بازگشت

تخيير و عدم الزام شرعي (شوق به شهادت)


بر اساس بررسي نويسنده، علّامه حلّي متوفاي 726 ه.ق را بايد نخستين فقيهي شمرد كه به حركت سيدالشهدا (ع) در برابر ديگر ادله استناد جسته و آن را دليلي بر ديدگاه كلي خود در بحث «هدنه» شمرده است. كساني چون سيدمرتضي و امين الاسلام طبرسي كه پيش از وي به تحليل قيام حضرت پرداخته اند، در مقام توجيه آن برآمده اند تا با ظواهر برخي ادله ديگر سازگار شود. البته چنان كه ملاحظه فرموديد تا اين مقدار را از آن بهره جسته اند كه در دَوَران بين قتل شرافتمندانه و ذليلانه، به دليل رفتار امام (ع)، بايد يا مي توان مصالحه نكرد تا كريمانه شهيد شد. ولي آن گونه كه علّامه حلّي استدلال كرده، در سخن فقهاي پيش از وي و پس از وي وجود ندارد، بنابراين بايد وي را آغازگر استدلال به سيره سياسي سيدالشهدا (ع) در قيام كربلا شمرد، آن هم مبنايي كه مايه شگفتي است و توسط فقهاي بعدي به نقد كشيده شده است. ولي به هر حال، ديدگاه وي در استدلال به فعل امام (ع) را مي توان نخستين بازتاب مستقيم و مؤثر عاشورا در فقه سياسي شيعه شمرد. اين ديدگاه را هر چند در كتاب ارزشمند فتوايي خويش يعني قواعدالاحكام نپذيرفته و همان گونه كه در بخش پيش اشاره شد، هدنه را در شرايطي واجب و در شرايطي جايز شمرده است اما در دو كتاب استدلالي مهم خود، يعني نخست در «منتهي المطلب» و سپس در «تذكرةالفقهاء» مطرح ساخته است.

علّامه حلّي در اين دو كتاب معتقد است، پيشنهاد يا پذيرش پيمان مهادنه و مصالحه با دشمن، با توجه به ادله موجود، امري جايز است نه لازم، و فرقي نمي كند كه مسلمانان قوي باشند يا ناتوان. بلكه مسلمان و طبعاً امام در هر شرايطي كاملاً اختيار دارد كه اقدام به صلح كند و يا بجنگد تا به شهادت برسد. ايشان اقدام حضرت سيدالشهدا (ع) در عدم مصالحه تا شهادت را انتخاب راه دوم از سوي ايشان مي داند. بدين معنا كه سيدالشهدا (ع) شرعاً مي توانست راه مصالحه را در پيش گيرد و همانند برادرش امام حسن مجتبي (ع) تن به صلح بدهد و هيچ الزام و تكليف متعيّني براي اقدامي كه به شهادت وي و يارانش ختم شد نداشت و اين، تنها و تنها انتخاب خود حضرت بود كه از ميان دو امر مجاز و دو سوي يك راه، راه شهادت را برگزيد و حاضر به مصالحه نشد.

روشن است سخن اين فقيه بزرگ، ناظر به شرايطي كه موجب حرمت هدنه و پيمان مصالحه و آتش بس و وجوب جنگ است نمي باشد، فقط ناظر به وجوب و عدم وجوب مهادنه است كه ايشان در هيچ شرايطي آن را واجب نمي داند، بنابراين امام حسين (ع) به مقتضاي ظواهر ادله اي چون «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» ملزم به پذيرش صلح و نجات خويش نبوده است تا نيازي به توجيه اقدام حضرت به گونه اي كه مثلاً در سخن سيدمرتضي يا طبرسي يا محقق ثاني آمد وجود داشته باشد.

علّامه حلّي، همين تحليل فقهي را درباره گروه اعزامي ده نفره اي كه پيامبر اكرم (ص) به سوي قبيله هذيل گسيل داشت نيز جاري مي داند. اين گروه كه حداكثر ده نفر بودند در برابر هجوم و شبيخون يكصدنفر ايستادگي كردند تا همگي به شهادت رسيدند، جز يك نفر به نام خُبَيب بن عدي كه به اسارت درآمد و توسط افراد هذيل در برابر استرداد يكي از افراد قبيله شان كه در دست مشركان مكه گرفتار بود، به آنان تحويل داده شد و او نيز همان گونه كه در تاريخ آمده و در سخن علّامه اشاره شده، در مكه به شهادت رسيد. البته چنان كه در برخي كتابهاي تاريخي منعكس شده، شخص ديگري نيز همين سرنوشت را پيدا كرد كه در سخن ايشان نيامده و فقهاي ديگر نيز به پيروي از وي، از آن نامي نبرده اند. [1] متن سخن علّامه كه مفاد آن باز گو شد آن گونه كه در منتهي المطلب آمده چنين است:

«و الهدنة ليست واجبة علي كل تقدير سواء كان بالمسلمين قوّة او ضعف لكنها جائزة، لقوله تعالي: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» و للآيات المتقدمة بل المسلم يتخيّر في فعل ذلك برخصة ما تقدّم و بقوله تعالي «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» و ان شاء قاتل حتي يلقي الله شهيداً بقوله تعالي: «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم» و بقوله تعالي: «يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة» و كذلك فعل سيدنا الحسين (ع) و النفر الّذين وجّههم النبي (ص) الي هذيل و كانوا عشرة فقاتلوا مأة حتي قتلوا و لم يفلت منهم احد الّا خُبَيب، فانه أسر و قتل بمكة.» [2] .

