بازگشت

تخريب چهره ها


امام صادق (ع) مي فرمايد:

(لِلّهِ عـَزَّوَجـَلَّ في بِلادِهِ خَمْسُ حُرَمٍ؛ حُرْمَةُ رَسُولِ اللّهِ(ص) وَ حُرْمَةَُّ الِ الرَّسُولِ وَحُرْمَةُ كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ حُرْمَةُ كَعْبَةِ اللّهِ وَ حُرْمَةُ الْمُؤْمِنِ) [1] .

مـمـلكـت خـداونـد بـزرگ را پـنـج حـريـم اسـت: حـريـم پـيـامـبـر(ص) و حـريـم آل پيامبر و حريم كتاب خداي بزرگ و حريم كعبه الهي و حريم مؤمن.

بـا ايـن حـال، در حـكـومت بني اميه و واقعه عاشورا حرمت همه اين حريم ها شكسته شد، به ويژه حرمت آل رسول و حضرت امام حسين (ع). مزدوران بني اميه در روز عاشورا، مردانه و مـحـتـرمـانـه بـا حـزب اللّه نـجـنـگـيـدنـد، بـلكـه ناسزا گويي و بي حرمتي را به اوج رسانيدند و هيچ يك از رفتارشان رنگ و بويي انساني نداشت. آن گاه كه امام حسين (ع) بـر اثـر شـدت جـراحـات، زمينگير شد، مالك بن نسر، نزد حضرت آمد با ناسزا گويي شـمـشـيـر بـر سـر آن حـضـرت فـرود آورد؛ چونان كه كلاه خود را دريد و به سر مقدس رسيد. [2] .

شـمـربـن ذي الجـوشـن در كـشاكش نبرد، به خيمه امام حسين (ع) هجوم آورد و با نيزه آن را دريـد و فـريـاد زد: (آتـش بـيـاوريد تا اهل اين خيمه را بسوزانم!) آن نابخردان پس از كـشـتـن امـام و اصـحـابش، پيكرهاي پاكشان را مثله كردند، لوازم انفرادي، حتي لباس ها، عـمـامـه و چـكـمـه هـا را بـه غارت بردند و پيراهن كهنه بي قيمتي را نيز كه امام در زير لباس ‍ هايش پوشيده بود به يغما بردند. [3] .

ايـن حـرمت شكني در حالي صورت مي گرفت كه سپاهيان يزيد خود را مسلمان و پيرو آيين مـحـمـد(ص) مي دانستند. سنان بن انس در كنار پيكر غرقه به خون امام از اسب پايين آمد و با نهادن شمشير بر گلوي آن حضرت، با گستاخي گفت: (به خدا سوگند مي دانم كه تـو پسر پيامبري و پدر و مادرت بهترين مردم بودند و سرت را از بدنت جدا مي كنم!) و چنين نيز كرد. [4] .

نـقـل اسـت كـه يزيد ملعون در حضور امام سجاد(ع) و بازماندگان شهيدان، خطيب درباري خـويـش را فرمان داد تا به منبر برود و امام علي (ع) و فرزند والا مقامش امام حسين (ع) را نـاسزا گويد. او نيز بر منبر رفت و چنين كرد و سپس معاويه و يزيد را ستود تا اين كه امـام سـجـاد(ع) بـي تـاب شـد و فـريـاد بـرآورد: (اي خـطـيـب! عذاب آفريدگار را به خشنودي آفريده اي خريدي و جاي خويش را در دوزخ برنهادي!) [5] .


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 24، ص 186.

[2] لهوف، ص 172.

[3] همان، ص 174.

[4] لهوف، ص 176.

[5] مقتل، ابومخنف، ص 227 (پاورقي).