بازگشت

عالمان ديني و روشنفكران مذهبي


عالمان فكري و روشنفكران مذهبي بي ترديد، جزو گروه «نخبگان جامعه» به شمار مي آيند كه در تغيير و تحول و جنبشهاي اجتماعي تأثير مهم دارند. اينان از دسته «نخبگان ايدئولوژيك» هستند كه با نفوذ معنوي خود، تغييرات عميق اجتماعي را پديد مي آورند و نفوذ معنوي، عشق شخصيتي، اراده قوي و روشن بيني اين گروه، تحول ايجاد كرده و به نحو بارزي در جامعه، ايفاي نقش مي كنند و نه تنها در يك نسل، بلكه در تحول فكري نسلهاي بعدي اجتماعي نيز از طريق «الگو» بودن تأثير مي گذارند. [1] .

اين طيف روشنفكران و عالمان در عصر حاضر، نقش مهمي در تحول جامعه اسلامي و احيانا در زمينه خرافه زدايي ايفا كرده اند. مرحوم كاشف الغطاء و آيت الله العظمي امام خميني (ره) از گروه عالمان و مرحوم مهندس بازرگان و دكتر علي شريعتي، نمونه هاي بارز اين «طيف نخبگان» را تشكيل مي دهند. اين گروه دانشمندان هر كدام در زمينه بازسازي جامعه اسلامي به حالت تحرك اجتماعي و كسب كرامت اسلامي و زدودن مذهب از تيرگيها و آلودگيهاي خرافات بوده است؛ منتها هر كدام به روش خاصي.

از ديدگاه مرحوم دكتر علي شريعتي، آيين تشيع كه بر پايه نهضت عاشورا دور مي زند تحت تأثير افكار و اقدامهاي خرافه پرستان نه تنها خاصيت حماسي و مبارزه اي و حركت زايي خود را از دست مي دهد، بلكه كاملا استحاله شده و به خرافه هاي افسانه اي دين بر باده مبتلا مي گردد و سرانجام مذهب «شهادت» به مذهب «عزا» بدل مي گردد.

او مي گويد: «تشيع داراي دو دوره است كه اين دو دوره كاملا منفك و جدا از هم هستند: يكي دوره اي از قرن اول (كه خود تعبيري از «اسلام حركت» است در برابر اسلام نظام «تسنن» تا اوايل صفويه كه دوره نهضت و حركت شيعه است؛ و يكي دوره اي از زمان صفويه تا كنون كه دوره «تبديل شدن شيعه ي «حركت» است به شيعه نظام». [2] .

به نظر مرحوم شريعتي، عثماني، نيروي مقاومي بوده است كه در برابر استعمار غرب ايستاده و آن را تا عمق اروپاي مركزي بيرون رانده است. اما ناگهان اين نيرو، از طرف دولت صفوي از پشت خنجر خورده و وحدت امت اسلامي از هم پاشيده و جنگ شيعه و سني جايگزين «تفاهم بين مسلمانان» شده، و تشيع زيباي «علوي» به تشيع زشت «صفوي» بدل شده است. [3] .

«اين زشتي تا آنجا عمق مي يابد و ريشه مي دواند كه «شيعه ي جوشي و احساساتي و رقيق القلب و انتقام جوي» كه شب و روز آرزو مي كند كه اي كاش در عاشورا با تو بودم و به فيض شهادت مي رسيدم، در برابر غصب حق و ظلم و جنايت و خون مظلوم به سرعت مي آشوبد، انقلابي مي شود و خشم و كينه و عشق، جانش را مشتعل مي سازد، قيام مي كند دست از جان مي شويد، دست به شمشير مي برد و به خشم مي زند، اما بر فرق خودش. اين است شيعه صفوي». [4] .

و سرانجام سيستم عزاداري مشابه عزاداري مسيحيان به شهداي خود در تاريخ مسيحيت پديد مي آمد و علايم و شعاير و ابزارها از آنها اقتباس گرديده و به عزاداري عاشوراي حسيني انتقال مي يابد.

«اين مراسم و تشريفات رسمي و مخصوص عزاداري اجتماعي و رسمي، همه فرمهاي تقليدي از عزاداري و مصيبت خواني و شبيه سازي مسيحيت اروپايي است و حتي گاه به قدري ناشيانه اين تقليد را كرده اند، كه شكل صليب را هم كه در مراسم مذهبي مسيحي ها در جلو دسته ها مي برند، صفويه بدون اينكه كمترين تغييري در آن دهند، آوردند به ايران.» [5] .

هرچند در مجموع اين نقل قولها، چند حقيقت اجتماعي مثبت به چشم مي خورد كه از نظر اثباتي قابل ملاحظه است در عين حال، چند نقطه منفي و سئوال برانگيز نيز در آنها ديده مي شود:

1- اينكه «صفويه حركتي را تبديل به نظام كرده است.» قابل ملاحظه است.

2- اينكه صفويه به جاي تفاهم با جهان اسلام و تسنن، به جنگ برخاسته اند و جنگ سني و شيعي راه انداخته اند كه آفتي در جهان اسلام است، حقيقتي است قابل اعتبار.

3- اينكه «خرافات در عزاداري عاشورا تا آنجا رسوخ يافته كه شيعي مسلمان شمشير را به جاي دشمن بر فرق سر خود مي زند، حقيقت ديگري است كه بسيار ارزنده است.

در اين موارد عالمان ديني واقعي نيز همچنانكه مرحوم شريعتي نيز به آن اعتراف دارد، شريك بوده و همصدا با روشنفكران مسلمانند. [6] .

