بازگشت

فكري


تـضـادّ مـيـان انـسـان هـا از انـديشه سرچشمه مي گيرد و فكر و انديشه است كه گاه جنگهـا بـرمـي انـگـيـزد در رويـداد عـاشـورا نـيـز جـنـگ انـديـشـه هـا از سـال هـا پـيـش آغـاز شـده بـود. ريـشـه ايـن جـنـگ، در (تـفـكـّر رحـمـانـي) اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ع) و (تـفـكـّر شـيطاني) بني اميه بود؛ چنان كه امام صادق (ع) مي فرمايد:

(اِنـّا وََّالُ اَبي سُفْيانَ اَهْلُبَيْتَيْنِ تَعادَيْنا فِي اللّهِ؛ قُلْنا: (صَدَقَاللّهُ) وَ قالُوا كَذِبَ اللّهُ) [1] .

ما و دودمان ابوسفيان دو خاندانيم كه براي خدا با يكديگر دشمن شده ايم. ما مي گوييم: خدا راست مي گويد و آنان مي گويند: خدا دروغ مي گويد.

بـنـابـرايـن روايـت (جـهـان بـيـنـي) حـزب امـوي بـر پـايـه پـنـدار بـاطـل (دروغ گـويـي خدا)پي ريزي شده و همه انديشه ها و برنامه هاي حكومتي آنان ـ كه برخي را در زير مي آوريم ـ

از اين نظريه شيطاني سيراب مي گردد:

1 ـ اسـتـكـبار فكري: اين بيماري زيانبار، كه بيماران خويش را به هر جنايتي مي آلايد، از ديـربـاز قـربـانـي هايي بسيار گرفته است. همه سران جبهه كفر به جنون فكري خودبرتربيني دچار بوده اند و نمونه آشكار آن فرعون است كه مي گفت:

(اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلي) (نازعات / 24)

من پروردگارِ برترينِ شمايم.

سـران بـنـي اميه نيز بدين جنون دچار بوده اند و هرگز به خداي واحد ايمان نياوردند و تـظـاهـر آنان به برخي آداب اسلامي خدعه اي بيش نبوده و از اين رهگذر به گمان خود، جـبـهـه اسـلام راسـتـين را خلع سلاح كرده و عوام الناس را نيز با خود همراه كرده و دين را ابزار تحكيم حكومت خويش ساخته اند؛ مثلاً يزيد خود را نماينده خدا و سلطنت را هديه اي از سـوي او مـي دانـسـتـه است؛ چنان كه نقل است او براي توجيه جنايات خود، اين آيه را بر زبان مي رانده است:

(قـُلِ اللّهـُمَّ مـالِكَ الْمـُلْكِ تـُؤْتـِي الْمـُلْكَ مـَنْ تـَشـاءُ وَ تـَنـْزِعُ الْمـُلْكَ مـِمَّنْ تـَشـاءُ) (آل عمران / 26)

بـگـو: (بـارخـدايـا! تـويـي كـه فـرمـانروايي! هر آن كس را كه خواهي، فرمانروايي بخشي؛و از هر كس خواهي فرمانروايي را بازستاني.) [2] .

هـمـچنين با اين كه حكومت اموي هيچ اعتقادي به خدا نداشت، به ظاهر (جبري مسلك) بود و جنايت هاي خود را به عهده خدا مي نهاد.

در تـاريـخ نـقـل است، پس از آن كه اهل بيت امام حسين (ع) را به مجلس عبيداللّه آوردند، آن نابخرد نگاهي به امام سجّاد(ع) كرد و گفت: (اين كيست؟) گفتند: (علي بن الحسين است.) گـفـت: (مـگـر عـلي بن الحسين را خداوند در كربلا نكشت؟!) امام سجّاد(ع) پاسخ داد: (مـن بـرادري داشـتـم كـه نامش علي بن الحسين بود و مزدوران تو او را كشتند.) عبيد اللّه گـفـت: (خـدا او را كـشت.) امام فرمود: (آري، خداوند جان ها را هنگام جدا شدن از بدن مي ستاند.) عبيداللّه از پاسخ هاي امام برآشفته شد و گفت: (آيا جرأت مي كني كه سخنان مرا رد مي كني؟! اين را ببريد و گردنش را بزنيد!) حضرت زينب (س) با تدبيري كه انديشيد او را از چنين جنايتي بازداشت. [3] .