ايشان همين بيان را با كمي اختصار در كتاب ديگر خويش آورده است. [3] .

ايشان نزديك به همين مبنا را به صورت كلي و بدون پرداختن به اقدام امام حسين (ع) در بحث حكم فرار از ميدان نبرد نيز بيان فرموده است. وي در اين فرض كه اگر رزمنده اي در ميدان جنگ در شرايطي قرار گيرد كه گمان برد اگر بايستد و مقاومت كند، اسير دست دشمن خواهد شد، آيا مي تواند صحنه را ترك كند يا نه؟ مي گويد بهتر است چنين شخصي بجنگد تا كشته شود و خودش را تسليم اسارت در دست دشمن نكند تا كفار او را با به خدمت گرفتن و بردگي شكنجه نكنند. چنان كه اگر مسلمانان گمان برند كه اگر ايستادگي كنند، شكست خورده و كشته مي شوند، برخي گفته اند به دليل «ولا تلقوا بايديكم الي التهلكة» واجب است صحنه را ترك كنند، و برخي نيز ميان ضربه زدن به دشمن و كشته شدن خود، و ضربه نزدن و در عين حال كشته شدن تفصيل قائل شده اند:

«و لو غلب علي ظنّه الاسر، فالاولي ان يقاتل حتي يقتل، و لا يسلّم نفسه للاسر، لئلّا يعذبه الكفار بالاستخدام....

و لو غلب علي ظن المسلمين العطب، قيل: يجب الانصراف، لقوله تعالي: «ولا تلقوا بايديكم الي التهلكة» و قيل: لا يجب، تحصيلاً للشهادة، و قيل: ان كان في الثبات الهلاك المحض من غير نكاية فيهم، لزم الفرار و ان كان في الثبات نكاية فيهم، فوجهان.» [4] .

بنابراين در نگاه اين فقيه پرآوازه، قيام سيدالشهدا (ع) و ايستادگي تا مرز شهادت، هر چند يك اقدام كاملاً انتخابي است اما حضرت هيچ الزامي براي گزينش آن نداشته است و مي توانست به شيوه برادرش امام حسن (ع) راه صلح را بپيمايد ولي خواست قلبي حضرت اين بود كه با قتال در برابر دشمن به شهادت و ملاقات خداي تبارك و تعالي برسد و اين خواست نيز منطبق بر موازين و ضوابط كلي شرعي و همراه با مصلحت بوده است. و همين اقدام، خود سندي بر تخيير مسلمان در پذيرش هدنه و صلح و عدم پذيرش آن است؛ عدم پذيرشي كه حتي منجر به كشته شدن وي و غلبه ظاهري دشمن گردد. او با دستيابي به شهادت و فوز ملاقات با خداوند، پيروز واقعي ميدان است.

اين ديدگاه هر چند زمينه پي گيري اصل استناد به قيام عاشورا و شهادت امام (ع) در فقه سياسي توسط برخي فقيهان پس از علّامه را فراهم ساخت، اما نمي توانست مورد پذيرش همه آنان قرار گيرد بويژه كه با استناد به سيره سيدالشهدا (ع)، موضوع وجوب هدنه، اساساً منتفي شمرده شده است. ولي با اين حال مي توان فقيه برجسته، زين الدين بن علي عاملي، معروف به شهيد ثاني كه در سال 966 ه.ق به شهادت رسيد را، موافق ديدگاه علّامه شمرد.


پاورقي

[1] خلاصه جريان آن است که در سال چهارم هجرت، گروهي از دو طايفه «عضل» و «قاره» به مدينه آمده و ضمن اظهار اسلام درخواست مبلغ نمودند. پيامبر (ص) نيز حدود ده نفر از ياران خود را همراه آنان فرستاد. برخي اين گروه را شش نفر شمرده و ابن سعد در کتاب طبقات خويش تعداد را ده نفر دانسته ولي نام هفت نفر را ذکر کرده است.

گروه اعزامي که در تاريخ با عنوان «سريّه رجيع» از آنان ياد شده است و در منطقه رجيع، متعلق به قبيله هذيل، مواجه با عهد شکني «عضل» و «قاره» شدند و ناگهان مردان طايفه اي از هذيل به درخواست آن دو طايفه، به اين گروه حمله ور گشتند. اينان به دفاع برخاستند ولي مردان هذيل گفتند: به خدا سوگند که ما قصد کشتن شما را نداريم و فقط مي خواهيم به وسيله شما چيزي از اهل مکه بگيريم و پيمان مي بنديم که شما را نکشيم. حداقل سه نفر از گروه اعزامي تصميم به مقاومت گرفته و به شهادت رسيدند. سه نفر باقي مانده به نامهاي زيدبن دثنه، خبيب بن عدي و عبدالله بن طارق تسليم شدند و به اسارت درآمدند. افراد هذيل آنان را براي فروش به سوي مکه مي بردند که در منزل «ظهران»، عبدالله نيز از کار خود پشيمان شد و دست خويش را از بند رها ساخته و شمشير کشيد ولي با سنگ باران دشمن از پاي درآمد و به شهادت رسيد.

آنان زيد و خبيب را به مکه بردند و در مقابل دو اسير از هذيل که در مکه بودند، فروختند. آن دو نيز به تفصيلي که در کتابهاي تاريخ آمده در عوض دو تن از کشتگان مشرکين در بدر، به شهادت رسيدند.

«تاريخ زندگاني پيامبر (ص)، ص 357-352».

[2] منتهي المطلب، ج 2، ص 974.

[3] تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 358.

[4] تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 59 - 60.