اما آنچه در اين مطالب، سئوال برانگيز است و به نظر مي آيد كه از ذهن دانشمندي مانند دكتر شريعتي مغفول مانده است، ملاحظه نكات چندي است كه ذيلا به آنها اشاره مي شود:

1- اولا اينكه مذهب در خدمت سياست، تنها به وسيله صفويان نبوده است، بلكه عثمانيان نيز براي كشورگشايي خود، همين مذهب و گسترش سني گري را ابزار ساخته اند و در نتيجه شعله جنگ مذهبي به سود اروپايي مسيحي تمام شده است. احمد امين در اين زمينه مي گويد:

«عثمانيهاي نخستين مي خواستند كه دامنه سلطه و قدرت آنها گسترش يابد و فارس و ايران را ضميمه ي كشور خود سازند و ايرانيان نيز مي خواستند كه استقلال خود را نگه بدارند. در نتيجه جنگ شعله ور مي گردد تا آنجا كه سلطان سليم اول در كشور خود آنچنان شيعه كشي راه انداخت كه در حدود چهل هزار نفر از شيعيان را كشت و طبيعي است كه اين جنگ، يك جنگ سياسي بود كه رنگ ديني به خود گرفته بود.» [7] .

2- ثانيا، از نظر خرافه زدايي، آفت و خسارت غلوگرايي درباره شخصيتهاي مذهبي، كمتر از آفت جنگ ميان سني و شيعه و يا خرافات عزاداريها نيست. صفويه توانستند به شيعه غلات و علي اللهي و مشعشعيان - كه امامان شيعه را برتر از خدا مي دانستند و تحريف شخصيت مذهبي را رسم و رسوم جامعه ايراني ساخته بودند - از ميان برداشته و به جاي آنها شيعه معتدل دوازده امامي را جايگزين نمايند و اين خود خدمتي است از بعد اعتقادي و اجتماعي. [8] .

3- اگر عاشوراي حسيني با آن حماسه هاي جاويد خود، تنها به صورت يادآوري خاطره پيروزمندانه حق بر باطل تلقي شود، بي آنكه همراه با عشق و سند مطرح گردد، و قطره اشكي بر مزار شهيدي نريزد، به دليل مقايسه شهادت حسين (ع) با شهادت مسيح (ع)، به زعم مسيحيان و اينكه مسيحيان آن را پيروزي مي دانند بي آنكه گريه كنند، پس مسلمانان نيز عاشوراي بي سوز و عشق برقرار نمايند.» (چنانكه در عاشوراي سال 50 در آبادان اتفاق افتاد.)

و اگر اين روند به صورت «نهاد اجتماعي» در آمده و به نسلهاي بعدي انتقال يابد، آيا اين خود حماسه عاشورا را به خاموشي و سرانجام به افول نمي كشاند؟! تازه چطور ممكن است كه ما يك حماسه جاويد را بدون احساس عاطفي و تظاهر اجتماعي و «دمونستراسيون جمعي» زنده بداريم؟!

4-اينكه صفويان با تشديد تشيع، احياي خصايص قومي و ملي، ايراني را از عرب و ترك مشخص مي ساخت و تشديد اختلاف نژادي و ملي و زباني ميان ايراني و غير ايراني را سبب مي شد و خلاصه توجيه مذهبي قوميت و «احياي مليت ايراني در زير نقاب تشيع» و جدا شدن ملت ايران از امت بزرگ اسلامي فراهم ساختند.» [9] .

ولي به نظر مي رسد كه نسبت احياي مليت به مفهوم «ناسيوناليسم متعارف» مقدار زيادي اغراق آميز است، زيرا به گفته تحليلگران:

«واقعيت اين است كه انديشه ي مليت و ناسيوناليسم (متعارف روز) كلا از محيطي كه خاستگاه دولت صفوي بوده دور است. زيرا علما و فقهايي كه اسماعيل صفوي را در نهضت تشيع ياري دادند، بيشتر از عناصر بيگانه و عربي (لبناني) ريشه مي گرفتند و دولت صفوي چندان موافق نبود كه آنها جزو ملت ايراني به حساب آيند و با آنها در آميزد، بخصوص اينكه زبان عربي را زبان علمي و زبان ادبي تلقي مي كردند، مانند محقق كوكبي، شيخ عبدالصمد حارثي پدر شيخ بهايي و شهيد ثاني كه همگي از علماي شيعه ي لبنان بودند و سيد نعمت الله جزايري از دانشمندان بحرين به شمار مي آمد.» [10] .

لذا مي توان گفت كه موضع مرحوم دكتر شريعتي در خرافه زدايي گرچه روشنگرانه بود، اما توأم با احساسات و افراط بوده است.


پاورقي

[1] گي روشه: تغييرات اجتماعي، ترجمه منصور وثوق صفحات 154 -161 نشر ني - تهران 1366.

[2] شريعتي، دکتر علي: تشيع علوي و تشيع صفوي، چاپ اول صفحه 46.

[3] تشيع پيشين، ص 63.

[4] همان ص 144.

[5] همان، ص 206.

[6] همان. ص 308.

[7] امين احمد: مجله رسالة الاسلام شماره 3 صفحه 248 نشر دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه 1411 ه.ق.

[8] محيط طباطبائي، سيد محمد: تحول دولت در ايران بعد از اسلام صفحه 1178.

[9] شريعتي، دکتر علي: تشيع علوي و تشيع صفوي، صفحه 132.

[10] بروکلمان، کامول: تاريخ الشعوب الاسلامية، جلد 3 صفحه 125 دارالعلم للملايين بيروت 1961 و ادوارد براوان: تاريخ ادبيات ايران، ج 4 صفحه 25 ترجمه‏ي رشيد ياسمي.