روحـيـّه اسـتـكـبـاري امـويـان و نـوكـرانـشـان سـبـب مـي شـد كـه آنـان تـنـهـا خـود را اهـل رسـتـگـاري و نـجـات بـدانـند و ديگران، حتّي كسي چون امام حسين (ع) را سيه بخت و دوزخـي بشمارند. نقل است كه امام حسين (ع) پيش از آغاز جنگ در كربلا دستور داده بود در نـقـطـه هـاي آسـيـب پـذيـر خـيـمـه گـاه، خـنـدق حفر كنند و صبح عاشورا، در آن خندق آتش افروزند. چون شمر بن ذي الجوشن ـ از فرماندهان سپاه يزيد ـ به خيمه ها نزديك شد و به خندق آتش ‍ برخورد، با گستاخي فرياد زد: (اي حسين، پيش از دوزخ، خود به ميان آتش رفته اي؟!) [4] .

2 ـ فـريـب دادن مـردم: در زمـان وقـوع حـادثـه عـاشـورا، اذهـان بـيـشـتـر مـردم نـسـبـت بـه مسائل بنيادين اسلام، مشوّش بود و خلفاي ناحق، برداشت هاي نادرست خود از اسلام را در ذهـن آنـان جـاي داده بـودنـد. مردم، آن گونه مي انديشيدند كه حاكمان مي خواستند، نه آن گونه كه خداوند مي خواست. اسلام و عقل، هر دو برآنند كه حاكم اسلامي لازم است داراي ويژگي هايي باشد و خداوند، به صراحت مي فرمايد:

(لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ) (بقره / 124)

عهد [امامت] من هرگز به ستمگران نمي رسد.

امام حسين (ع) نيز در نامه اي به مردم كوفه مي نويسد:

(فـَلَعـَمـْري مـَا الاِْمامُ اِلا الْحاكِمُ بِالْكِتابِ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذلِكَ لِلّهِ) [5] .

بـه جـانـم سوگند! كسي شايسته امامت نيست مگر آن كس كه به كتاب خدا حكم كند،بر پا دارنده عدالت و به دين حق پايبند باشد و خويشتن را براي خدا وقف آن كند.

و بـا ايـنـكـه يـزيـد و مـعـاويـه و ديگر امويان داراي اين ويژگي ها نبودند، هزار ماه بر سـرنـوشـت مـردم و دين و مال و ناموس آنان حكم راندند و مردم نيز اطاعت از آنان را برخود لازم دانستند.

نـقـل است كه پيش از رويداد عاشورا، كسي از سوي عبيداللّه پيغامي براي حرّ آورد. يزيد بـن زيـاد، از يـاران امـام (ع)، بـر او پرخاش كرد و گفت: (مادرت به عزايت بنشيند چه پـيـغـامـي بـراي حـرّ آورده اي؟) مـرد پـاسـخ داد: (امامم [يزيد] را اطاعت كرده و در بيعتم وفـادار مـانـده ام.) يـزيد بن زياد گفت: (چنين نيست كه تو مي پنداري، بلكه خدايت را نـافـرمـانـي و پـيـشـوايـت را در هـلاكت خويش اطاعت كرده و ننگ دوزخ را يكجا گردآورده اي.) [6] .

هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كـه حـضـرت فـاطـمـه صـغـري (س) نـيـز هـنـگـام ورود بـه كـوفـه، اهل شهر را مخاطب ساخت و فرمود:

(قـَسـَتْ وَاللّهِ قُلُوبُكُمْ وَ غَلَظَتْ اَكْبادُكُمْ وَ طُبِعَ عَلي اَفْئِدَتِكُمْ وَ خُتِمَ عَلي اَسْماعِكُمْ وَاَبـْصـارِكـُمْ وَ سـَوَّلَ لَكـُمُ الشَّيـْطـانُ وَاَمـْلي لَكـُمْ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِكُمْ غِشاوَةً فَاَنْتُمْ لاتَهْتَدُونَ) [7] .

