، آن را ادامه داده، جاي ارزيابي مسأله و پرداختن تفصيلي به آن را باقي نمي گذاشته است و از همين روي آن را به عنوان «تنقيح» كتاب شرايع الاسلام نگاشته و نامگذاري كرده و نه شرح آن.

به هر حال، اين فقيه شهيد، در شرح اين سخن محقق اول در شرايع كه «مهادنه در صورتي كه داراي مصلحت باشد، جايز است»، در خصوص معناي «جواز» و منظور محقق از آن، دو احتمال را مطرح مي كند: يكي «جواز» به معناي اعم كه در اصطلاح شامل «وجوب» نيز مي شود. بر اين اساس، چنان كه ديگر فقها نيز گفته اند، امام در صورت مصلحت، جايز است صلح كند ولي در صورت ضرورت، مثل نياز مسلمانان و يا لزوم تأليف قلوب كفار، صلح واجب مي شود.

احتمال دوم آنكه جواز به همان معناي خاص خود باشد. با اين حساب، محقق اول نيز پيش از علّامه، قائل بوده است كه مهادنه هيچ گاه واجب نيست و امام در صورت ضرورت مثل حفظ جان، مي تواند آن را نپذيرد و صلح نكند، هر چند در صورت وجود مصلحت مي تواند بپذيرد. اين همان ديدگاه علّامه حلّي است كه بر اساس احتمال دوم در بيان مقصود محقق اول، معلوم مي شود علّامه آن را به پيروي از وي كه استادش بوده پذيرفته است. شهيد ثاني پس از احتمال دوم در معناي سخن محقق اول يادآور مي شود كه علّامه به همين معنا جازم شده و آنگاه سخن علّامه را از تذكرةالفقهاء نقل مي كند و نقدي بر آن مي زند:

«و بهذا المعني قطع في التذكرة لقوله تعالي: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» فيتخيّر المسلم في فعل ذلك برخصة قوله «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» و بما تقدم، و ان شاء قاتل حتي يلقي الله شهيداً لقوله تعالي: «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم.»

قال: و كذلك فعل مولانا الحسين (ع) و النفر الذين وجّههم رسول الله (ص) و كانوا عشرة فقاتلوا حتي قتلوا.»

و اين چنين است كه بايد گفت حركت سيدالشهدا (ع) بازتاب روشني در ديدگاه فقهي علّامه حلّي و احتمالاً شهيد ثاني داشته است.

آنچه در ارزيابي سخن علّامه حلّي به اجمال مي توان گفت تأكيد بر همان موضعي است كه بيشتر فقهاي ارجمند در اصل مسأله هدنه دارند و آن را بسته به شرايط جايز، واجب و حرام مي دانند. اينكه ايشان مقتضاي جمع ميان ادله را فقط دو شق حرام و جايز شمرده اند چنين نيست. در اينكه با وجود مصلحت و توان جنگيدن، مسلمانان نبايد از در صلح و مهادنه با دشمن بر آيند بحثي نيست؛ سخن در محصور كردن صورت مقابل به «جواز» به معناي خاص خويش و نفي «وجوب» صلح حتي با فقدان نيروي لازم و نيازي كه مسلمانان به آتش بس دارند، است. لازمه سخن ايشان اين است كه امام حسن مجتبي (ع) نيز مي توانست صلح نكند و همانند برادرش حسين (ع) به مقابله با دشمن بپردازد تا به شهادت برسد و اين تنها خواست شخصي امام (ع) بود كه تن به صلح با معاويه داد، البته با اين توجه كه چه جنگ و چه صلح، هر دو داراي مصلحت بوده است. دو دسته ادله اي كه در زمينه پيمان ترك مخاصمه و پذيرش صلح وجود دارد و پيشتر بخشي از آنها را آورديم، با توجه به عموميتي كه هر دو دسته دارند، مقتضاي آنها اين است كه در شرايطي كه توان كافي وجود ندارد و نتيجه جنگ چيزي جز افتادن به «هلاكت» مسلمانان نيست، در اين صورت به دلالت اين ادله و به گواهي حكم عقل، بايد تن به صلح داد. و اگر وضعيت در نقطه مقابل آن قرار دارد، به مقتضاي ظواهر ادله ياد شده، نبايد صلح كرد و مجوّزي براي دست كشيدن از جنگ وجود ندارد، و اگر صلح داراي مصلحت هست اما نه يك مصلحت الزام آور و ضروري كه بي اعتنايي به آن مايه خسارت براي مسلمانان باشد، پيمان صلح و ترك مخاصمه امري جايز است كه حاكم اسلامي و مسلمانان به تشخيص و خواست خود عمل مي كنند. همان گونه كه برخي فقهاي ديگر نيز پاسخ گفته اند، از كجا مي توان احراز كرد كه پذيرش صلح توسط سيدالشهدا (ع) نيز داراي مصلحت بوده است.

آنچه تاريخ نشان مي دهد و از سخن و سلوك خود امام (ع) به روشني بر مي آيد اين است كه مصلحت فقط در همان مقاومت و مقابله تا سرحدّ شهادت خود و حتي اسارت خاندانش بوده است. صد البته سيد شهيدان عالم، شيفته شهادت در راه خدا بود و در عمل نيز نشان داد كه نه تنها از شهادت خود بلكه از شهادت و به خون غلطيدن عزيزترين عزيزان خود نيز استقبال مي كند، از طفل شيرخوار، تا جوان رشيد و تا سالخوردگاني كه هر يك خود شخصيتي برجسته بودند اما اين حقيقت نه به اين معناست كه آنچه كرد و آن همه فداكاري، فقط برخاسته از خواست شخصي حضرت در گزينش يكي از دو راه ممكن و مجاز بود. تنها مروري بر تاريخ حركت و اقدام امام (ع) و سخنان ايشان و ياران حضرت و دشمنانشان بخوبي گوياي اين حقيقت است.

آنچه بعدها فقيهي برجسته چون صاحب رياض، در تبيين مصلحت حركت حضرت و در پاسخ به علّامه حلّي بيان فرمود تأكيدي بر همين حقيقت مي باشد.