بـه خـدا سـوگـنـد! قـلب هـايـتـان سـنـگ و جـگـرهـايـتـان سـخـت گـشـتـه و بـر دل هـا و گـوشـهـا وچـشمانتان مهر خورده و شيطان شما را فريفته و به بازي گرفته و بـر ديـدگـانـتان پرده (اي از جهل و غفلت) افكنده است. از اين رو، ديگر به راه راست در نخواهيد آمد.

3 ـ سستي عقيده: خلفاي ناحق، با عملكرد و تبليغات نادرست خود، باورهاي ديني مردم را سـسـت كـرده بـودنـد و از ايـن رو، ايـمـان بـه خـدا و قـيـامـت ـ كـه مـهـمـتـريـن عـامـل اصـلاح فـرد و جـامـعـه اسـت ـ بـه خاموشي گراييد و مردم به جاي ايمان به خدا و تقويت روحيّه ديني، به طاغوت دل بستند:

(... وَ الَّذيـنَ كـَفـَرُوا اَوْلِيـائُهـُمُ الطـّاغـُوتُ يـُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُماتِ) (بقره / 257)

كـسـانـي كـه كـافـر شـدنـد، سـرپـرسـتانشان طاغوتيانند كه آنان را از نور به سوي تاريكي ها مي كشانند.

امام حسين (ع) پيش از شهادت، از اين حقيقت پرده بر مي دارد و مي فرمايد:

(وَيـْحـَكـُمْ يـا شـِيـعـَةََّ الِ اَبـي سُفْيانَ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْراراً في دُنْياكُمْ هذِهِ) [8] .

واي بـر شـما، اي پيروان دودمان ابوسفيان! گر چه دين نداريد و از روز بازپسين نمي هراسيد، دست كم در اين دنيا آزاده باشيد.

و در رجز حماسي خود مي فرمايد:



كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قَدْماً رَغِبُوا

عَنْ ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنْ



لَمْ يَخافُوا اللّهَ في سَفْكِ دَمي

لَعُبَيْدِ اللّهِ نَسْلِ الْكافِرَينْ [9] .



اين گروه كافر شدند و پيشتر نيز از ثواب خدا، پروردگار دو جهان، روي برتافتند. و براي خشنودي عبيداللّه كافرزاده در ريختن خون من از خدا نترسيدند.

4 ـ بدعت گذاري: خداوند متعال، دين خود را كامل و بي هيچ گونه كاستي به آدميان هديه كـرده [10] و جايي براي افزودن يا كاستن و اظهار نظر ديگران در آن نگذاشته و اعلام فرموده است كه دين خالص، تنها از آنِ خداست و تنها همان را مي پذيرد:

(اَلا لِلّهِ الدّينُ الْخالِصُ) (مائده / 3)

آگاه باشيد كه دين خالص تنها از آن خداست.

بـا ايـن هـمـه، هـمـواره كساني بوده اند كه آگاهانه يا ناآگاهانه، آنچه را در دين نبوده است،به آن نسبت داده اند و در دين بدعت گذاشته اند. اين كار چنان نكوهيده است كه پيامبر گرامي اسلام (ص) بدعت گذاران را (سگ هاي دوزخ) ناميده است. [11] .

پـس از ارتـحـال رسـول اكـرم (ص) بـدعـت گـذاري در ديـن، كـم و بيش آغاز شد و شيوع يافت و تا هنگام وقـوع حـادثـه عاشورا به اوج رسيد به گونه اي كه حضرت امام حسين از آن به تلخي ياد كرده، مي فرمايد:

(اَدْعـُوكـُمْ اِلي كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ) [12] .

مـن شـمـا رابـه سـوي كـتـاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مي خوانم؛ چرا كه سنّت او مرده و بدعت احيا شده است.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 33، ص 165.

[2] بحار الانوار، ج 45، ص 131.

[3] لهوف، ص 202.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 433.

[5] بحارالانوار، ج 44، ص 334 ـ 335.

[6] تاريخ طبري، ج 5،ص 408.

[7] لهوف، ص 196.

[8] لهوف، ص 171.

[9] مقتل، ابو مخنف، ص 195.

[10] ر.ک. مائده (5)، آيه 3.

[11] ميزان الحکمة، ري شهري، ج 1، ص 381.

[12] وقعة الطف، ابو مخنف، ص 107.